نقد ساختارگرايانه چیست؟
نقد ساختارگرايانه يكي از سبكهاي نقد هنري است كه ريشهاي اروپايي دارد و پيشروان آن ولادميرپراپ روسي و كلود روي استراوس فرانسوياند. اين سبك در نقد ادبي نقشي مستقل دارد و داراي رابطه تنگاتنگي با زبانشناسي ساختاري است.
غيرمنصفانه است كه براي تعريف ساختارگرايي تنها به چند واژه بسنده كنيم. البته گستردگي و وسعت هر سبك از نقد ادبي آنقدر زياد است كه نميتوان در چند سطر آن را بررسي كرد.
اما سعي شده است در اين يادداشت، ساختارگرايي در نقد، به طور خلاصه، معرفي شود: واژه ساختارگرايي كه از رياضيات و فيزيك به زيستشناسي و از آنجا به زبانشناسي، روانشناسي، جامعهشناسي و اقتصاد راه يافت، در سالهاي 1960 ـ 1970 ورد زبان همه بود.
ساختار يعني نظام. در هر نظام، جزءجزء اجزاء به هم ربط دارد؛ و كل اجزاء، مانند يك ساعت كار ميكند؛ و كار هيچ جزئي بيرون از كار كل اجزاء نيست.
در ادبيات، منظور از ساختارگرايي، بيشتر نظامي است كه بر پايه زبانشناسي استوار است.
در اين شيوه از نقد، منتقد ميكوشد اثر هنري را بر اساس اصول تثبيتشدة آفرينش هنري بررسي و نقد كند. يعني در نظر منتقد شكلگرا، آنچه نيازمند توجه است، زبان است و نه مفاهيم اثر ادبي. منتقدان، اين سبك اثر هنري را از نظر تركيببندي، هماهنگي، وزن و آهنگ و به ويژه تناسبات هندسي، براي خواننده، موشكافي و نقد ميكنند؛ و در واقع، توانايي فني هنرمند در آفرينش اثر را برملا ميكند.
بهطور كلي ميتوان گفت: ساختارگرايي مطالعه روابط است. و طبق تعريفي كه دورتي.ب. سلز از ساختارگرايي دارد (ساختارگرايي مطالعة ساختمان آفريدههاي طبيعت و آفريدههاي بشر است)، ميتوان نتيجه گرفت كه مثلاً ساختارگرايي تحقيقي در اين باب است كه چگونه سه ـ چهار بيت از يك شاعر با يكديگر قابل مقايسه بوده و به بيت پاياني ميانجامد.
نقد ساختارگرا، از سه مرحله تشكيل ميشود:
1. استخراج اجزاء ساختار اثر.
2. برقرار ساختن ارتباط موجود بين اجزاء.
3. نشان دادن دلالتي كه در كليت ساختار اثر هست.
به همين جهت، در نقد ساختارگرايانه، هميشه سخن از ساختار است. از اين رو، نقد ساختاري را، «نقد كليت» هم ميخوانند. ابزار اين نوع نقد، دانشنامهاي است از نشانهشناسي پيكرههاي دلالتگر. بدين جهت، اين نوع نقد، به «نقد صورتگرا» يا «پيكرهگرا» هم مشهور است.
نقد ساختارگرا، شعبههاي گوناگون دارد. مثلاً اگر به ارزش سياسي ـ اجتماعي واژهها بپردازد، «ساختارگرايي معناشناسي» است. اگر روابط ساختاري اثر را با رويدادهاي زندگي فردي و ساختار رواني نويسنده بسنجد، «ساختارگرايي روانشناسي» خوانده ميشود. اگر ساختار اثر را با شرايط اقتصادي جامعه بسنجيم، «ساختارگرايي اقتصادي» و اگر ساختار اثر ادبي را به اسطوره و ادبيات اساطيري بكشانيم «نقد ساختارگرايي اسطورهاي» ناميده ميشود.
البته، نقد ساختارگرايي، داراي مخالفين بسياري در حيطة نقد هنري ميباشد؛ و اين مخالفين، خود نقدهايي را بر نقد ساختارگرايي نوشتهاند و معايب و نقاط ضعف آن را مشخص كردهاند. كه عبارتاند از:
1. منتقدين معتقدند اين سبك، به ارزش فرهنگي اثر اهميت نميدهد.
2. به مفهوم اثر كاري ندارد، و اثر را فقط از نظر ساختاري بررسي ميكند.
3. نسبت به زيبايي آثار، بيتوجه باقي ميماند.
طبق نظر ساختارگرايان، عليرغم نمودهاي متفاوت و بيشمار آثار هنري، ادبي، ساختارهايي محدود، زيرساختهاي اين آثار را تشكيل ميدهد.
از نظر ساختارگرايان، بهترين و كمنقصترين نوشته ادبي، شعر كلاسيك است؛ كه جدا از معني، داراي ساختي آهنگين و موزون است.
+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱و ساعت 20:5|