نيما و مكاتب ادبي
نسرين برزآبادي فراهاني
به هر حال ادبيات، ادبيات است و علم، علم. رئاليسم هيچ جايي براي تخيل باقي نگذاشته بود. انساني كه زمام اختيار خويش را در كليه ظواهر به دست علم و صنعت سپرده بود، نميتوانست تنها روزني را نيز كه عليرغم روياهاي شبانهاش براي بروز انرژيهاي ناخودآگاه خويش ميتوانست داشته باشد، با دست خويش ببندد. واقعگرايي و واقعيتنگري علمي رئاليسم تا جايي پيش رفت كه با تسليم شدن به ناتوراليسم همه احساسات و معنويات انسان را تبديل به مشتي تحريكات عصبي و تأثيرات ژنتيك نمود و تفاوتي ميان يك اثر علمي و يك رمان ادبي قائل نشد. انفجار انرژيهاي سركوب شده، اين بار يورش افراطي ديگري را سبب شد كه تخيل، ابهام و ايدهآليسم را هدف قرار داده بود. عينيت و ابژكيتويته رئاليستي جاي خويش را به ذهنيت و سوبژكتيوتيه سمبوليستي داد. واقعيت علمي تبديل به تخيل شد و پاي ابهام و تأويل پذيري به اثر ادبي گشوده شد. كلمه ديگر نقش ارجاعي از يك دال به يك مدلول مشخص و واقعي را نداشت، بلكه با هالهاي از ابهام، هر كلمهاي آن چيزي بود كه آفريننده آن انتظارش را داشت. نيما نيز به نوعي ارتباط دال- مدلولي را خدشهپذير مينمايد و كلمات شعرش تن به تأويل ميدهند. اين پديده در شعر نيما با شيوه ارتباطي عين و ذهن صورت ميپذيرد. او با در هم تنيدن عينيات و واقعيات مطرح شده در شعرش با مفاهيم ذهني، رابطه خطي دال و مدلول را تا اندازهاي سست مينمايد. سمبوليستها اشياء را از واقعيت خود دور ميكردند و با ديدگاه ايدهآليستيشان از هر شيء آن مفهومي را كه با گذر از فيلتر ذهني آنها يافته بود، مراد ميكردند. نيما از طرفي به طبيعت و واقعيت در شكل منطقي خودشان روي آورده است و از طرفي اشياء و پديدههاي عيني را در راستاي ذهنيت خود داراي مفهومي خاص ميسازد. حركت نيما نه رآليستي كامل است، نه سمبوليستي كامل. فرار از عينيت و واقعيت و پناه آوردن كامل به تخيل و ذهنيت از شعارهاي سمبوليسم است. در حالي كه نيما آشكارا توجه به پيرامون و نگاه دقيق به پديدههاي عيني را سفارش ميكند و عينيت بخش مهمي از ديدگاه شاعرانه او را تشكيل ميدهد. سمبوليستها آغاز شعر را از جايي ميدانند كه ارتباط با واقعيت قطع شده باشد، ولي نيما آشكارا به واقعيت روي آورده و واقعيت در اشعارش از اهميت به سزايي برخوردار است. در شعر سمبوليستها نوعي جبههگيري در برابر عقل و منطق را شاهديم، ولي چنين وضعي را در شعر نيما نميتوان سراغ گرفت؛ كما اين كه پس از تجربه شعر كلاسيك، نيما با توجه به قرارگرفتن در آستانه تحولاتي جديد در ذهن جامعه ايراني روي آوردن به عقل و منطق را نيز واجب ميشمارد. سمبوليستها در جهت روي آوردن به تخيل و فرار از ديدگاه علمي افراطي رئاليستها و ناتوراليستها خواهان حذف دقت كلمات بودند، ولي در شعر نيما مخصوصا در توصيف پديدههاي عيني شاهد دقت رئاليستي ويژهاي ميباشيم. از ويژگيهاي ديگر آثار سمبوليستها ميتوان بيان غير مستقيم موضوعات و بيان آنها به واسطه موضوعي ديگر را نام برد. ايشان براي بيان مفاهيم ذهني از پديدههايي عيني بهره ميبردند. نوع ارتباط عين و ذهن در شعر نيما نيز چنين كاركردي را نشان ميدهد. البته توجه به نكتهاي دقيق حائز اهميت است: روند استفاده از پديدههاي عيني براي بيان مفاهيم ذهني در شعر نيما دچار آن پيچيدگيهايي كه در اين راستا در شعر سمبوليستها شاهديم، نميگردد؛ چرا كه نيما به اندازه سمبوليستها پا به عرصه خيال و منكوب سازي واقعيت نگذارده است. شعر نيما، شعر زندگي است و همه چيز از دل واقعيات زندگي مجال بروز و خودنمايي در شعر او را مييابد، ولي در شعر سمبوليستي گونهاي قطع ارتباط با واقعيت و حركت در خلا را شاهديم كه در شعر نيما شاهدي براي آن سراغ نداريم. پرداختن به حالات ماتمزا، اندوهبار، سياه، مرگبار و حالات غير عادي روحي و رواني از ويژگيهاي سبكي شعر سمبوليسم است. اين حالات ممكن است در جاهايي از شعر نيما نيز بروز يافته باشند، ولي نميتوان آنها را از مختصههاي سبكي شعر او دانست. برهم زدن تساوي طولي مصاريع و شكستن قيد قافيه از مواردي است كه در قالب شعري سمبوليستها و نيما به طور مشترك مشاهده ميشود. همان طور كه در آغاز بحث اشاره شد مكاتب ادبي شكل گرفته در جامعه اروپايي ريشه در فهم مردم آن قوم از هستي دارد. فهم ايشان از هستي، فلسفه ايشان و طرز فكر و زبان ايشان مسيري خاص خودشان را پيموده است كه در نهايت بسترهاي فكري ايشان را شكل داده. آن چه آشكار است اين است كه زيرساختهاي فكري قوم ايراني و فهم ايشان از هستي و طرز فكر و زبان آنها تفاوتهاي آشكاري با قوم اروپايي دارد. لذا مكاتب ادبي و... شكل گرفته در اين دو سرزمين نميتواند شباهتهاي بنيادي با يكديگر داشته باشد. با اين حساب شيوه تأثيرپذيري از مكاتبي كه در كشورهاي اروپايي شكل گرفته نكته بسيار مهمي است كه معمولا در راستاي افراطي و تفريطي با آنها برخورد شده و موضع درستي نسبت به آنها اتخاذ نميشود. مواردي كه در توضيحات مكاتب ادبي اروپايي و مقايسه آنها با ويژگيهاي شعر نيما مطرح شد در راستاي به دست آوردن روشي مناسب براي برخورد با نگرههاي تجربه شده در اقوام ديگر بود. مشاهده نموديم كه مكاتب ادبي شكل گرفته در اروپا ارتباط و وابستگي كامل با تحولات و دگرگونيهاي فكري ايشان داشته است يا به عبارتي ريشه در فهم و فكر خاص ايشان دارد. هيچ مكتب و مرامي بدون موجود بودن زيرساختهاي فكري آن ايجادشدني نيست و زيرساختهاي فكري امري است كه در سير تاريخي فهم هر قوم از هستي حادث ميشود. با اين وجود راه استفاده درست از نگرههاي تجربه شده توسط ديگران چيست؟ قرار شد نيما را به عنوان الگويي صحيح در موضعگيري نسبت به تجربيات ديگران سرمشق قرار دهيم و روش درست برخورد با اين تجربهها را به دست آوريم. همان گونه كه ذكر شد جامعه اروپايي داراي تجارب فكري خاصي است كه هيچ گاه در تاريخ فكري قوم ما سابقه نداشته است كه از آن جمله ميتوان به جريان طوفاني و افراطي عقل مداري و نگرش عاقلانهاي كه با ديدگاه فلسفي از زمان دكارت آغاز شد و با زاويهاي علمي به راه خود ادامه داد تا در نهايت غولي به نام تكنولوژي را سبب شد كه به جرأت ميتوان گفت هيچ اثري از آن در ذهن و ضمير ما نميتوان يافت. منظور از تكنولوژي، صنعت نيست، بلكه با ديدي كه «هيدگر» پديده تكنولوژي را شكافته و مورد تجزيه و تحليل قرار داده ميتوان عدم وجود تفكر تكنولوژيك را در بسترهاي فكري قوم ما شاهد بود. مكاتب ادبي همان گونه كه اشاره شد ارتباط لاينفكي با بسترهاي فكري و شيوه فهم هستي دارند. حال با توجه به متفاوت بودن تجربيات ذهني قوم ما با ايشان، امكان ايجاد تجربهاي مشابه منتفي است و تلاشهايي كه در راستاي پيادهسازي تجربيات ادبي- فلسفي اروپايي در ايران و در ادبيات و فكر ايراني مشاهده ميشود ميتواند محل ترديد باشد. از سويي به حكم اشتراكات انساني امكان ايجاد همفكري و اقتباس فكري نه تنها منتفي نيست كه اصل ترديد ناپذيري است كه همواره مايه پيشرفت و پيشبرد فكري اقوام مختلف شده است. حال با توجه به پيشرو بودن قوم اروپايي در تجربيات ادبي و با توجه به قرارداشتن در حوالت فكري و فلسفي برآمده از تفكر اروپايي چه راهي را در شيوه استفاده از آن تجربيات ميتوان در پيش گرفت؟ به نيما باز ميگرديم. نيما با تجربيات غربي آشنا بود و از آنها استفاده ميكرد، ولي ارتباطي يك به يك و تناظري ميان شيوه سرايش خويش و نگرههاي مطرح شده توسط ايشان و در قالب مكاتب ادبيشان، برقرار نميكرد. نيما در واقع از تجربيات ايشان زميني ساخت و خودش با تاريخ خودش روي آن زمين حركت كرد.