مروری بر داستان نویسی معاصر عرب
هنگامی که نجیب محفوظ درسال 1988 جایزه نوبل ادبیات را ازآن خود کرد ، همه نظر ها به سرزمین های عربی دوخته شد. زیرا سرزمینی که قرن ها با سلطه شعر برادبیاتش زیسته بود ، اکنون درحوزه ادبیات داستانی ، حرفی برای گفتن داشت و ازطریق داستان ، با جهان سخن میگفت ..
قرن ها بود که غلبه شعر برهر ژانر ادبی دیگر در میان اعراب ، امری تغییر ناپذیر بود . از إمرؤالقیس پیشوای شاعران عصرجاهلی و مـُتـَنَبّی شاعر توانای عصر عباسی تا کلاسیک های نو مانند احمد شوقی والجواهری ، تا نوگرایان دیگر مانند بدرشاکر السیاب ، البَیّاتی ، نزار قبانی ، آدونیس(علی احمدسعید) ، محمود درویش و مانند این ها همواره شاعران یکته تازان میدان ادبیات عرب بودند. اما واقعیت این است که رمان و داستان کوتاه عرب ، اکنون شانه به شانه شعر فخیم عرب ، عرض اندام می کند و با حضور چهره هایی جهانی چون محفوظ ، یوسف ادریس ، احسان عبدالقدوس ، وجـوان تــر ها مانند غادة السمان ، غسان کنفانی ، میرال الطحاوی و..آمده است تا روزگاربت پرستی شعری را در ادبیات عرب ، پایان دهد.
برای بررسی ادبیات داستانی معاصر عرب لازم است اندكی به عقب بازگردیم تا ریشه های تحول آن را در گذشته های نه چندان دور، بیابیم.
ناپلئون بناپارت امپراطور فرانسه در سال 1797 میلادی به سرزمین مصر تاخت. حمله ی او به مصر بسیار حساب شده و با تمهیداتی خاص بود. بدین معنی كه تمدن باستانی و شگفت انگیز فراعنه در این سرزمین پر رمز و راز هنوز در هاله ای از ابهام پنهان بود؛ و دانشمندان مغرب زمین خواستار دیدار و پژوهش در این شرق جادویی بودند.
در نوزدهم ماه مه 1789 ناوگان پنجاه و چهار هزار نفری ناپلئون به سوی مصر به حركت درآمد، در حالی كه كتابخانه ای شامل 287 كتاب با ملزوماتی علمی و نظامی و چند دانشمند اعم از فیزیكدان و زیستشناس به همراه داشت.
آلفرد دووینی شاعر معروف فرانسوی كه در آن هنگام كودك بود بعدها نوشت كه این مرد بزرگ در حالی كه تمام راه دریا را تا «اسكندریة» مصر دچار دریازدگی بود، «قرآن» مطالعه میكرد.
جالب است كه ناپلئون با همین اطلاعات اندك قرآنی و كلمات عربی توانست بسیاری از اعراب را كه از عثمانی ها چندان دلخوش نبودند با خود همراه كند. او به آنها قول داد كه دین و مقدسات آنان مورد احترام قرار خواهد گرفت. پس از فتح قاهره ناپلئون با پذیرفتن الله به عنوان خدای یگانه اعتماد آنان را به خود جلب كرد و از آنان خواست تا در سازندگی مصر به او كمك كنند.
فرانسوی ها در مصر، مدرسه و كتابخانه و روزنامه تأسیس كردند و دانشمندان آنان به باستانشناسی پرداختند و دانش مصرشناسی(tologyEgyp) را پایه گذاری كردند. در این هنگام مصریان به عظمت تاریخ نیاكان خود پی بردند و در برابر تركان عثمانی و فرانسویان اعتماد به نفس بیشتری پیدا كردند و جایی برای احساس حقارت برایشان باقی نماند.
محمدعلی پاشا در سال 1805 بر تخت حكومت مصر تكیه زد. این مرد دلیر تاریخ مصر را دگرگون كرد. محمدعلی به نهضت چاپ و روزنامه نگاری اهمیت فوق العاده ای میداد. گروه هایی را نیز برای آموختن دانشهای جدید به غرب فرستاد.
به طور كلی میتوان آغاز حركت جدید را در نگارش نو ـ اعم از قصه نویسی و امثال آن ـ تأسیس روزنامة «الوقایع المصریه» دانست، كه محمدعلی پاشا در سال 1828 آن را دایر كرد. این حركت تحولات فراوانی به دنبال داشت و انقلاب روزنامهنگاری را در مصر به وجود آورد تا اینكه در سال 1875 روزنامة عظیم «الاهرام» در مصر به وسیلة سلیم و بشاره تقلا ـ دو برادر لبنانی ـ تأسیس شد. این روزنامه همواره در سیاست و جامعه مصر تأثیری شگرف داشته است.
به دنبال نهضت روزنامه نگاری، مجلات فراوانی منتشر شد كه همگی مردم را در برابر ظلم و استبداد به سلاح آگاهی و ایمان مجهز میكردند.
از معروفترین این مجلات، مجلة «الهلال» بود كه توسط جرجی زیدان و با شعار إلی الأمام (به پیش) در سال 1892 دایر شد. این مجله هنوز هم (به سردبیری دكتر حسین مونس) منتشر میشود.
نبش ترجمه به همراه اوج گرفتن روزنامه نگاری در بلاد مصر و دیگر سرزمین های عثمانی، رواج یافت. در زمان محمدعلی پاشا بیشتر كتب علمی و نظامی ترجمه میشد اما بعدها همه نوع كتابی را به عربی برگرداندند.
آثاری مانند «آندروماك» اثر راسین؛ «بعد از توفان» اثر هنری بوردو؛ »پاریسیزیبا» اثر كونتسداش؛ «سه تفنگدار» اثر الكساندردوما و «روكامبول» اثر بنسون دوترای از جملة این آثارند.
برخورد غرب و شرق در نویسندگی اعراب اثری نیرومند گذاشت. ادراك و احساس و خردگرایی اعراب كه دربند فقر و بیخبری بود اكنون مجالی برای رهایی و انطلاق یافته بود. به بیان دیگر، روزنامه نگاری و چاپ مطبوعات كمك بیشتری به نشر ادبیات داستانی اعراب ـ كه اینك متحول شده بود ـ كرد. مجلة «الهلال»، مطالب تاریخی ، منتشر كرد.
به طور كلی میتوان دو دوره قصه نویسی را در این برهه از قصه نویسی عرب یافت:
دوره اول كه به ترجمه و اقتباس اختصاص دارد، آغاز جدایی از قالب كلاسیك قصة عرب است. البته این جدایی هنوز در ذات خود كامل نیست و عناصر قصه همان عناصر پیشین است؛ مانند «حدیث عیسی بن هشام» نوشتة المویلیحی، كه به تقلید از «مقامات» بدیع الزمان همدانی نوشته شده است.
دورةهدوم را میتوان بنیاد درست قصه جدید عرب دانست و آن نوشتن به روش غربی بود. از آن جمله است «قصه زینب» نوشتة محمدحسین هیكل (1888-1957)؛ كه از نخستین كارهایی است كه عناصر قصه از نظر فنی در آن كامل است، اما در سطحی نیست كه بتواند امتیازی مهم در قصهنویسی كسب كند. «قصة زینب»، ماجرای دلبستگی جوانی به دختر عمویش است كه اختلاف طبقاتی مانع ازدواج این دو و حتی، ابراز این عشق میشود. هیكل، در این قصه، تمامی سنتهای پوسیده و اعتقادات خرافی روستاهای مصر را با واژگان به تصویر میكشد، و تا حدی نیز از آن انتقاد میكند.
گرایشها در قصهنویسی نو عرب: به طور کلی دو جریان عمده را در این بخش از ادبیات عرب میتوان پی گرفت که عبارتند از:«گرایش تاریخی» و «گرایش اجتماعی».ظلم و ستم عثمانیهای و ترکتازیهای آنان که با قتل و غارت همراه بود، تودههای محروم جامعه را به استضعاف و بیخبری و نومیدی سوق داده بود. اکنون روشنفکران عرب با در دست داشتن سلاح کاری ژورنالیسم و مطبوعات، بر آن شدند با آگاه کردن تودهها آنان را علیه ستمگران عثمانی بشورانند. بنابراین نخست اعراب را به سوی نوعی بازگشت به خویشتن کشانیدند، تا احساس حقارت و عادی به ستمپذیری را در آنان از میان ببرند. از این رو، قصههای این دوره، تاریخ را بازگو میکرد اما با ارائه الگوهای اخلاقی والا و رشادتها و مردمیها و گوشههایی از مبارزه با فساد و تباهی که در تاریخ اندک نیست. بدین ترتیب کسانی مانند سلیمالبستانی، جرجیزیدان و فرحآنطون نوشتن این نوع قصه را دنبال کردند. سلیمالبستانی قصة «ملکه زنوبیا»، و «سرگشتگی در بلاد شام» را نوشت. این قصة پندآموز ملودرامی سرشار از مخاطرات و حوادث غیرمنتظره بود. با این حال، نویسنده تا آنجا که میتوانسته سعی کرده چهرهای واقعی از زندگانی آن روزگار به دست دهد.جرجیزیدان بیست و یک قصة تاریخی نوشته است که در این روایات کوشیده تاریخ اسلام و مسائل آن را به مخاطب القا کند. او تا آنجا که میتوانسته به حقایق تاریخی پای بند مانده است.معمولاً در قصههای جرجیزیدان گره داستان به فقدان معشوق و امثال آن وابسته است که با پیدا شدن آن عنصر، گره داستان نیز گشوده میشود. بنیان داستانهای او نیز بر «تصادف» است، نه «حادثه». از این رو همواره سرنوشت به عنوان عامل تعیین کننده در «طرح» به چشم میخورد. جرجیزیدان از تحلیل ذهنیات قهرمانش عاجز است؛ هر چند کشش داستانها آن اندازه هست که مخاطب را به دنبال خود بکشاند. بسیاری از آثار او به زبان فارسی ترجمه شده است. از آثار اوست:«ابومسلم خراسانی»، «دوشیزه قریش»، «شارل و عبدالرحمان»، «عروس فرغانه»، «صلاحالدین ایوبی»، «زیبای کربلا»، «عباسه و جعفر برمکی»، «حجاج یوسف»، «احمدبنطولون». براساس برخی از این قصهها در ایران و کشورهای عربی فیلم سینمایی هم ساخته شده است.در این دوره در آثار سلیمالبستانی روایات خاص اجتماعی دیده میشود. او قصههای «سلمی» و «أسماء» را در آن روزگار به رشتة تحریر درآورد که از نظر فنی بر «تصادف» و «اغراق» استوار است و پند و اندرز مستقیم میدهد؛ شخصیتها در خدمت آرا و اندیشهها هستند و از خود هیچگونه اختیاری ندارند. با این حال، ردّ نوعی نقد اجتماعی و اخلاقی را میتوان در آن پیگیری کرد. قصههای فرحأنطون و نقولا حداد(1872_1916) نیز همین ویژگیها را دارند.
قصهنویسان بزرگ عرب:(تا شکست ژوئن 1967 اعراب اسرائیل) اصولا دهه 1960 در سرنوشت وتاریخ معاصر اعراب ،فصل برجسته ای است که ازجهت تحولات بنیادی اهمیت جامعه شناختی ویژه ای دارد. دراین سال هاتقریبا همه کشورهای عربی گام های بزرگی در راه دمکراتیزه کردن جوامع خود برمی داشتند و برآن بودند تا اقتصاد خود را از سلطه بیگانگان خارج کنند.درسال 1963جمهوری دمکراتیک الجزایراعلام کرد که برآنست تا برپایة اصول سوسیالیسم وجامعه گرایی کشورش را بسازد. در سبتامبر1962رژیم پادشاهی در کشورعربی یمن ، برچیده شد.درهمین سال ها بود که لیبی و مراکش ، ازاجاره دادن پایگاه های هوایی به آمریکا درخاک خود، امتناع کردند. دراکتبر1964 حکومت نظامیان درسودان سقوط کرد و ائتلاف گروه های ملی قدرت را به دست گرفت..ازمهم ترین حوادثی که دراین دهه درسرزمین های عربی رخ داد و باعث شد تا استعمارگران غرب را برای مقابله با آن هماهنگ کند ، همایش سران عرب در ژانویة 1964 درقاهره بود. رهبری مصر دراین حرکت ، غرب را به شدت متوحش کرده بود.سران عرب کمی بعد درسبتامبر 1965باردیگر درمصر، درشهر اسکندریه گردهم آمدند وافزون بر پای فشردن بر یکپارچگی اعراب ، منشوری صادرکردند که همه دولت های عرب یکصدا خواستار رویارویی با اسراییل متجاوز شدند که به دنبال آن سازمان آزادی بخش فلسطین ، به طور جدی پایه گذاری شد. درسال بعد 1966 پنج کشور مصر، سوریه ، عراق الجزایر واردن ، پیمانی تدافعی دربرابراسراییل امضا کردند.غربی ها که تحولات دمکراتیک وجامعه گرایانه اعراب را جدی دیدند، برآن شدند تا با یاری کردن کشور غیرقانونی اسراییل ، روند این بیداری و حرکت را کند ویا نابود کنند ؛ ازاین روی درچانه زنی های خود با اعراب آنان را قانع کردندکه اسراییل به آنان حمله نخواهند کرد. یکی ازافسران عراقی که درآن سال ها درقاهره و درصفوف ارتش مصر بود برای من(فرزاد) مشاهداتش را بیان کرد و گفت ستادمشترک ارتش مصر مارا ازحالت آماد ه باش خارج کرد و ما با خانوادههای خود به باشگاه افسران رفتیم . اما ناگهان درساعت 9 صبح روز پنجم ژوئن(1967)غرش بمب افکن های اسراییل فرودگاه های قاهره و سایر متحدان را درهم کوبید. پس ازاین حادثه جمال عبدالناصررییس جمهورمصر برصفحه تلویزیون ظاهر شد و طی بیاناتی که بابغض همراه بود ازاینکه فریب غربیها را خورده است از ملت عرب پوزش خواست و سلاح کمریش را بیرون آورد تا خودکشی کند که ناگهان فیلمبردار تلویزیون خودش را روی دست و سلاح او انداخت و مانع شد.بادیدن این صحنه هیجانی وصف ناپذیر ملت عرب را فراگرفت و همه درخیابان ها باصدای بلند گریه می کردند.. وازآن روزبود که تمامی اعراب دانستند ، غرب دوست آنان نیست وآنان درمقاصد استعماری خود هم پیمان هستند ومسألة فلسطین تنها یک مسألة منطقه ای نیست بلکه غرب برای مقاصد بزرگ تری این دولت را تأسیس کرده است. تا پیش از جنگ رسمی اعراب و اسرائیل که در ژوئن 1967 با توطئة غرب به شکست نظامی اعراب انجامید، درونمایة قصههای عرب بیشتر دربارة ذات جامعة عرب بود و از عوامل خارجی ـ که در ساختار جامعة عرب پس از باز شدن پای غربیها به سرزمینهای اسلامی عرب زبان، تأثیری اساسی داشت ـ تا حدی غافل بود؛ یا آنکه کوشش در این زمینه به آرای سیاسیونی مانند سیدجمالالدین اسدآبادی ومحمد عبده محدود میشد. بنابراین نوک حملة قلمها بیشتر به رویارویی با سنتها و جامعة سنتی عرب بود؛ به طوری که کسانی مانند جبران خلیلجبران، نویسندة توانای لبنانی، بر این باور بودند که تحولی بنیادی در ساختار جامعه و زندگی عرب و بلکه همة جهان لازم است تا بنیاد ظلم را برکند و با آن ساختار زمینة ایجاد دیکتاتوری و ستم از میان برود. این افکار ایدئالیستی در آثار منفلوطی نویسندة رومانتیک مصری نیز نمود دارد. نظریات اینان به گونهای نبود که به جامعة عرب نوید انقلاب و تحول بدهد بلکه به تصّور تناقضات اجتماعی نوعی یأس را رواج میداد. در این آثار به ویژه آثار خلیلجبران، انسانگرایی افراطی عرفانی درونمایة اصلی آثار بود. غافل از اینکه چنین تفکری، مخاطب را در پیدا کردن حالت انفعالی و پذیرفتن بیشتر کمک میکند تا پیدا کردن روحیة مبارزه و فعال. بنابراین میتوان این آثار را نیز همانند آثار پیشین، نوعی اندرزگویی دانست اما مترقیتر و زیباتر و غیرمستقیم (بیآنکه مخاطب راه به جایی ببرد). به بیان دیگر تا پیش از جنگ ژوئن 1967 میان اعراب و اسرائیل، کمتر اثری را در ادبیات داستانی عرب میتوان یافت که گرایش رئالیستی داشته باشد. شکست ژوئن، شوک و ضربهای بود که جهان عرب را از اتاق بیهوشی خارج کرد و او توانست موقعیت خود را ارزیابی کند و از حوزة مسائل جنسی و عاشقانه و عرفان سطحی و اجتماعیات بیخطر برهاند.
محمد المویلیحی(1858_ 1930)مویلیحی در قاهره زاده شد. پدرش از تاجران بزرگ عهد محمدعلی پاشا بود. مویلیحی از شاگردان سیدجمالالدین اسدآبادی بود. علاوه بر زبان عربی زبان ترکی و فرانسوی را نیکو میدانست. دوران تحصیلات و جوانیاش را در مدارس طبقة اشراف مصر گذراند. چند سالی در ایتالیا و فرانسه زندگی کرد سپس به ترکیه رفت و در آنجا به تصحیح و چاپ کتبی مانند «الغفران» تألیف ابوالعلای مَعَرّی اقدام کرد و در چند نشریه از جمله «الاهرام» مطلب نوشت.«قصة عیسیبنهشام» اثر مهم محمد المویلیحی قصهای است که به تقلید از «مقامات» بدیعالزمان همدانی نوشته شده است. قهرمان بدیعالزمان در «مقامات» او عیسیبنهشام نام دارد که در سفرهایش با حیله و نیرنگ و سحربیان و قصهگویی برای بزرگان کسب معاش میکند. بدیعالزمان هر یک از این حیلهها را یک «مقام» نام نهاده است.چهارچوب و طرح کلی قصة مویلیحی همانند «مقامات» است. او قهرمان داستانش را از نسل ماقبل نسل خود برگزیده است. شاید «قصة اصحاب کهف» الهامبخش او در این داستان بوده است.عیسیبنهشام همواره در سیر و سفر است و در یکی از شبهای مهتابی که در مقبرهها به تفکر دربارة مرگ و زندگی پرداخته است، ناگهان میبیند که یکی از مردگان از درون گوری بیرون میآید. میان او و عیسیبنهشام گفتوگویی صورت میگیرد. او خودش را احمدپاشا منکیلی معرفی میکند که در سال 1850 در گذشته و از مبارزان و جهادگران بوده است. راوی با احمدپاشا دوست میشود و او را با خود به قاهره میبرد. او با دیدن وضع و حال مردم متوجه میشود که قاهره بسیار عوض شده و زندگی مردم به صورتی جدید (آمیزهای از ظواهر سنتی گذشته و صورت جدید غربی) درآمده است. در هر حال جهانی پر از عیوب اخلاقی و اجتماعی است. مویلیحی در این قصه همة جوانب زندگی و جامعة اعراب را از تجار گرفته تا پلیسها و مردم عادی به تصویر کشیده و مورد انتقاد قرار داده است.عیسیبنهشام، احمدپاشا منکیلی را پس از گشتوگذار در مصر، به پاریس میبرد تا جامعة متمدن غربی را نیز به او نشان دهد سپس با هم به مصر بازمیگردند و منکیلی به این نتیجه میرسد که زندگی غربی صددرصد شر و پلیدی نیست و میتوان از آن کمک گرفت.قصة «عیسیبنهشام» المویلیحی را میتوان با رمان انتقادی «سیاحتنامة ابراهیمبیک» یا «بلای تعصب» نوشتة حاجی زینالعابدین مراغهای نویسندة آذربایجانی همانند دانست.آنچه قصة "عیسی بن هشام" را جذاب می کند سبک دلنشین ونثر ساده وروان آن است که باتوصیف های فراوان همراه است.
مصطفیلطفی المنفلوطی(1876_ 1924)او در منفلوط مصر از خاندانی معروف و سرشناس زاده شد. در کودکی قرآن را فراگرفت و برای ادامة تحصیلات به «الازهر» فرستاده شد. در آنجا با محمد عبده انقلابی مشهور محشور بود. سپس به نوشتن مقاله و قصه دست زد. با وطنپرستانی همچون سعدزغلول نیز همراه بود. اواخر عمر در کتابخانة مجلس مصر به کار مشغول شد و سال 1924 درگذشت.منفلوطی در ظاهر و باطنش همچون قطعهای موسیقی مینمود. او مردی خوشفکر، آراسته، متین، خوشذوق و خوشاخلاق و خوشلباس بود. این ویژگیها را در ترکیب آثارش نیز میتوان دید. او ادیبی مستعد و با بهرة ذوقی فراوان از ادبیات بود. وی بیش از آنکه صنعتگر ادبیات باشد، نویسندهای طبیعی و ساده و در زمرة نخستین کسانی است که داستان کوتاه را در مصر تجربه کردهاند.دو نکتة عمده در آثار او میتوان یافت. نخست این که ابزار بیان او ضعیف است و این بدان سبب است که او به زبان ادبیات آگاهی عمیقی ندارد. از این رو در شکل ارائه دچار اشکال است؛ تا آنجا که، ممکن است در آثارش خواننده گاهی دچار سوءتفاهم شود. این کجفهمی خواننده به جهت خطا در تعبیر منفلوطی است که به قول معروف لفظ را در غیرماوضعله قرار داده است. نکتة دوم این که منفلوطی گرفتار ضعف فرهنگی است از آن جهت که در علوم مشرق زمین متضلع نبود و نیز با مغرب زمین و تمدن آن، پیوند مستقیم نداشت. در تفکرات اجتماعی، تا حدی سطحی و ساده است و به سادگی درگیر دگرگونی و عدم ثبات میگردد.قصههای منفلوطی از جهت ارتباط اجزای قصه و عناصر آن قوی نیست. آنچه او را مشهور کرده، نثر ادبی اوست که در حقیقت نثر رایج اوایل قرن بیستم، در مصر بود. تم و درونمایة بیشتر قصههای او را غمها و آلام اقشار فرودست جامعه تشکیل میدهد، به طوری که میتوان رگههای نارسیسیزم را در ادبیات او ریشهیابی کرد و علت این همه اندوه و غم را یافت. او چنان خودشیفته است که حتی آثاری را که به عربی ترجمه میکند مسخ میکند و به دلخواه تغییر میدهد. به بیان دیگر در قصههای او نوعی گریز از واقعیت وجود دارد که در پشت اشکهای او پنهان است. با این حال اندیشه های انسان گرایانة منفلوطی وتلاش او برای ریشهیابی علل فجایع زندگی انسان (هرچند بسیار ابتدایی است) قابل تقدیر است .از آثار مشهور اوست: «العبرات» که مجموعه آثار ترجمه اوست. «النظرات» که مجموعهای در سه قسمت است و دربردارندة مقالات سیاسی، اجتماعی و ادبی او در مطبوعات است.