ترجمه فارسى دو نمونه از معربات فارسى قرآن كریم «ابریق» و «استبرق»
معرفت سال بیست و دوم ـ شماره 187 ـ تیر 1392، 109ـ122
الهه شاه پسند1
محمدعلى رضایى كرمانى2
چكیده
در قرآن واژگانى وجود دارند كه از اصالت عربى برخوردار نیستند؛ این واژه ها، معرّب یا دخیل نامیده مى شوند. درباره تعداد معرّبات فارسى در قرآن، اختلاف نظر وجود دارد، اما اصل وجود آنها مورد اتفاق است. درباره ترجمه معربات فارسى، زبان اصلى این كلمات و زبان مقصد در ترجمه، یكسان است. در نتیجه، این سؤال مطرح مى شود كه آیا مى توان این واژگان را بى نیاز از ترجمه شمرد؟ و یا مى توان شكل پیش از تعریب كلمه را بدون در نظر گرفتن دگرگونى هاى معنایى لغت، به كار گرفت؟ این نوشتار با محور قرار دادن دو واژه معرّب از فارسى «ابریق» و «استبرق»، پاسخ این سؤالات را جست وجو مى نماید.
روش پژوهش، كتابخانه اى و مبتنى بر توصیف و تحلیل بوده و بعد از معناشناسى و نقد ترجمه هاى ارائه شده از این دو واژه، به این نتیجه رسیده است كه نمى توان شكل معرّب كلمه و نیز شكل پیش از تعریب آن را ـ بدون در نظر گرفتن معانى جدیدى كه نزد مخاطب امروزین یافته است ـ در ترجمه به كار گرفت. در نتیجه، معادل «آبریز» براى لفظ «ابریق»، و «دیباى ضخیم» یا «دیباى درشت بافت» براى «استبرق» برگزیده مى شوند.
كلیدواژه ها: ترجمه قرآن، معربات فارسى، ابریق، استبرق.
1 دانشجوى دكترى علوم قرآن و حدیث دانشگاه فردوسى مشهد. shahpasand@chmail.ir
2 دانشیار دانشگاه فردوسى مشهد.
مقدّمه
در زبان عربى مانند هر زبان دیگر واژگانى وجود دارد كه دخیل بوده و از اصالت عربى برخوردار نیستند؛ به چنین واژگانى، معرّب نیز گفته مى شود. بخشى از این واژگان كه پیش از ظهور اسلام به عربى راه یافته و مورد كاربرد قرار گرفته اند، بعد از نزول قرآن، در این كتاب مقدس به كار گرفته شده اند. در این میان، زبان فارسى نیز بى بهره نبوده است. گرچه درباره تعداد معربات فارسى در قرآن، اختلاف نظر وجود دارد، اما اصل وجود آنها مورد اتفاق است. بررسى جایگاه معربات فارسى در ترجمه قرآن به فارسى، شایسته پژوهش است.
نظر اهل لغت و مفسّران، در فارسى یا عربى دانستن یك كلمه، در معنا و تفسیرى كه از آن ارائه مى دهند، تأثیرگذار خواهد بود. تفاوت در این زمینه، گاه موجب تفاوت در وجه تسمیه شى ء و گاه موجب اختلاف نظر درباره برخى از خصوصیات آن شده است. این تفاوت ها در ترجمه نیز منعكس گردیده است. مترجمانى كه اصالت فارسى كلمه را پیش فرض قرار داده اند نیز در ترجمه واژه یكسان عمل نكرده اند؛ همسانى زبان اصلى این كلمات و زبان مقصد در ترجمه، موجب شده است كه برخى این واژگان را بى نیاز از ترجمه بدانند.
آثارى كه در زمینه معربات نگاشته شده اند، همگى با ارائه زبان اصلى كلمه، به فهم معناى دقیق آن و در نتیجه، فهم آیات قرآن كریم یارى رسان هستند. نیز چند و چون ترجمه واژه «سرادق» در ترجمه هاى فارسى قرآن كریم، پیش از این به طور خاص در مقاله فرشچیان با عنوان «سرادق، سراپرده و ترجمه هاى فارسى قرآن كریم» (فرشچیان، 1389) مورد بحث قرار گرفته است. اما درباره دو واژه فارسى الاصل «ابریق» و «استبرق»، پژوهشى جداگانه مشاهده نشد؛ ازاین رو، در این پژوهش برآنیم تا به بررسى ترجمه هاى فارسى ارائه شده از این دو كلمه بپردازیم؛ آیا مى توان این واژگان را بى نیاز از ترجمه شمرد؟ و یا آیا مى توان شكل پیش از تعریب كلمه را بدون در نظر گرفتن دگرگونى هاى معنایى لغت و معانى جدیدى كه نزد مخاطب امروزین یافته است، به كار گرفت؟
براى پاسخ گویى به این سؤالات، ترجمه هاى فارسى قرآن كریم را ذیل آیات مربوط به این دو واژه مورد بررسى قرار مى دهیم. به این منظور، معناى كلمه را در گفتار معرب نویسان، كتب لغت و ادب عربى و نیز تفاسیر جست وجو كرده و در نهایت، ترجمه هاى صورت گرفته از كلمه را بررسى مى كنیم.
«مُعَرَّب» اسم مفعول از مصدر تعریب است. تعریب، باب تفعیل از ماده «عَرَبَ» و به معناى عربى كردن لفظ به منظور تصرّف در كلمه و اجراى وجوه اعرابى در آن است. معرَّب لفظى است كه عرب آن را از عجم گرفته است (طریحى، 1375، ج 2، ص 119).
خفاجى اصطلاح تعریب را این گونه تعریف كرده است: «تعریب انتقال لفظ از صورت عجمى به شكل عربى است. در این باره لفظ تعریب مشهور است؛ اما سیبویه ـ كه در زبان عربى پیشگام است ـ و برخى دیگر، آن را اعراب نامیده اند. در نتیجه، [به این الفاظ ]مُعَرَّب و مُعْرَب مى گویند (خفاجى، 1282ق، ص 3). نیز سیوطى نوع نوزدهم «المزهر» را به معرَّبات اختصاص داده و در تعریف معرّب آورده است: «الفاظى كه عرب به كار مى برد و در زبانى غیر از عربى براى معانى وضع شده اند. در این باره مى گوییم: عرَّبَتْه العرب وأَعَرَبته» (سیوطى، 1998م، ج 1، ص 211).
حكم به غیر عربى بودن یك كلمه، پیرو ضوابطى است كه در جایگاه خود مورد بحث قرار گرفته است (جوالیقى، 1410ق، ص 18ـ29). اما بعد از تشخیص این امر، نوبت به شناسایى زبان اصلى كلمه مى رسد. سیوطى در المتوكلى لغات غیرعربى قرآن را در محدوده ده زبانِ فارسى، رومى، هندى، سریانى، عبرانى، نبطى، قبطى، تركى، زنجى، و بربرى مى داند (سیوطى، بى تا، ص 22ـ30). جوالیقى این لغات را متشكل از فارسى، یونانى، لاتینى، سریانى، عبرى و حبشى دانسته است (جوالیقى، 1410ق، ص 31). بلاسى نیز در این زمینه، هشت لغتِ عبرى، حبشى، بربرى، قبطى، فارسى، هندى، لاتینى و یونانى را مطرح كرده است (بلاسى، 1369ق، ص 67ـ69). به هر حال، وجود لغاتى از زبان فارسى در قرآن، مورد اتفاق است.
پیش از اسلام، ارتباط اعراب با پارسى زبانان، قوى تر از ارتباط آنها با دیگر همسایگان بوده است و همین ارتباط، اساس تبادلات لغوى شكل گرفته میان دو ملت عرب و فارسى زبان در قبل و بعد از اسلام بود. روایات تاریخى نیز بر برخى از مواصلات اجتماعى میان فارس و عرب دلالت مى كنند. مانند اینكه كسرى (پرویز) از منذر چهارم خواست گروهى از اعراب را براى ترجمه كتب به سوى او گسیل دارد. به هر حال، محققان تأكید دارند كه به دلیل ارتباط قوى عرب و فارس پیش از اسلام، تأثیرى كه لغت فارسى بر عربى گذاشته، قوى تر از تأثیر لغات غیرسامى دیگر بر این زبان بوده است (عبدالعزیز، بى تا، ص 19ـ22).
در اینكه چه تعداد از كلمات فارسى در قرآن وجود دارند، همواره نظرات مختلفى وجود داشته است. در اللغات فى القرآن منسوب به ابن عباس ـ كه در آن، در كنار معناى هر واژه، مى توان لهجه یا زبان مبدأ لغت را نیز مشاهده كرد ـ تنها تصریح به فارسى بودن دو كلمه ملاحظه شد (ابن عباس، 1365ق، ص 31و35). جوالیقى به فارسى بودن سیزده كلمه قرآنى اشاره مى كند (جوالیقى، 1410ق، ص 35ـ51) و سیوطى، در الاتقان هجده كلمه، در المهذب نوزده كلمه و در المتوكلى بیست و یك كلمه را فارسى دانسته است (ر.ك: سیوطى، 1416ق، ج 2، ص 125ـ143؛ همو، بى تا ب، ص 65؛ همو، بى تا الف، ص 22). «اباریق» و «استبرق» از واژگانى هستند كه از نظر بیشتر دانشمندان، فارسى هستند.
بررسى دو نمونه از معربات فارسى در ترجمه هاى قرآن كریم
1. ابریق
كلمه «ابریق» در قرآن كریم یك بار در آیه 18 سوره واقعه آمده است: «یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِیقَ وَكَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ» (واقعه: 17و18).
أباریق جمع إبریق بوده و چنان كه از ظاهر آیه پیداست، ظرفى بهشتى است كه در پذیرایى از بهشتیان مورد استفاده قرار مى گیرد. بسیارى از اهل لغت و معرب نویسان، این كلمه را معرب از فارسى دانسته اند.
الف. ابریق در نگاه معرّب نویسان: جوالیقى این كلمه را معرب از فارسى و به یكى از این دو معنا مى داند: «آب راه» یا «آب ریختن به آرامى» (جوالیقى، 1410ق، ص 120). سیوطى در آثار خود به نقل آرائى كه این كلمه را فارسى معرب شمرده اند پرداخته و به نظرى برخلاف آن اشاره نكرده است (سیوطى، 1416ق، ج 2، ص 129؛ همو، بى تا ب، ص 65؛ همو، بى تا الف، ص 22؛ همو، 1998م، ج 1، ص 209).
ادى شیر درباره إبریق مى نویسد: «ظرفى از سفال یا فلز است كه دسته، دهانه و لوله دارد و معرب "آبریز" است. این كلمه در فارسى به دلو، كاسه حمام و سطل و امثال اینها نیز اطلاق شده است» (ادى شیر، 1998م، ص 6). وى «الإبریز» و «الإبریزى» را نیز به عنوان دو كلمه معرب مورد اشاره خود دانسته و احتمال مى دهد این دو لفظ مأخوذ از فارسى و مركب از «آب + ریز» باشند (همان). آرتور جفرى إبریق را از جمله معربات فارسى و تركیبى از «آب + ریختن» (جفرى، 1382، ص 102) و رفائیل نخله آن را تركیبى از «آب + ریز» مى داند (نخله، بى تا، ص 216). منجّد نیز با اذعان به دخیل بودن این كلمه، به ذكر كاربردهاى آن در شعر جاهلیت پرداخته است و از این رهگذر مى كوشد استعمال آن نزد عرب قبل از نزول قرآن را به اثبات برساند (منجد، 1398ق، ص 3ـ4).
بلاسى درباره معناى كلمه آورده است: «كراع مى گوید: ابریق همان كوزه است و ابوحنیفه در یك جا آن را همان كوزه و در جاى دیگر چیزى شبیه به كوزه دانسته است. عرب اباریق خمر را به گردن پرندگان آبى تشبیه كرده است. همچنین ابریق به آهو تشبیه شده است. این كلمه به معناى شمشیرى كه بسیار براق باشد نیز به كار رفته است» (بلاسى، 1369ق، ص 115).
روّاس نیز بعد از اشاره به برخى از مطالب پیشین، كوشش بعضى از لغویان براى بازگرداندن این كلمه به اصل «بَرَقَ» و ذكر «برق و درخشندگى» این شى ء به عنوان وجه تسمیه آن را بیراهه مى داند (رواس قلعه چى، 1406ق، ص 32). این در حالى است كه برخى در نفى غیرعربى بودن این كلمه، همین گونه از دلایل را مستمسك قرار داده اند (جمیلى، 2002م، ص 202). برخى نیز نه تنها «إبریق» را داراى اصالت عربى معرفى كرده اند، بلكه معتقدند «آبریز» از همین اصل عربى به فارسى راه یافته است (فهمى خشیم، 1997م، ص 40).
ب. إبریق در كتب لغت و ادب عربى: چنان كه گذشت، «ابریق» به معناى ظرفى با ویژگى هاى مخصوص به خود، معرب و فارسى است. اما این كلمه به شمشیر درخشنده نیز اطلاق شده است؛ با این تفاوت كه در این حالت، عربى و از ریشه «بَرَقَ» مى باشد:
برخى از لغویان، همچون ازهرى و راغب اصفهانى، إبریق به معناى ظرف را در كنار إبریق به معناى شمشیر، ذیل ماده «بَرَقَ» آورده و به معرب بودن آن اشاره اى نكرده اند (ازهرى، 2001م، ج 9، ص 116؛ راغب اصفهانى، 1412ق، ص 118). اما برخى به تفاوت این دو كلمه در اصل لغوى توجه داشته اند. ابن سیده، «سیف إبریق» را از «برق الشى ء» به معناى «درخشندگى شى ء» مأخوذ مى داند، و یادآور مى شود: آنجاكه إبریق نامى براى ظرف باشد، فارسى و معرب است و در معناى آن، از كراع نقل مى كند: إبریق همان كوزه است و ابوحنیفه آن را در جایى همان كوزه و در جایى دیگر چیزى شبیه به كوزه معنا كرده است. به هر حال، این كلمه فارسى است (ابن سیده، 2000م، ج 6، ص 400).
ابن درید نیز آورده است: إبریق فارسى و معرب است. اما اینكه مى گویند: «سیف ابریق»، از ریشه بَرْق و بر وزن إفعیل است و عربى مى باشد (ابن درید، 1378ق، ص 446). او در جمهرة اللغة نیز در باب «كلماتى كه بر وزن إفعیل هستند»، به این مطلب اشاره دارد (ابن درید، 1987م، ج 2، ص 192؛ ابن منطور، 1414ق، ج 10، ص 14و16؛ طریحى، 1375، ج 5، ص 137؛ زبیدى، بى تا، ج 6، ص 285ـ286).
در برخى متون كهن ادب عربى نیز مى توان به توصیفات مفیدى از این واژه دست یافت. ابن سیده در المخصص آورده است: أباریق، أكواب و كیزان همه فارسى هستند و مفرد آنها إبریق، كوب و كوز است. كوب ظرفى است كه دستگیره ندارد و البته گاهى داراى خرطوم و دستگیره است و ابریق و كوزه داراى دستگیره هستند (ابن سیده، 1417ق، ج 3، ص 199). او در توصیف ابریق، شعرى را همراه با شرح آن از دیگرى نقل و سپس آن را نقد كرده است: «مفدمة قزا كأن رءوسها... رءوس بنات الماء أفزعها الرعد»؛ در این شعر، گردن پرندگان آبى، درحالى كه گردن خود را راست كرده اند، به «أباریق» تشبیه شده است؛ براى همین گفته است: «آن گاه كه رعد آنها را مى ترساند.» این فرد در نقل شعر و نیز در تفسیر آن اشتباه كرده است. شعر چنین است:
مفدمة قزا كأن رقابها رقاب بنات الماء تفزع للرعد اشتباه او در تفسیر شعر آنجاست كه مى گوید: «گردن پرندگان آبى، آن گاه كه گردنشان را راست كنند، به گردن أباریق تشبیه شده است»؛ براى همین گفته است: «آن گاه كه رعد آنها را مى ترساند.» این اشتباه است؛ زیرا پرنده آن گاه كه صداى رعد را مى شنود، گردنش را راست نمى كند، بلكه آن را در هم مى پیچد. [گردن ]اباریق هم همین گونه كج است (همان، ج 3، ص 300).
طبق توصیف ابن سیده، «إبریق» ظرفى داراى دستگیره است كه در ناحیه گردن انحنا دارد. این انحنا گویا براى هدایت نوشیدنى داخل این ظرف به ظروف دیگر است. در شعرى از ابن معتز آمده است:
وحان ركوع إبریقٍ لكأسِ ونادى الدیكُ حَى على الصبوحِ (ثعالبى، 1309ق، ص 28)
با توجه به مصرع اول، مى توان گفت: ابریق ظرفى است كه با گرفتن دستگیره آن، براى سرازیر شدن مایع داخل آن به ظروف دیگر، باید آن را به مانند ركوع نمازگزار خم كرد. در شعرى از صاعد لغوى نیز آمده است:
كأن إبریقنا والرّاح فى فمه طیرٌ تناول یاقوتا بمنقار (تلمسانى، 1997م، ج 3، ص 96)
ترجمه: ابریق ما درحالى كه قطره اى شراب در دهانه آن است، گویى پرنده اى است كه یاقوتى به منقار گرفته است.
این توصیف را مى توان مؤید گفتار ابن سیده دانست؛ چراكه محل خروج آب از این ظرف به منقار پرنده تشبیه شده است.
ج. بررسى كلمه در تفاسیر: أباریق در سیاق این آیه در تقابل با أكواب قرار گرفته است. این نكته موجب شده است كه معناى إبریق در تفاسیر، همیشه در مقایسه با كوب مورد توجه قرار گیرد. بیشتر مفسّران در معناى این دو كلمه آورده اند: كوب ظرفى است كه دستگیره و خرطوم ندارد، اما إبریق داراى دستگیره و خرطوم است (فراء، 1955م، ج 3، ص 123؛ زجاج، 1408ق، ج 5، ص 110؛ طبرى، 1412ق، ج 27، ص 100).
ابن جوزى بعد از ذكر این مطلب، مى افزاید: شیخ ما ابومنصور لغوى گفت: إبریق فارسى معرّب است و معنایش در فارسى، یكى از این دو است: «آب راه» یا «آب ریختن به آرامى» و عرب از دیرباز آن را به كار مى برده است (ابن جوزى، 1422ق، ج 4، ص 221).
سورآبادى در تفسیر خود، «كوب» و «إبریق» را «كوزه» و «آب دستان» معنا كرده و توضیحى بر آن نیفزوده است (سورآبادى، 1380، ج 4، ص 2511).
برخى از مفسّران در بیان وجه تسمیه إبریق نگاشته اند: این ظرف از آن رو إبریق نام گرفته است كه به دلیل صفا و درخشندگى رنگش برق مى زند (طبرسى، 1372، ج 9، ص 327؛ بغوى، 1420ق، ج 5، ص 7). این دیدگاه به وضوح متأثر از دیدگاه لغویانى است كه ابریق را مأخوذ از ریشه «بَرَقَ» ـ و نه یك لفظ اصالتا غیرعربى ـ شمرده اند. اما چنان كه از ابن درید نقل كردیم، ابریق به معناى درخشنده، در توصیف شمشیر به كار رفته است و نمى تواند معرف ظرف مذكور باشد.
توجه مفسّران به همنشینى این واژه با اكواب بى دلیل نیست. این مسئله، توجه به تفاوت این دو كلمه و ترجمه آن دو را آشكار مى نماید.
د. إبریق در ترجمه هاى فارسى قرآن كریم: شمار زیادى از مترجمان، در ترجمه این كلمه، از خود لفظ «ابریق» بهره گرفته اند (میبدى، 1371، ج 9، ص 437؛ صفى علیشاه، 1378، ص 739). اما برخى به ترجمه این واژه روى آورده اند. این كلمه در ترجمه هاى فارسى قرآن كریم، به صورت هاى زیر معادل یابى شده است: «آبدستان» (ترجمه تفسیر طبرى، 1356، ج 7، ص 1795)، «آبریز» (ترجمه فولادوند و صفوى)، «كوزه» (ترجمه انصاریان، مجتبوى، خواجوى) و یا به صورت مقید: «كوزه با دسته و لوله» (ترجمه سراج، فیض الاسلام) و یا «كوزه با گردن و بى گوشه» (رازى، 1408ق، ج 18، ص 290)، یا «مشربه» (ترجمه بروجردى)، «مشربه زرین» (ترجمه الهى قمشه اى)، «صُراحى» (ترجمه فارسى و معزى)، «تُنْگ» (ترجمه هاى طاهرى و یاسرى) و یا به صورت مقید: «تنگ بلور دسته دار» (ثقفى تهرانى، 1398ق، ج 5، ص 127)، «قدح» (ترجمه ارفع)، «پارچ» (ترجمه كاویانپور) و «آفتابه» (حجتى، 1384، ص 535).
ه . نقدى بر ترجمه هاى واژه إبریق:
1. ابریق: برخى در ترجمه، از خود كلمه ابریق بهره گرفته اند. این امر یا به دلیل دشوارى معادل یابى در نگاه آنان بوده است و یا به دلیل فارسى بودن اصل كلمه، در برگردان متن قرآن به فارسى، آن را بى نیاز از ترجمه شمرده اند. اما باید در نظر داشت كه گرچه اصل این كلمه فارسى است، ولى شكل كنونى آن در قرآن، معرب است و دست كم نیازمند آن است كه صورت غیرمعرب آن در فارسى را در ترجمه لحاظ كنیم. البته در این باره نیز در نظر گرفتن مخاطب امروزین و میزان آشنایى او با شكل غیرمعرب كلمه ضرورى است.
گرچه نمى توان كاربرد شكل معرب كلمه «ابریق» را در متون فارسى نادیده انگاشت، اما باز هم این مسئله مجوزى براى به كارگیرى این لفظ در ترجمه نیست. در لغت نامه دهخدا درباره معانى ابریق چنین آمده است: معرب آبرى یا آبریز، ظرفى سفالین براى شراب: ابریق مى مرا شكستى ربّى / بر من در عیش من ببستى ربّى (منسوب به خیام)؛ آبدستان، كوزه آب، كوزه: پس فرو شد ابله ایمان را شتاب / اندر آن تنگى به یك ابریق آب (مولوى)؛ آوند چرمین لوله دار كه بدان وضو سازند، مطهره، ظرف سفالین با گوشه و دسته و لوله كه بدان طهارت كنند، لولهین. آفتابه، مطهره فلزین: روزى تا به شب رفته بودیم و شبانگه پاى حصار خفته كه دزدى بى توفیق ابریق رفیق برداشت كه به طهارت مى رود بغارت رفت (گلستان) (دهخدا، 1377، ج 1، ص 312).
2. آبدَستان: آبدستان كلمه اى فارسى و بیانگر ظرفى با خصوصیاتى است كه درباره ابریق گذشت. ابریق در مهذب الأسماء «آبدستان» معنا شده است (زنجى، 1364، ج 1، ص 33). در لغت نامه درباره آبدستان آمده است: مشربه؛ نیز به آفتابه اى كه بدان دست و روى شویند گفته مى شود: سر فرو برد و آبدستان خواست / بازوى شهریار را بربست (عسجدى یا سنایى یا عنصرى)؛ آسمان آورده زرّین آبدستان ز آفتاب / پشت خم پیش سران چون آبدستان آمده (خاقانى)؛ من خمش كردم كه آمد خوان غیب / نك بتان با آبدستان مى رسند (دهخدا، 1377، ج 1، ص 51).
چنان كه در تعریف این لفظ گذشت، این ظرف بیشتر براى شست وشو استفاده مى شود؛ حال آنكه طبق سیاق آیه، ابریق براى پذیرایى از بهشتیان مورد استفاده قرار مى گیرد. علاوه بر این، مدلول واژه براى مخاطب عادى در این زمان، چندان شناخته شده نیست و استعمال آن در ترجمه ابریق، به توضیح معنا نیازمند است.
3. آبریز: امام شوشترى بعد از ذكر معانى «تُنگ لوله دار» و «آفتابه» براى «ابریق»، مى نویسد: این واژه، شكل عربى شده آبریز است كه جزو دوم مخففِ «ریزا ـ ریزنده» مى باشد (امام شوشترى، 1374، ص 9). ابن خلف تبریزى و دهخدا براى این واژه چهار كاربرد ذكر كرده اند: دلو: دوستى زآبریز چرخ بِبَر / زآنكه آن، گه تهى بود گه پر (سنائى)؛ مبرز؛ متوضا، مبال: میان بسته یكسر براى گریز / نه مطبخ به جا ماند و نه آبریز (زجاجى)؛ چاه، چاه گنداب، گودى كه در آن آب هاى مستعمل، چون آب حمام و آب مطبخ، گرد آید و در بعضى فرهنگ ها، به آبریز معنى مزبله نیز داده اند. ظرفى لوله و دسته دار كه بدان وضو و طهارت كنند و معرب آن ابریق است (دهخدا، 1377، ج 1، ص 54).
كاربرد اخیر این واژه، خصوصیات ظاهرى ظرف موردنظر ما را تداعى مى كند. البته با این تفاوت كه این ظرف نیز همچون آبدستان مخصوص عرضه نوشیدنى نیست، بلكه بیشتر در شست وشو مورد استفاده قرار مى گیرد و گویا در دوره هاى بعد از نزول قرآن از این ویژگى برخوردار گردیده است و این مى تواند ما را در ترجمه ابریق ـ كه ظرفى مخصوص به نوشیدنى بهشتى است ـ به آبریز، دچار تردید سازد. گذشته از این، كم كاربرد بودن این واژه در ادبیات كنونى، به كارگیرى آن را منوط به توضیحى براى روشن شدن خصوصیات این ظرف مى نماید.
4. دیگر واژگان: از میان دیگر معادل هاى ارائه شده، تنها آفتابه است كه از ویژگى هاى ظاهرى ابریق برخوردار مى باشد. اما كاربردهاى این كلمه (ر.ك: همان، ج 1، ص 166)، بخصوص در ادبیات امروزى، بر آن سایه اى افكنده است كه مانع مى شود آن را به عنوان ترجمه اى براى ابریق در نظر بگیریم.
گذشته از این كلمه، دیگر معادل هاى ارائه شده؛ یعنى «كوزه»، «مشربه»، «صُراحى» (ر.ك: همان، ج 10، ص 14906)، «تُنْگ» (ر.ك: همان، ج 5، ص 7046)، «قدح» (ر.ك: همان، ج 11، ص 17459) و «پارچ»، گرچه در ارائه نوشیدنى مورد استفاده قرار مى گیرند، اما از خصوصیات ظاهرى ابریق برخوردار نیستند و همین امر، كاربرد این واژگان را در ترجمه ابریق دچار مشكل مى سازد. چاره جویى براى حل این مسئله، برخى را بر آن داشته است تا این كلمات را به صورت مقید به كار گیرند. استفاده از معادلِ «كوزه با دسته و لوله» و «تنگ بلور دسته دار» نمونه اى از این گونه تلاش هاست.
درباره ترجمه ابریق به «مشربه زرین» (ترجمه الهى قمشه اى)، نیز گفتنى است كه این ترجمه متأثر از نظر لغویان و مفسرانى است كه ابریق را نه معرب، بلكه مأخوذ از ماده «برق» در زبان عربى شمرده اند و ازاین رو، تلألؤ رنگ را یكى از خصوصیات ثابت ابریق دانسته اند.
در نتیجه، باید گفت: در ترجمه این واژه، نمى توان از شكل معرب كلمه بهره گرفت. گذشته از این، برخى از صورت هایى كه براى حالت قبل از تعریب كلمه ارائه شده اند نیز به دلیل كاربردهایى كه بعدا در ادبیات فارسى پیدا كرده اند، چندان مناسب نمى نمایند. ازاین رو، به نظر مى رسد كه ترجمه این لفظ، به یك عبارت تركیبى كه بیانگر خصوصیات ابریق و خالى از فضاى شكل گرفته پیرامون برخى از معادل هاى ارائه شده باشد، نیازمند است. در نتیجه، شاید بتوان از معادل آبریز استفاده كرد؛ البته همراه با توضیحى میان دو كمان؛ مانند عبارت «ظرفى همچون گلابدان»، كه خصوصیات ظرف موردنظر را در ذهن مخاطب كنونى تداعى نماید.
2. استبرق
این كلمه در چهار آیه از قرآن كریم به كار رفته است؛ سه مرتبه در مقابل واژه «سندس» و در بیان جنس لباس هاى بهشتى و یك بار به تنهایى و در بیان جنس آسترى تكیه گاه هاى بهشتى:
«أُوْلَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِیَابا خُضْرا مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّكِئِینَ فِیهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقا» (كهف: 31).
«یَلْبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَقَابِلِینَ» (دخان: 53).
«مُتَّكِئِینَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَجَنَى الْجَنَّتَیْنِ دَانٍ» (رحمن: 54).
«عَالِیَهُمْ ثِیَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابا طَهُورا» (انسان: 21).
الف. استبرق در نگاه معرّب نویسان: «استبرق» از جمله واژگان دخیلى است كه بیشتر معرب نویسان به فارسى بودنش معترفند.
ابن عباس درباره استبرق مى گوید: به لغت فارس، دیباى غلیظ را گویند (ابن عباس، 1365ق، ص 35).
زركشى «سندس» را به معناى پرده و پوشش نازك و برگرفته از لغت هندى، و «استبرق» را نوع غلیظ آن معنا كرده است كه با حذف قاف، كلمه اى فارسى است (زركشى، 1391ق، ج 1، ص 228).
سیوطى «استبرق» را مأخوذ از فارسى و به معناى دیباى ضخیم دانسته است (سیوطى، بى تا، ص 22). وى در معرفى اصل این كلمه به «استَبرَه» (سیوطى، بى تا ب، ص 71) و «استَروَه» (سیوطى، 1998م، ج 1، ص 209) اشاره مى نماید.
ادى شیر مى نویسد: «استبرق» دیباى ضخیم است و گفته شده است كه آن دیبایى است كه از طلا ساخته مى شود و یا لباسى از حریر ضخیم است. معرب از «اِستَبر» است كه در اصل به معناى غلیظ و ضخیم مى باشد (ادى شیر، 1998م، ص 10).
رفائیل نخله در معناى آن مى نویسد: «استبرق» لباسى از حریر و نخ طلاست. وى در پى این جمله آورده است: استبرك لباسى از حریر است كه روى آن با طلا نقاشى و نگارگرى شده است (نخله، بى تا، ص 216).
آرتورجفرى درباره این واژه آورده است: از معدود واژگانى است كه تقریبا همه دانشمندان مسلمان به دخیل بودن آن از فارسى اذعان كرده اند. وى صورت اصلى این كلمه را «استبر / اسطبر» مى داند كه صورتى از ستبر به معناى بزرگ، ضخیم و درشت و ظاهرا از ریشه استوار به معناى محكم و ثابت است. وى در نهایت مى نویسد: نمى توان تردید كرد كه واژه مستقیما از فارسى میانه به زبان عربى راه یافته است (جفرى، 1382، ص 116ـ117).
بلاسى درباره این واژه آورده است: اصل كلمه در فارسى «ستبر» و «استبر» به معناى ضخیم است و پس از آن، به دیباى ضخیم اختصاص یافته است (بلاسى، 1369ق، ص 159).
منجد نیز به نقل اقوال پیشینیان درباره معرب و فارسى بودن كلمه مى پردازد. وى احتمالات مطرح شده درباره اصل كلمه را نیز آورده است (منجد، 1398ق، ص 83ـ84) و بعد از نقل دیدگاهى كه إستبرق را معرب «إستبرك» مى داند، مى نویسد: «بلكه استبرك معرب استبرق است كه در آن، قاف به كاف مبدل شده است.» او بعد از نقل نظر ادى شیر كه اصل كلمه را «إستبر» مى داند، مى گوید: «به نظر من، إستبرق معرب "إستبره" است» (همان، ص 93ـ94).
با وجود این، برخى این واژه را عربى و از ریشه «برق» دانسته اند و در توجیه این دیدگاه، استبرق را فعل مزیدى از باب استفعال شمرده اند كه به مرور كاربرد اسمى یافته است. اینان مى كوشند نظرشان را با استشهاد به برخى افعال مضارع كه به عنوان اسم كاربرد یافته اند، توجیه نمایند (فهمى خشیم، 1997م، ص 41ـ43). اما با این حال، ناگزیر شده اند از باب توافق لغات هم كه شده است، به فارسى بودن كلمه اعتراف كنند(جمیلى،2002م،ص205ـ206).
ب. إستبرق در كتب لغت و ادب عربى: بسیارى از اهل لغت و ادب عربى همچون ابن درید، جوهرى و ابن اثیر، به فارسى بودن این كلمه اذعان نموده و آن را «دیباى ضخیم» معنا كرده اند (ابن درید، 1987م، ج 3، ص 1336؛ جوهرى، 1407ق، ج 4، ص 1450). صورت اصلى كلمه را نیز یكى از اشكال استروه (ابن درید، 1987م، ج 3، ص 1326)، استبر(ه) (استرآبادى، 1395ق، ج 1، ص 264)، اسطبر (سكاكى، 1407ق، ص 585) یا استبرك (كفومى، 1419ق، ص 161) دانسته اند.
در این میان، سیبویه عبارتى دارد كه با توجه به آن، شاید بتوان گفت: وى این واژه را عربى و مأخوذ از «برق» مى داند؛ چراكه او در بیان دلیل ممنوع الصرف بودن این كلمه، به وزن آن، كه «استفعل» است، استدلال مى نماید (سیبویه، بى تا، ج 3، ص 431).
ج. بررسى كلمه در تفاسیر: در تفسیر این واژه، برخى از مفسّران تنها به معناى آن یعنى «دیباى ضخیم» و «ستبر» اشاره كرده اند (نحاس، 1408ق، ج 4، ص 237؛ ج 6، ص 416). اما بسیارى نیز اذعان داشته اند كه این كلمه با همین معنا از فارسى گرفته شده است (ابن قتیبه، بى تا، ص 227). اینان گاه به اصل فارسى آن نیز پرداخته اند و در این باره، استبره (طبرسى، 1372، ج 6، ص 721؛ فخررازى، 1420ق، ج 21، ص 461)، استبرك (سمرقندى، 1416ق، ج 2، ص 345) را محتمل دانسته اند.
پیرو نظریه اى كه استبرق را واژه اى عربى و از ریشه «برق» مى دانست، برخى مفسّران نیز وجه تسمیه این نوع پارچه را تلألؤ و درخشندگى آن شمرده اند (ابن كثیر دمشقى، 1419ق، ج 5، ص 141). زجاج نیز گرچه در معانى القرآن ذیل آیه 53 سوره «دخان» این مطلب را نقل كرده است (زجاج، 1408ق، ج 4، ص 428)، اما ذیل آیه 21 سوره «انسان» به انتقال این واژه از فارسى به عربى تصریح دارد (همان، ج 5، ص 263).
د. إستبرق در ترجمه هاى فارسى قرآن كریم: برخى در ترجمه آیات مشتمل بر واژه استبرق، به جست وجوى معادل نپرداخته اند، بلكه در ترجمه نیز از خود این كلمه بهره گرفته اند (میبدى، 1371، ج 5، ص 676). البته گاهى نیز عبارت «حریر ستبر» را میان دو كمان و به عنوان توضیح بر آن افزوده اند (ترجمه الهى قمشه اى و معزى).
گذشته از ترجمه هایى كه در برگردان متن نیز از خود واژه بهره گرفته اند، در دیگر معادل هایى كه در ترجمه این واژه ارائه شده است، غالبا شاهد تركیبى از دو كلمه هستیم؛ حریر، ابریشم یا دیبا كه به جنس پارچه اشاره دارند، به علاوه واژگانى همچون ستبر / سطبر و ضخیم كه به خصوصیت این حریر ـ كه در حقیقت، وجه تمایز آن از واژه همنشینِ «سندس» مى باشد ـ مى پردازند، این تركیب را تشكیل داده اند.
معادل هاى ارائه شده براى این واژه عبارتند از: «دیباى ستبر» (رازى، 1408ق، ج 12، ص 342) كه با شكل نگارشى «دیباى سطبر» نیز فراوان كاربرد یافته است، «دیباى ضخیم» (ترجمه صفوى، حلبى، رهنما)، «حریر ضخیم» (ترجمه تفسیر طبرى، 1356، ج 6، ص 671)، «ابریشم ضخیم» (ترجمه مشكینى، صفارزاده)، «ابریشم ستبر» (ترجمه انصاریان، پاینده، پورجوادى)، و «حریر سطبر» (ترجمه سراج، الهى قمشه اى).
از تركیبات كم كاربردتر مى توان به «پرنیان ستبر» (ترجمه مجتبوى)، «حریر درشت بافت» (ترجمه انصاریان)، «ابریشم درشت بافت» (ترجمه فولادوند)، «حریر لك» و «دیبا لك» (ترجمه دهلوى)، «حریر زربفت» و «ابریشم زربفت» (ترجمه صفارزاده)، «دیباى تنگ» (ترجمه تفسیر طبرى، 1356، ج 6، ص 671؛ ج 7، ص 1784)، «دیباى ستبرق» (صفى علیشاه، 1378، ص 803) و نیز «دیباى استبرقى» (ترجمه اشراقى، مصباح زاده، یاسرى) اشاره داشت.
برخى هم در ترجمه این كلمه، به یكى از دو جنبه سازنده آن اشاره داشته اند؛ ترجمه هاى «دیبا» (ترجمه الهى قمشه اى، پورجوادى، سراج)، «حریر» (ترجمه ارفع، یاسرى)، «حریر و دیبا» (ترجمه فیض الاسلام)، «دیبا و ابریشم» (ترجمه مكارم شیرازى)، «ابریشم» (ترجمه كاویانپور، بروجردى)، «جامه هاى ضخیم» (ترجمه نوبرى) و «جامه ضخیم و كلفت» (ترجمه فیض الاسلام) از این گونه اند.