ابزار وبمستر

متــــرجـــــم عـــربی - دکتر مهدي شاهرخ
تحميل قصائد محمود درويش
تحميل قصائد مظفر النواب
تحميل قصائد نزار قباني
تحميل قصائد امل دنقل
تحميل قصائد أحمد مطر
تحميل قصائد معين بسيسو
تحميل قصائد الابنودي
تحميل قصائد نجيب سرور
تحميل قصائد توفيق زياد
تحميل قصائد سميح القاسم
تحميل قصائد احمد فؤاد نجم
+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 17:21|
موسوعة النحو والإعراب
مقدمة الموسوعة تمهيد
الجزء الأول الباب الأول
( الإعراب والبناء )

الباب الثاني
( المبني من الأسماء )

الباب الأول
( علامات الإعراب
الفرعية )
الباب الثاني
( الفعل اللازم والمتعدي )
الجزء الثالث الباب الأول المبتدأ الخبر
كان وأخوتها ما يعمل عمل ليس
الباب الثاني إن وأخوتها   لا النافية للجنس
الفاعل نائب الفاعل
الجزء الرابع الباب الأول
( المنصوبات )
المفعول به الاختصاص المفعول المطلق
المفعول فيه المفعول معه المفعول لأجله
الاستثناء المنادى الاستغاثة
الحال التمييز
الجزء الخامس الباب الأول المجرورات ج1 - ج2 - ج3
الباب الثاني حروف المعاني ج1 - ج2 - ج3 - ج4
الباب الثالث الجمل ج1 - ج2
الباب الرابع ( التوابع ) العطف والنعت التوكيد والبدل
الجزء السادس الباب الأول
( أساليب النحو )
أسلوب الشرط ج1 - ج2 أسلوب الاستفهام أسلوب القسم
أسلوب الإغراء والتحذير أسلوب التعجب أسلوب المدح والذم
الباب الثاني
( المشتقات والمصادر )
اسم الفاعل وصيغ المبالغة الصفة المشبهة اسم المفعول
اسم التفضيل اسما الزمان والمكان واسم الآلة المصادر ج1 - ج2
+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 17:18|

ادونيس..الصوفية والسوريالية

ادونيس.. مفرد بصيغة الجمع.
ادونيس..أوراق في الريح.
ادونيس..الاعمال الشعريه..اغانى مهيار الدمشقى وقصائد اخرى
ادونيس..الاعمال الشعريه..مفرد بصيغة الجمع وقصائد اخرى.
ادونيس..الاعمال الشعريه..هذا هو اسمى وقصائد اخرى
دونيس..الثابت و المتحول بحث في الاتباع و الابداع عندالعرب..3-صدمة الحداثة.
ادونيس..الثابت و المتحول..بحث في الابداع و الاتباع عند العرب..1-الاصول.
ادونيس..الثابت و المتحول..بحث في الابداع و الاتباع عند العرب..2-تاصيل الاصول.
ادونيس..الثابت و المتحول.بحث في الابداع و الاتباع عند العرب..4-صدمة الحداثة و سلطةالموروث الشعرى.pdf
ادونيس..الشعريه العربيه.
ادونيس..المسرح و المرايا 1965-1967
ادونيس..المطابقات والأوائل.
ادونيس..اوراق في الريح 1955-1960
ادونيس..ديوان الشعر العربي.
ادونيس..قصائد اولي 1929-1955.
ادونيس..كتاب التحولات و الهجره في اقاليم النهار و الليل.
ادونيس..كتاب الحصار..حزيران 82 حزيران 85.
ادونيس..هذا هو اسمي.
اعمال اخرى..ترجمة
ايف بونفوا..الأعمال الشعرية الكاملة.. ترجمة أدونيس.
http://www.4shared.com/file/38219831/b3033e2d/_____.html?dirPwdVerified=87e0a05
+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 17:17|

دانلود 15 درس صوتی با کیفیت بالا برای یادگیری مکالمه عربی به لهجه لبنانی

لهجه زیبای لبنانی از دسته لهجه های شامی بوده و حدود 80 در صد از کلمات آن با لهجه سوریه مشترک است. در این لهجه کلمه های انگلیسی، فرانسه، ترکی و فارسی زیادی هم یافت می شود و علت آن هم تلاقی اقوام و ملل مختلف در این منطقه در طول تاریخ است.
این لهجه در ایران طرفداران زیادی دارد و اکثر کسانی که می خواهند یک لهجه عامیانه عربی را یاد بگیرند، لهجه لبنانی را انتخاب می کنند.
در این پست 15 درس صوتی گذاشته ام که می تواند شروع خوبی برای علاقه مندان به این لهجه باشد، چون اکثر مباحث مقدماتی این لهجه در این پانزده درس موجود است. البته لازم به ذکر است که معنای لغتها و جملات در این درسها به انگلیسی گفته می شود و برای استفاده بهتر از درسها باید کمی با انگلیسی آشنایی داشته باشید.

حجم 11 مگابایت/ سرور: 4shared
مواد لتعلم و تعليم اللهجة اللبنانية - اللهجة الشامية - 15 دروس صوتية لتعلم اللهجة اللبنانية Lebanese Colloquial: Ultimate Arabic Beginner-Intermediate آموزش لهجه عامیانه لبنانی - لهجه های عامیانه دارجه لهجه دارجه لبنان عربی لبنانی عربی شرقی -

.................................................................................................................


دانلود آموزش مکالمه عربی (لهجه شامی) به روش پیمسلر (نصرت)


روش پیمسلر یکی از رائج ترین و ساندویچی ترین روشهای آموزش زبانهای خارجی در دنیاست. این روش توسط یه روانشناس با نام دکتر پیمسلر ابداع شده و در ایران بیشتر به نام "نصرت" شناخته می شود.تا کنون دهها دوره و کورس آموزشی برای دهها زبان دنیا با استفاده از این روش ساخته شده است. ویژگی این کورسها سرعت و اعتماد انها بر تعامل فعال شنیداری_گفتاری با زبان اموز است.
مجموعه ای که در این پست تقدیمتان می کنیم سلسله درسهای آموزش مکالمه عربی به لهجه شامی (سوریه،اردن،فلسطین، لبنان) است که بر اساس همین روش تولید شده است. امیدوارم که برای شما دوست عزیز مفید باشد. لازم به ذکر است که15 قسمت از این درسها را سابقا در وبلاگ گذاشته بودم (اینجا )، پس مواظب باشید آنها را دوباره دانلود نکنید.

این را هم باید اضافه کنم که مثل همیشه برای استفاده از این درسها هم باید کمی زبان انگلیسی آشنا باشید.


......................................................................................................................

ده درس کوتاه برای آموزش لهجه اردنی (با فایلهای صوتی)

لهجه اردنی از زیرمجموعه های لهجه شامی بوده و از قشنگترین لهجه های عربی است. این لهجه شباهت زیادی هم به لهجه های فلسطینی ، لبنانی و سوری دارد. مجموعه زیر شامل ده درس آموزش مقدماتی لهجه اردنی بوده و حاوی فایلهای صوتی برای هر درس هم می باشد.
»»:دانلود کتاب ( پی دی اف):««

دانلود فایلهای صوتی به تفکیک درسها:
Lesson 1: Greetings & Personal Identification
Lesson 2: Physical State
Lesson 3: Family
Lesson 4: Useful Expressions
Lesson 5: Communication Difficulties
Lesson 6: Food
Lesson 7: Directions
Lesson 8: Numbers & Money
Lesson 9: Question Words
Lesson 10: Time Sense



.................................................................................................................................

دانلود کتاب آموزش مکالمه عربی به لهجه لبنانی با فایلهای صوتی (Spoken Lebanese - Audio Book )

کتاب Spoken Lebanese دوره ای مختصر و مفید برای یادگیری مکالمه به لهجه لبنانی است. البته طبق معمول برای استفاده از این کتاب نیاز به اشنایی نسبی با زبان انگلیسی دارید چون کلمات هر درس به زبان انگلیسی توضیح داده شده اند. ضمنا حروف استفاده شده در این کتاب برای محاورات، عربی نیست بلکه لاتینی-عددی است که توسط جوانان این دوره زمونه! اختراع شده است و یک چیزی شبیه به فینگلیش خودمانه! (این قسمت به لهجه همدانی بود که به زودی کتبش هم تالیف می شود)
مثلا به جای ح می نویسند 7 و محمد را به صورت Mo7ammad می نویسند.
البته من خواندن این کتاب را فرصت مناسبی برای شما می دانم تا با این حروف عربی قرن 21 هم آشنا شوید چون در خیلی از وبلاگها و چت رومهای عربی از ان استفاده می شود.
راستی قیمت این کتاب در فروشگاههای اینترنتی 25 دلار است.
برای دانلود زیر لینکهای زیر کلیک کنید و از صفحه بعد نام سروری که می خواهید از ان دانلود کنید را انتخاب کنید
دانلود کتاب (5 مگابایت )
دانلود فایلهای صوتی کتاب(15 مگابایت)

ٍ

http://4.bp.blogspot.com/_SYandHDvpd4/SpPwyIpSBfI/AAAAAAAAA0g/EwZBenDA0HA/s400/info.jpg
This book is designed to teach Lebanese Arabic; it teaches conversational Lebanese Arabic by making use of a specially designed phonetic system.

[download.png]

PDF ( 6 MB )
http://www.multiupload.com/E9RFD1X7UF

MP3 (15MB )
http://www.multiupload.com/RGEOARW5N8



..................................................................................................

دانلود بخش دوم فایلهای آموزش لهجه شامی(فلسطینی سوری لبنانی) به روش نصرت

A free eastern arabic course


دانلود بخش یکم ( 10.5 مگابایت)
دانلود بخش دوم (10.4 مگابایت)
دانلود بخش سوم با درسهایی پیشرفته تر (15 مگابایت)


..............................................................................................................

چند درس صوتی برای آموزش مکالمه عربی به لهجه شامی (لبنان سوریه اردن فلسطین) به روش پیمسلر و نصرت


مجموعه ای که تقدیم تان خواهد شد شامل چند درس صوتی همراه با یک کتاب برای آموزش لهجه شامی است. لهجه شامی از شیرینترین لهجه های عامیانه عربی بوده و در کشورهای زیادی بویژه سوریه, اردن, لبنان و فلسطین قابل استفاده می باشد.



توجه: فرمت فایلهای صوتی amr است و برای پخش آن باید از گوشی موبایل (مثلا نوکیا یا سونی اریکسون) یا پلیرهایی مثل kmplayer یا nokia multimedia player استفاده کنید. به زودی درسهای دیگری هم برای علاقه مندان به لهجه شام آپلود خواهم کرد.

+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 23:10|


کتاب یالله ندردش بالعربي یک کتاب بسیار عالی و بی نظیر آموزش لهجه مصری است. این کتاب توسط دو تن از استادان دانشگاه آمریکایی قاهره به نامهای مونا کمال و أحمد حسنین به زبان انگلیسی تالیف شده است و به علت درسها و روش آموزشی عالی آن به زبان روسی هم ترجمه گردیده است. این کتاب دارای 20 درس است و از ویژگی های ان داشتن تمرینات عملی و درسهای آموزش دستور زبان لهجه مصری است.
علاوه بر آن، این کتاب دارای یک سی دی است که در آن فایلهای صوتی همه درسها قرار داده شده است.
پس پیش بروید مصری ها!


دانلود کتاب (انگلیسی-عربی)


دانلود کتاب (روسی-عربی)


دانلود فایلهای صوتی (انگلیسی-عربی)

برای اجرای فایل کتاب نیاز به برنامه WinDjView دارید که از لینک زیر قابل دانلود است

Download WinDjView

..............................................................................................................

مجموعه آموزشیliving arabic زندگی با زبان عربی / فایلهای صوتی آموزشی برای یادگیری و تقویت مکالمه عربی فصیح و عامیانه


 
درسهای این مجموعه  از آموزش تلفظ حروف الفبای عربی آغاز شده و سپس به موضوعات متفاوتی چون خرید کردن، اجاره منزل، مسافرت و... می پردازد. 
این بسته آموزشی چهار بخش دارد که بخش اول و دوم  آموزش عربی فصیح برای مبتدیان بوده و دو بخش دیگر حاوی دهها فایل صوتی مکالمه و تمرین برای علاقه مندان به یادگیری لهجه های عامیانه است. 
باید این را هم اضافه کنم که بخشهای سوم و چهرام برای مبتدیان کمی سخت است و کلمات و عبارات درسها به انگلیسی ترجمه می شود.
تنها مشکل این است که آپلود کننده این فایلها آنها را در سایت فورشرد آپلود کرده و شاید برای بعضی ها دانلود از این سایت سخت باشد.
 هر قسمت از این مجموعه بین 22 تا 24 مگابایت حجم دارد.


آپلود شده توسط: Mastering Arabic







.........................................................................................................

دانلود رایگان آموزش مكالمه زبان عربي 90 روز به روش pimsleur method لهجه مصری



دانلود کتابچه همراه(4.5 مگابایت)
multiupload or mediafire or Download

آموزش مقدماتی گرامر عربی
Arabic Grammar.hlp 148.37 KB


دانلود فایلهای صوتی (در سه بخش)
Part1 (39 MB)
mediafire OR multiupload OR click here

Part2 (58 MB)
mediafire OR multiupload OR click here

Part3 (45 MB)
mediafire OR multiupload OR click here

Egyptian self-taught Arabic
.................................................................................................

دانلود یک سی دی آموزشی دیگر برای مکالمه به لهجه مصری (سی دی کله تمام / آموزش مکالمه به لهجه مصری)

قبلا در این وبلاگ یک سی دی آموزش لهجه مصری قرار داده بودم که مورد استقبال بازدیدکنندگان وبلاگ قرار گرفته بود. اینبار هم یک سی دی جدید برای علاقه مندان به مکالمه عربی و بویژه لهجه مصری دارم . حجم این سی دی از سی دی قبلی کمتر است و در چند سرور آپلود شده است. نام این سی دی آموزشی "کله تمام" است که در لهجه مصری به معنای " خوبه، درسته و همش عالیه" است. امیدورام از استفاده از این سی دی لذت ببرید.


»»:دانلود کتاب(37 مگابایت) :««
لینک اصلاح شد

»»:دانلود فایلهای صوتی کتاب(54مگابایت):««

لینک کمکی:

Book: click here

Audio: click here

...................................................................................................................................................................

مختصری درمورد لهجه مصری همراه با دانلود سی دی آموزشی آن


لهجه مصری یکی از لهجه های زبان عربی است.نشأت این لهجه در منطقه دلتای نیل(مصر سفلی) و در قلب تمدن مصر(قاهره و اسکندریه امروزی) صورت پذیرفته است و هم اکنون بیش از 79 ملیون نفر به آن صحبت می کنند. (دانلود آموزش لهجه مصری)
هرچند که این لهجه در اصل برای گفتار و مکالمه های روزمره و کوچه و بازاری است ولی بسیاری از هنرمندان و نویسندگان از آن برای نوشتن رمان,فیلمنامه,اشعار عامیانه و داستانهای طنز و ترانه های محلی و امثال آن استفاده می کنند. ولی با این حال زبان رائج روزنامه ها , کتابها و بیشتر برنامه های تلوزیون همان عربی فصیح است.
لهجه یا زبان؟

بیشتر مصری ها لهجه ی خودشان را یکی از لهجات زبان عربی می دانند و نه یک زبان مستقل و جدا. ولی بعضی از زبان شناسان و اساتید زبان عربی نیز معتقدند که باوجود اینکه لهجه مصری از زبان عربی ریشه گرفته است ولی تفاوت آن با زبان عربی بقدری هست که بتوان آنرا زبانی مستقل در کنار زبان عربی شمرد.چرا که این زبان(به قول انها) از زبانهای دیگری هم کم و بیش تاثیر پذیرفته است از جمله زبانهای قبطی,یونانی,ترکی,فارسی,ایتالیایی,و فرانسوی.
و اینک نمونه هایی از این تاثیر پذیری و ورود لغات بیگانه به لهجه مصری را بررسی می کنیم:
قبطی
o إدّي/يـِدّي = إعطي/يعطي داد می دهد
o بسة = قطة گربه

* ايتالیایی:
o جمبري Gamberi = روبيان میگو
*  ترکی:
o أوضة oda= غرفة که از کلمه اتاق در ترکی گرفته شده است
دغري(به کسر دال و ضم آن): مستقیم، مستقیما، فورا که در عربی فصیح به جای آن از فورا و مباشرة استفاده می شود. مثلا: روح دغري : مستقیم برو 

افندم:  قربان ، آقا (گاهی مجازا به معنای ببخشید استفاده می شود مانند اینکه بخواهید کسی را صدا بکنید که در فارسی می گوییم: ببخشید)
تز: که برای تحقیر و مسخره کردن و اهمیت نشان ندادن استفاده می شود. استعمال این کلمه مانند استعمال کلمه زرشک در فارسی است که گاهی برای مسخره کردن استفاده می شود با این فرق که تز اهانت بیشتری دارد.(در مورد این کلمه بیشتر بدانید)
* فارسی
o أستاذ = همان استاد فارسی
برنامج: برنامه
البته این دوکلمه وارد عربی فصیح هم شده اند.
* فرانسوی
o چيبة jupe = تنورة دامن
انگلیسی
o فاول \ يفاول to foul= ركلة خاطئة كرة قدم خطا یا همان فول در ورزش

لهجه مصری چگونه نوشته می شود؟

در بین مردم رائج است که لهجه مصری را با حروف عربی بنویسند ولی بسیاری هم هستند که این لهجه را با حروف لاتین می نویسند.مثال:
ماده اول اعلامیه جهانی حقوق بشر به لهجه مصری (حروف عربی و لاتینی)
اول به فارسی:
اعلامیه جهانی حقوق بشر,ماده اول : تمام افراد بشر آزاد به دنيا مي آيند و از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند . همه داراي عقل و وجدان مي باشند و بايد با يكديگر با روح برادري رفتار كنند .(ای بابا چه دل خوشی دارند!)
با حروف عربی:
((الإعلان العالمي لحقوق الإنسان، المادة الأولانيه:
البنيأدمين كلهم مولودين حرين ومتساويين فالكرامة والحقوق. إتوهبلهم العئل و الضمير، والمفروض يعاملوا بعض بروح الأخويه.))
با حروف لاتینی:
Il Iħlan il Ħalemi li Ĥoxux il Insan, il medda-l ewweleniyya
Il benixedmiin kollohom mewludiin ĥorriin wi mitsewyiin fi-k karama wi-l ĥoxux. Itweheblohom il ħexl wi-d damiir, wi-l mafrud yiħemlo baħd bi roĥ il eķewiyya.
در بین بعض از مردم هم رائج شده که بعضی از حروف را درلهجه مصری و حتی لهجه های دیگر عربی با اعداد بنویسند. البته در اینترنت بعضا می بینم که عربی فصیح را هم بعضی ها بدینصورت می نویسند. مثلا به جای ح از 7 استفاده می کنند.

((Ele3lan el3alami le72oo2 elensan elmadda elola: kol elnas mawloodeen a7rar we motsawyeen fi elkarama we el72oo2 ، etwahablohom el3a2l we eldameer we elmafrood ye3amlo ba3dh beroo7 a7`away))

شاید یکی از عواملی که باعث شده بسیاری از مصری ها و غیر مصری ها لهجه مصری را زبان مستقلی به حساب نیاورند این است که این لهجه کلمات عربی فراوانی دارد و از قواعد عربی هم در آن استفاده شده است و بسیاری از عربهای غیر مصری هم این لهجه را به خوبی می فهمند حتی گاهی اتفاق می افتد که دو عرب از دو کشور متقاوت مثل موریتانی و عربستان لهجه همدیگر را نفهمند و برای فهماندن منظور خود از لهجه مصری استفاده کنند! البته در این زمینه فراوانیِ فیلمها و شبکه های ماهواره ای مصری را بی تاثیر نمی بینم. لازم به ذکر است که گروههای زیادی در مصر خواهان ترویج لهجه مصری با حروف لاتین و یا قبطی و زبان مستقل شمردن آن هستند.


مختصری از قواعد لهجه مصری


یکی از قواعد این لهجه در تلفظ تخفیف حروف(تلفظ راحت آنها)است. مصری ها همانند سوری ها و لبنانی ها و بعضی ملتهای عربی دیگر فرقی بین ضاد و ذال و ظا در تلفظ قائل نیستند و همه را "ز" تلفظ می کنند. گاهی وقتها هم اگر تلفظ ظا یا ذال برایشان سخت باشد آنرا به "ث" تبدیل می کنند.
برای روشنتر شدن این قاعده به مثالهای زیر توجه کنید:
ذبابة = دبابة مگس
ذرة = درة (به ضم ذال:ذرت – به فتح ذال: اتم)
ظلام = ضلمة تاریکی
ظل = ضل باقی ماند
ثانوية عامة = سانوية عامة دبیرستان عمومی(دولتی)
ثوم = توم سیر
اگر به صحبت کردن یک مصری گوش کنید احساس می کنید که تا حد امکان سعی می کند زبانش با دندانهایش برخورد نکند! و به خاطر همین کلمه ها را خیلی له و لورده می کند.
ما عليه شيء = ماعليهشي = معلش عیبی ندارد یا لابأس به
ما أكلت شيء = ماأكلتش = ماكلتش چیزی نخوردم
فعل مضارع در لهجه مصری مانند بسیاری از لهجه های عربی دیگر با اضافه کردن "ب" به اول فعل مضارع فصیح و و سبک تلفظ کردن علامت مضارع(مثلا همزه در صیغه متکلم وحده) ساخته می شود.مثال:
أنا أشرب الآن => بَشرب می نوشم(الان)
أنا أنام الآن => بَنام می خوابم(الان)
أنا أحبك => بَحبك دوستت دارم(این دیگه ان شا الله همیشگیه و مربوط به الان نیست!) (نفى : مبحبكش!)
فعل مستقبل(آینده) در لهجه مصری با تبدیل سین به "ه" و در بعضی مناطق"ح" ساخته می شود.مثال:
سأشرب => هشرب یا حشرب
سأقتل => هقتل یا حقتل
سأنام => هنام یا حنام
ادات نفی در لهجه مصری همانطور که گفته شد "مش" است.البته استفاده از این کلمه هم قواعد سردرد آور خودش را دارد. مثلا اگر بخواهید از "مش" به جای "لن" و "لیس" در فصیح استفاده می کنید آنرا باید در ابتدا بیاورید. اما اگر بخواهید از آن مانند "لم" یا "لا" نفی فعل استفاده کنید "م" را در اول فعل و "ش" را در آخر می آورید. مثال:
لن أشرب = مش هشرب (مش به جای لن و "ه" به جای سین البته عرب هیچ موقع نمی گوید لن ساشرب!)
لا أشرب = مابشربش
لم أشرب = مشربتش
لم يجي = مجاش نیامد

حروفی که تلفظشان در لهجه مصری با عربی فصیح متفاوت است

ث = که بعضا "ت" و در بعضی کلمات "س" تلفظ می شود.
ج = که معمولا مانند قاف تلفظ می شود.
ذ = مانند "د" و بعضا مانند "ز" تلفظ میشود.
ظ = به صورت "ز" ولی کمی با تفخیم
ق = مانند همزه تلفظ می شود مثال: قمَر=> أمَر
بعضی از کلمات مصری برای حسن ختام

ميت =بلدة ( به معنای سرزمین و دهکده)
ترابيزة = طاولة ( میز)
الحوسة = الفوضى (شلوغی بی نظمی و اغتشاش ) مانند: ايه الحوسة دي؟ که در فارسی می گوییم: این چه وضعیه؟
غيط = زمین زراعی
الحكومة = علاوه بر حکومت به معنای پلیس هم استعمال میشود
عيش = خبز (نان)
عبيط = يعني بلا عقل أو أبله
لت وعجن = يعني كثرة الكلام بلا فائدة أو خير (حرف زیاد بدون فائده یا همون شرو ور خودمون)
شاكوش (قادوم) = مطرقة (چکش)
أجزاخانة = صيدلية (داروخانه)


..........................................................................................................


آموزش کامل مکالمه عربی به لهجه مصری به روش نصرت_ با کتاب و درسهای صوتی_ تعليم اللهجة المصرية!!!!


إليکم هذه المرة کتاب "کلّميني عربي!" لتعلم اللهجة المصرية.تحتوي هذه السلسلة التعليمة کتابا يشمل الکثير من الجمل و الحوارات باللهجة المصرية مع ملفات الصوت الخاصة لکل الدروس و التدريبات.
ملحوظة: قم بتحميل جميع الملفات الصوتية

فارسی


لهجه مصری را با استفاده از کتاب عالی و بی نظیر "کلمیني عربي" ياد بگير!
این مجموعه شامل یک کتاب مفصل همراه با فایلهای صوتی همه گفتگوها و تمرینهاست . بهتون قول می دهم که با کمی تلاش می توانید لهجه مصری را با این کتاب یاد بگیرید.
لینکهای دانلود:




توجه: هر سه قسمت را دانلود کنید.
...............................................................................................

دانلود سه کتاب آموزشی برای لهجه های عامیانه عراقی و مصری - ثلاثة کتب لتعليم اللهجتين العراقية و المصرية


کتابهای زیر واقعا عالین. مخصوصا کتاب آموزش مکالمه عربی با لهجه عراقی که واقعا کتاب شامل و جامعی است و در یکی از سایتها دیدم که از این کتاب برای آموزش لهجه عراقی به سربازان آمریکایی استفاده می شود.
حتما دانلودش کنید
برای اجرای یکی از کتابها به برنامه djvu نیاز دارید که از لینک زیر قابل تهیه است:
لتشغيل أحد الملفات یلزمک برنامج djvu الموجود في الرابط التالي
http://djvu.org/resources

لینکهای جدید کتاب یالله ندردش بالعربي(آموزش لهجه مصری):


فایلهای صوتی (کلمات به انگلیسی توضیح داده می شود)

Part1: Let's Chat In Arabic part 1.rar (243.67 MB)
Part2 : Let's Chat In Arabic part 2.rar (221.76 MB)
........................................................................................................................


+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 22:57|
دانلود کارتونهای عربی اسلامی شبکه فجر


شبکه ماهواره ای فجر
کارتونهای اسلامی
برای دانلود قسمتهای بیشتری از این کارتون ها اینجا کلیک کنید
+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 22:55|
مناظره دکتر جمال بداوی و دکتر شروش در مورد حضرت محمد صلی الله عليه و آله به زبان عربی
کیفیت عالی (364 مگابایت)




..............................................................................................




کارتون های عربی ،فرمت این کارتونها 3gp و با کیفیت صدای خوب است. در عین حال حجم این فایلها کم بوده و به راحتی قابل دانلود و استفاده می باشد.


1-الأسد و الفأر (شیر و موش)
2-غطاء الضخم (روکش_پتوی_ گنده)
3-خروج الأخطبوط (خروج اختاپوس)
4-القمر و الأرنب (ماه و خرگوش)
5-قاطع الحجارة (مرد سنگبر)
6-قرد الأدغال (میمون جنگلی)
7-السحابة الوحيدة الماطرة (ابر بارانی تنها)
8-سونيل النمر المخطط (سونیل ببر خط خطی)
9-اليقطينة الضخمة (کدو تنبل بزرگ)
10-الزر اللامع (دکمه براق)


کارتون داستانی زیر جذاب و در مورد زندگی دو برادر است که مادرشان را از دست داده و با پدرشان زندگی می کنند، و اینکه چگونه در برابر مشکلات بی مادری استقامت می کنند.
در صورتیکه بعد از کلیک وارد صفحه ای به زبان عربی شدید، منتظر تمام شدن شمارش معکوس شده و سپس روی عبارتی که به رنگ آبی نوشته شده کلیک کنید.


الحلقة 8 القناع
الحلقة9 كيف أصبح بطلاً
الحلقة 10 كيف أرتدي ثيابي
الحلقة11 المهرجان الرياضي
الحلقة 12 مخاوف وسيم
الحلقة 13 الأرنب الصغير
الحلقة14مفاجأة مدير الحضانة
الحلقة 15 ما هو عمل والد ريما
الحلقة16 مرض سامي
الحلقة 17 مهرجان التنكر
الحلقة 18 لجنة الحفاظ على البيئة
الحلقة 19 شهية وسيم
الحلقة 20 الكلب الضائع
الحلقة 21دعوة علاء
الحلقة 22 فكرة السيدة نظيرة

الحلقة 23 أحلام رويدة

الحلقة 24 صديق والدي القديم

الحلقة 25 زيارة هاني

الحلقة 26 من سيفوز اليوم

الحلقة 27 جدة حسان

الحلقة 28 البطل الشجاع وسيم

الحلقة 29 هدية أخي سامي

الحلقة 30 سيارتي الجميلة

الحلقة 31 ذكريات أبي

الحلقة 32 رحلة في سيارة

الحلقة 33 إجازة أبي

الحلقة 34 وسيم و الببغاء

الحلقة 35 رحلة التزلج على الثلج





.........................................................................................................


دانلود مجموعه کارتون عربی قصص الأنبيا (داستان پیامبران) تولید کشور مصر

حضرت آدم عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...e63a6bc365747c
حضرت يعقوب عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...0968dab14de395
حضرت داود عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...333b943afcb727
حضرت نوح عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...382104c37ce984
حضرت سليمان عليه السلام قسمت اول
http://www.egyptfiles.com/download.p...a64dee4899d237
حضرت سليمان عليه السلام قسمت دوم
http://www.egyptfiles.com/download.p...a6a28ab59b9105
سيدنا يوسف عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...0bfda547d676f2
حضرت موسى عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...01b201670fd071
حضرت شعيب عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...85236dc66fc766
حضرت عزیر عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...2eea78f09cf0f3
حضرت زكريا و حضرت يحیى عليهما السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...1d8140c051e705
سيدنا هود عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...b44e306c77f42c
سيدنا اسماعيل عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...018472a4dfde92
سيدنا يونس عليه السلام الجزء الاول
http://www.egyptfiles.com/download.p...edc3a56998a929
سيدنا يونس عليه السلام الجزء الثانى
http://www.egyptfiles.com/download.p...46ffd69a4584ab
سيدنا عيسى عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...aecc225104500c
الجزء الاول سيدنا محمد عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...289171126d0abe
الجزء الثانى سيدنا محمد عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...a67addcf14b2f8
الجزء الثالث سيدنا محمد عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...8ec08f0a80462a
الجزء الرابع سيدنا محمد عليه السلام
http://www.egyptfiles.com/download.p...1176c5cfe853b7

+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 22:53|
الحلقه رقم 1
الحلقه رقم 2
الحلقه رقم 3
الحلقه رقم 4
الحلقه رقم 5
الحلقه رقم 6
الحلقه رقم 7
الحلقه رقم 8
الحلقه رقم 9
الحلقه رقم 10
الحلقه رقم 11
الحلقه رقم 12
الحلقه رقم 13
الحلقه رقم 14
الحلقه رقم 15
الحلقه رقم 16
الحلقه رقم 17
الحلقه رقم 18
الحلقه رقم 19
الحلقه رقم 20
الحلقه رقم 21
الحلقه رقم 22
الحلقه رقم 23
الحلقه رقم 24
الحلقه رقم 25
الحلقه رقم 26
الحلقه رقم 27
الحلقه رقم 28
الحلقه رقم 29
الحلقه رقم 30
الحلقه رقم 31
الحلقه رقم 32
الحلقه رقم 33
الحلقه رقم 34
الحلقه رقم 35
الحلقه رقم 36
الحلقه رقم 37
الحلقه رقم 38
الحلقه رقم 39
الحلقه رقم 40
الحلقه رقم 41
الحلقه رقم 42
الحلقه رقم 43
الحلقه رقم 44
الحلقه رقم 45
الحلقه رقم 46
الحلقه رقم 47
الحلقه رقم 48
الحلقه رقم 49
الحلقه رقم 50
الحلقه رقم 51
الحلقه رقم 52
الحلقه رقم 53
الحلقه رقم 54
الحلقه رقم 55
الحلقه رقم 56
الحلقه رقم 57
الحلقه رقم 58
الحلقه رقم 59
الحلقه رقم 60
الحلقه رقم 61
الحلقه رقم 62
الحلقه رقم 63
الحلقه رقم 64
الحلقه رقم 65
الحلقه رقم 66
الحلقه رقم 67
الحلقه رقم 68
الحلقه رقم 69
الحلقه رقم 70
الحلقه رقم 71
الحلقه رقم 72
الحلقه رقم 73
الحلقه رقم 74
الحلقه رقم 75
الحلقه رقم 77
الحلقه رقم 78
الحلقه رقم 79
الحلقه رقم 80
الحلقه رقم 105
الحلقه رقم 128
الحلقه رقم 129

+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 22:53|

 

امپرسيونيسم
اولين بار لفظ امپرسيونيسم را منقدان فرانسوي براي تمسخر و هجو نقاشان جواني مانند مونه،رنوار،پيسارو،سيسلي،س زان،دگا،گيومن و موريزو به صورت امپرسيونيست ها به كار بردند كه اين واژه را از نام تابلوي از مونه به نام امپرسيون:طلوع آفتاب گرفتند.
امپرسيونيسم به علت بدعتي كه در هنر نقاشي بوجود آورد،نخستين جنبش مدرن محسوب ميشود.
هدف امپرسيونيسم ها دستيابي به نوعي طبيعت گرائي متعالي بود كه از طريق تجزيه ي شدت و ضعف رنگ و ارائه ي بازي نور بر سطح اشياء حاصل ميشد.
استفاده از لكه هاي رنگي كوچك و روشن و فقدان خط كناري،ثبت فوري و بازنمايي دقيق جلوه هاي نوري كار در فضاي آزاد(البته اگر عمر كفاف داد در مطالب بعدي راجع به هنرمندان امپرسيونيسمي ميگم كه بودند هنرمنداني مانندادگار دگا ولوترك كه محيط هاي بسته را براي مضامين خود انتخاب ميكردند )و انتخاب مضاميني از طبيعت يا مشهودات روزمره همگي از ويژگي ها ي مشترك آثار امپرسيونيسمي است.
تكه هاي رنگ با ضربات كوتاه قلم كنار هم گذاشته ميشدند و از طرق مجاورت و تاثير گذاري بر هم بود كه رنگ نهايي در نگاه بيننده شكل ميگرفت.
دلمشغولي هنرمند امپرسيونيستي بيان و انتقال دريافت آني و مستقيمي بود كه از لحظه ي يگانه ي انگيزش احساساتشان حاصل ميشود.

 

مقدمه
یکی از سبک‌های هنری در تاریخ هنر، سبک امپرسیونیسم (دریافت‌گری) است. این اصطلاح برای نخستین بار از عنوان نقاشی کلود مونه  با عنوان «دریافت (امپرسیون) طلوع خورشید» اقتباس شد و همچون بسیاری از نام‌گذاری‌ها، به منظور هجو و استهزا آثار هنری مونه، به این اثر او اطلاق شد. اما پس از وی، به تدریج این عنوان به سبکی خاص اطلاق شد که ویژگی‌هایی را در خلق اثر هنری مورد لحاظ قرار می‌داد. در ابتدا در سال 1874 م.، عده‌ای از نقاشان فرانسوی که مونه، سزان، دگا، رنوار و سیسلی از این دسته به شمار می‌آیند، نقاشی‌های خود را عرضه کردند و به عنوان سردمداران این سبک مطرح شدند. سپس به تدریج عده‌ای دیگر از هنرمندان همچون ادوارد مانه، پیسارو و بازیل به این سبک پیوستند، به طوری که هنرمندان بزرگی که تعدادی از آنان، بعدها از بنیان‌گذاران سایر سبک‌های بزرگ هنری بودند به این جریان هنری پیوستند؛ افرادی همچون گوگن، وان گوگ، کاندینسکی، هنری ماتیس، مونش و پیکاسو از این دسته هنرمندان هستند که هر یک از آنان، خود به وجودآورنده دیگر سبک‌های هنری در تاریخ هنر تلقی می‌شوند. گوگن پس از این دوره، به سوی هنر بدوی گرایش یافت یا فردی همچون پل سزان و پیکاسو به سوی کوبیسم گرایش یافتند و یا وان گوگ، اکسپرسیونیسم و هنری ماتیس، فوویسم را بنا نهادند.
 
نکته جالب توجه این است که بسیاری از این بزرگان، پیش از تأسیس سبکی جدید، تحت تأثیر امپرسیونیسم بودند و شاید به سبب ویژگی‌های این سبک و یا به خاطر این که چیزی در این سبک نیافتند به سوی سبک جدید گرایش پیدا نمودند.
  
هنرمندان امپرسیونیست در این دوران بر خلاف هنرمندان گذشته، نقاشی خود را در محیط‌های کارگاهی و بسته انجام نمی‌دادند و برای خلق اثر هنری به فضای آزاد، در کنار رودخانه‌ها، جنگل‌ها، محیط‌های طبیعی و یا کافه‌ها و مکان‌های عمومی می‌رفتند و به نقاشی می‌پرداختند، امری که پیش از آن بی‌سابقه بود. موضوع نقاشی‌ها برگرفته از طبیعت و شواهد اطرافشان بود، به گونه‌ای که استفاده از میزان نور و چگونگی صحنه‌های طبیعی، تفاوت تابش نور و در حالت‌های متفاوت روز به چه صورتی باشد، یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های سبک امپرسیونیسم به شمار می‌رفت. هنرمندان این سبک به دنبال ترسیم تصاویر لغزان و گذرای طبیعت بودند، تصاویری که به طور پایدار و ثابت در طبیعت به چشم نمی‌خورد و با ارتعاشات لغزان نور، به ادراک و حس بینننده تیزبین امپرسیونیسم می‌آمد و خیلی زود هم زوال می‌یافت.
     
تأثیر سبک‌های پیشین بر امپرسیونیسم
سبک امپرسیونیسم، بعد از دو سبک رمانتیسم و رئالیسم شکل گرفت، دو جریانی که یکی بر بیان احساسات، عواطف و تخیلات هنرمند در آثار هنری تأکید داشت و دیگری بر بیان واقعیت صرف و آنچه در پیرامون ما هست، تأکید می‌نمود. هنرمندان امپرسیونیست به هر دو سبک یادشده توجه داشتند و مولفه‌های هنری موجود در آن سبک‌ها را در آثار خویش استفاده می‌نمودند. امپرسیونیست‌ها از طرفی به توصیف و ترسیم عالم واقعیت می‌پرداختند و از طرف دیگر واقعیت را آن چنان که هست، ترسیم نمی‌نمودند. آثار خود را در لحظه خاص و تحت شرایط ویژه‌ای به تصویر می‌کشیدند، و از آن جا که واقعیت را ترسیم می‌نمودند، در حقیقت همچون رئالیست‌ها به سوی عالم خارج متوجه می‌شدند، اما چون در انتخاب عالم خارج گزینش می‌نمودند و عالم واقعیت را در لحظه‌ای خاص و با زمان و یا نورپردازی خاص ارائه می‌نمودند، از این رو به سوبژکتیویسم و عالم درونی هنرمند رمانتیسم نزدیک می‌شدند. هنرمندان امپرسیونیسم به تعبیر دیگر به مثابه روان‌شناسان معتقدند که واقعیت همان احساس ماست و بر احساسات ما استوار است. به گونه‌ای که باید دید که عالم واقعیت در هر آن و لحظه و در شرایط جوی و نورپردازی خاص چگونه خود را به ما عرضه می‌کند.
 

ویژگی‌های سبک امپرسیونیسم
به تعبیر برخی از مورخان، هنر افرادی همچون ادوارد مانه و دیگر طرفداران امپرسیونیست، در واقع با به کار گرفتن سبک و شیوه خود در عرصه هنر، گویا این پرسش را مطرح نمودند که آیا آن‌چه را ما می‌بینیم، به این که چگونه آن را می‌بینیم، بستگی دارد؟ در واقع امپرسیونیست‌ها همانند رمانتیست‌های پیش از خود، با دلدادگی به احساسات و عواطف درونی، تنها به حکایت‌گری و توصیف منفعلانه عالم خارج بسنده ننمودند، بلکه عالم خارج و واقعیت را از منظر و نگاه هنرمند و دریافت او از عالم واقع ترسیم کردند به طوری که به تعبیر گاردنر، امپرسیونیست‌ها به یک معنا نوعی «امپرسیونیسم ناتورالیستی» را مطرح کردند؛ با این استثنا که این بار هنرمند سوبژکتیویست در درک خود از عالم خارج، به حس بصری بیش از ادراکات و تخیلاتش، تکیه می‌کند.
 
سبک امپرسیونیسم در قرن 19، آغاز حرکتی به سوی سوبژکتیویسم بود که هر چه به سوی جلوتر پیش می‌رویم و به قرن 20 نزدیک می‌شویم، به سوی هنر انتزاعی و نارئالیستی پیش می‌رود؛ به گونه‌ای که هنرمند در خلق اثر هنری، به سمت ترسیم عالم درون و جهان خویشتن می‌رود و از عالم عینیت فاصله می‌گیرد و این فاصله را به جهت بها دادن به ابداع، نوآوری و خلاقیت می‌پذیرد.
 
نگاهی به سبک‌های هنری قرن بیستم، به ویژه پس از سبک فوویسم، تأیید این امر است که با وجود آن که امپرسیونیسم در آغاز با وفاداری به عالم رئالیسم آغاز شد، اما به تدریج به سبک‌هایی همچون هنر انتزاعی، اکسپرسیونیسم انتزاعی، و هنر مفهومی منتهی شد، که ردپای فضای درونی هنرمندان وفادار به این سبک‌ها، بیش از ردپای عالم واقعیت احساس می‌گردد.

 یکی از ویژگی‌های مورد توجه امپرسیونیست‌ها در نقاشی و مجسمه‌سازی، به کارگیری نور و ترسیم عالم خارج در لحظه‌های آنی است. در واقع، گاهی اگر یک منظره، رودخانه و یا هر صحنه طبیعی در تاریکی شب یا ابتدای روز و یا در زمان تابش نیم‌روزی خورشید دیده شود، به نظر می‌رسد که تصویر یک‌سانی از آنان حاصل نمی‌گردد و حتی شاید تصور شود که تصاویر این منظره‌ها متفاوت هستند. بدیهی است که گاهی یک صحنه طبیعی در هنگام تابش نور شدید، ویژگی‌هایی را می‌یابد که منحصر به فرد است و اثر با آن ویژگی، نمای‌ خاصی را می‌یابد.
 
از این رو، هنرمندان امپرسیونیست در آثار خود از نورپردازی استفاده می‌کردند و با استفاده از رنگ‌های روشن، این روشنایی حاصل از نور را به خدمت می‌گرفتند. آنان ضربات سریع قلم‌مو و رنگ‌های روشن را مورد استفاده قرار می‌دادند و رنگ‌هایی همچون خاکستری، سیاه و قهوه‌ای را از طیف رنگ‌ها خارج نموده و از رنگ‌های زرد، سبزآبی، قرمز و نیلی استفاده می‌نمودند، به گونه‌ای که استفاده از این رنگ‌های روشن و تلالو یافته در نور خورشید، فضای خاص، با نشاط و شاد را در آثار آنان دامن زده است.
 
امپرسیونیست‌ها می‌کوشیدند در ترسیم مناظر طبیعی، آن لحظه‌هایی را که شرایط جوی و نور خورشید حالت خاصی را به طبیعت می‌دهد به نمایش گذارند و همچون عکاسی که ممکن است، ساعت‌ها به انتظار بنشیند تا لحظه طلوع خورشید را صید کند، در انتظار لحظه‌های نابی بودند تا بتوانند مناظر را در نور خاصی به تصویر کشند. استفاده از نور در آثار آنان امری تفکیک‌ناپذیر است و ادوارد مانه می‌گفت که بازیگر اصلی در نقاشی نور است، و هنرمند تصاویر را در دریایی از نور و هوا به مخاطبان و بینندگان خود القا می‌نماید، به طوری که آنچه نور بر ما آشکار می‌سازد جنبه‌ای تنها تصادفی و لحظه‌ای پیدا می‌کند.

با وجود بازنمایی و واقع‌گرایی در آثار امپرسیونیست‌ها، ضبط فوری و آنی ارتعاشات حاصل از نور در طبیعت، در آثار آنان به چشم می‌خورد. در این باب گفته شده است که کار امپرسیونیست‌ها ثبت تحریک عصب بینایی حاصل از نور است.
 
لذا می‌توان گفت که مهم‌ترین ویژگی‌های سبک امپرسیونیسم عبارت است از:
1  دریافت آنی و مستقیم از طبیعت که احساس برانگیز باشد؛
 2  الگوی لحظه‌ای نور و بازی نور خورشید؛
3  ادراک مستقیم بصری و تحریک بصری به وسیله نور؛
4  تصویر عالم واقعیت بر اساس گزینش و نگرش به آن، از منظر انسانی؛
5  طرد رنگ‌های تیره و استفاده از رنگ‌های روشن؛
6  ثبت عالم واقعیت در لحظه‌ای گذرا، آنی و ناپایدار؛ و
7  تأثیرگذاری، گزینش‌گری و حضور هنرمند در ترسیم عالم واقعیت (در رئالیسم کوربه، هنرمند آنچه را وجود دارد، تصویر می‌کند اما در رئالیسم امپرسیونیسم، هنرمند آن‌چه را که در یک لحظه خاص از واقعیت احساس می‌کند و یا به تعبیری آن را می‌یابد، به تصویر می‌کشد(
 
هنرمندان امپرسیونیسم علاوه بر خلق اثر هنری در عرصه نقاشی، در حوزه مجسمه‌سازی نیز به فعالیت پرداختند، هنرمندانی همچون رودن پیکره‌ساز، کلودل و روسو  و یا هنرمندان نقاش ـ پیکره‌سازی همچون دگا و رنوار ویژگی‌های هنری امپرسیونیستی را در عرصه مجسمه‌سازی نیز به کار بستند. رودن که مهم‌ترین مجسمه‌ساز امپرسیونیست تلقی می‌گردد، تنها در بخشی از آثار خود بر اساس این سبک کار نموده است و ویژگی‌های امپرسیونیستی همچون سایه ـ روشن، سرعت عمل، حرکت و استفاده دقیق از لحظات آنی و گذرا را در مجسمه‌های خود به نمایش گذارده است

+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 11:36|

ناتوراليسم

طیعیت‌گرایی یا ناتورالیسم(naturalism) ، اندیشه‌ای در فلسفه است که موضوعات فراطبیعی را یا غیر واقعی می‌داند یا جدا از طبیعت نمی‌داند. عبارت است از مکتب ادبی که تا سرحد امکان طرفدار بیان واقعیات است و مانند خود طبیعت، البته از اصل طرفداری می کند. اما بیان زشتی های طبیعی و اخلاقی را ترجیح می دهد. در رأس این مکتب امیل زولا نویسنده بزرگ فرانسوی قرار دارد. مکتب ناتورالیسم در واقع با نوشته های فلوبر آغاز شد. گویا وی به شدت اصطلاحاتی مانند رئالیسم و ناتورالیسم را طرد و رد می کرده است. ناتورالیست ها بیشتر در زمینه داستان نویسی فعالیت می کردند.

ناتورالیسم از نظر فلسفی به قدرت کامل و محض طبیعت که نظم بی نظیری داشته باشد گفته می شود. از جهت ادبی تقلید موبه مو و دقیق از طبیعت را گویند.

برخی از نویسندگان ناتورالیست معتقدند که ادبیات و هنر بایستی جنبه علمی داشته باشد. به گفته امیل زولا همانطور که زیست شناس درباره موجود جاندار به بررسی می پردازد نویسنده باید شیوه یک زیست شناس را پیروی کند و روش تجربی باید مورد توجه نویسندگان قرار گیرد.

 

اختصاصات سبک ناتورالیسم عبارتند از:

1- فرد و اجتماع دارای هیچگونه امتیاز خارجی نمی باشد قانون تنازع بقاء در کلیه کارها و اتفاقات به چشم می خورد، پس اگر موجودی کار خوب یا بدی دست بزند نتیجه اراده اش نیست بلکه جبر و قوانین طبیعت او را به این کار وادار می کند.

2- در نوشته های ناتورالیستی بیش از حد و اندازه به جزئیات توجه می شود. این باریک بینی و ریزه کاری و ذکر عوامل و حوادث بسیار جزئی گاهی خسته کننده و بیهوده می شود.

این ذکر جزئیات شامل کوچکترین حرکات قهرمان داستان تا جزئی ترین چیز در محیط او و فرعی ترین حادثه را شامل می شود.

3- در این سبک، جسم بیش از روح ارزش دارد یعنی هر نوع نظم یا بی نظمی مربوط به جسم آدمی است که آن هم نتیجه توارث است و روان و روح فقط حکم سایه را دارد.

4- در سبک ناتورالیسم مکالمه های طولانی و بی مورد چنان موضوع رمان و نمایشنامه را اشغال می کند که آن را از حقیقت نمایی و لطف می اندازد این مکالمه به صورت عامیانه یا به هر صورتی که

گوینده مناسب می داند آورده و گفته می شود.

 

شاعران و نویسندگان ناتورالیست برخی از کشورها عبارتند از:

1. امیل زولا پیشوای ناتورالیست های فرانسه

2. جرج مور از انگلستان

3. وان لانپ امانتس از هلند

4. کرتزر، هولتس شلاف، هوپتمان از آلمان

ناتورالیسم زاده فلسفه اثباتی "اگوست کنت" و شارح و مفسر آن هیپولیت تن نقاد معروف فرانسوی است. تن می گوید همان طور که زندگی به وسیله علوم طبیعی مورد مطالعه قرار می گیرد، هنر و ادبیات نیز باید به قوانین علمی تطبیق کند. او معتقد است آنچه نویسنده به وجود می آورد اجباراً به عواملی وابسته است و فکر انسان از قوانین نیرومندی که رفتار او را تعیین می کند اطاعت می نماید.

ناتورالیسم پا به پای رئالیسم به وجود می آید. بزرگ ترین نماینده ناتورالیسم فرانسه امیل زولا است. او و یارانش سعی دارند به هنر و ادبیات جنبه علمی بدهند.

به عقیده او نویسنده باید تخیل را کنار بگذارد و دارای حس واقع بینی باشد و مانند یک شیمی دان یا فیزیک دان که درباره مواد بی جان کار می کند و یا چون فیزیولوژی دان که اجسام زنده را مورد آزمایش قرار می دهد، نویسنده هم باید راجع به صفات و مشخصات و رفتار و عادات افراد و اجتماعات بشری به همان طریق کار کند.

ناتورالیسم معتقد به جبر علمی است و می گوید حوادثی که در دنیا اتفاق می افتد، مطابق قوانین علمی و تحت تأثیر علل جبری است و مطابق این جبر از شرایط معین نتایج معین به دست می آید.

به عقیده این گروه کیفیت روانی و رفتار اشخاص را در اجتماع، شرایط جسمی آنها تعیین می کند. زولای دنیای بشیری را تابع همان جبری می داند که بر سایر موجودات طبیعت حکمفرماست. وی رمان نویس را تشریح کننده ی وضع فردی و اجتماعی بشر می داند و تاثیر وراثت را در تکوین شخصیت می پذیرد. شخصیت در رمانهای زولا تحت تاثیر وضع مزاجی و ارثی و عوامل دیگری از این قبیل است از این

رو مجبور به انجام دادن کارهایی معین می شود.

نویسنده ناتورالیسم به توصیف جزئیات می پردازد و این جزئیات را برای اثبات نظر علمی خاص خودش مورد توجه قرار می دهد. او وضع روانی را نتیجه مستقیم وضع جسمی می داند. وضع جسمی هم از نظر او چیزی است که به ارث به او رسیده است. از نکات مهمی که در شیوه ناتورالیسم هست یکی توجه به آنها زبان است و دیگر توجه به توصیف زشتیها، نویسنده سعی می کند در نقل گفتار هر یک از شخصیت های داستانی همان جملات و عباراتی را بیارود که طبعاً باید به زبان آورد. اگر چه آن عبارات و کلمات زشت و ناهنجار باشد.

از کسانی که با زولا دوست و همکار هستند و تا حدی شیوه او را می پسندند یکی "گوستاو فلوپر" است و دیگر "موپاسان". با این همه فلوبر در بسیاری موارد با زولا موافق نیست و به او اعتراضی دارد و "گی دو ماپاسان" که در واقع نخستین بار داستان کوتاه را در ادبیات فرانسوی وارد می کند، هر چند با زولا دوست و هم عقیده است اما ناتورالیسم او نوعی رئالیسم اغراق آمیز است و با آنچه زولا می گوید تفاوت دارد

+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 11:35|

بازتاب رمانتیسم در عرصه ادبیات منظوم ایران

اگرچه «رمانتیسم » ۱ ، اصطلاحی است که تاکنون تعریفی در مورد آن ارائه نشده است . اما خصوصیات عمده آن عبارت است از: تخیل ، احساس گرایی ، درهم ریختن ساختار ادبی کلاسیک و مخالفت با قاعده و چهارچوب و... نهضت «رمانتیسم » مربوط به اروپا است اما «حس رمانتیک » در سایر ملل از جمله شرق ، از دیرباز وجود داشته است . در اروپا بزرگانی همچون «ویلیام بلیک » ۲ ، «کالریج » ۳ ، «گوته » ۴ ، «هوگو» ۵ ، «لامارتین » ۶ ، بانی این نهضت بودند. در ایران رمانتیک در اشعار شاعرانی چون «نیما»، «توللی »، «فروغ »، «نادرپور» و... جلوه گر می شوند، سبک های ادبی دیگری را نیز می توان یافت که عرصه تجلی ویژگی های ادب رمانتیک است .

سبک خراسانی که از آن به سبک کلاسیک (به معنی خاص ) تعبیر می شود، در مقابل سبک عراقی قرار می گیرد که حداکثر جلوه های رمانتیسم و ادب احساس گرا در آن قابل توجه است . رهاورد رمانتیسم ادب غنایی است و پایگاه ادب غنایی در ادبیات کهن ایران ، سبک عراقی ، خصوصیاتی چون : احساس گرایی ، حساسیت و غم گرایی ، اسطوره گریزی ، جولان خیال ، توصیف ، گرایش به مذهب و عرفان ، ساختار شکنی فکری در ادب رمانتیک سبک عراقی مشهورند. سبک هندی به جز تخیل غنی و برخی توصیفات چندان نشانه ای از ادب رمانتیک ندارد و سبک بازگشت ادبی نیز سبکی انعکاسی است که فاقد خصوصیات رمانتیسم است . اوج رمانتیسم در اشعار ایران در دوره بعد از مشروطیت جلوه گر می شود.

نگاهی به سابقه رمانتیسم در ایران

با وجود آنکه در قرن هیجدهم در اروپا نهضت «رمانتیسم » با ویژگی هایی از قبیل : احساس گرایی ، فردگرایی ، ادب غنایی ، تخیل وسیع و در هم شکستن چهارچوب ها و قاعده ها و... عام شمول شد، اما رگه های اندیشه رمانتیک همزاد بشریت است و برخی ویژگی ها نظیر: تخیل و احساسات در تمام انسان ها در طول تاریخ و در گوشه و کنار جهان وجود دارد. آثار باقی مانده از گذشتگان ادبیات جهان گاه آنقدر از نظر تخیل و احساس (که دو ویژگی عمده به شمار می روند) متعالی هستند که ما را به یاد رمانتیک های قرن هیجده اروپا می اندازد.

در اقصی نقاط جهان وقتی آثار ادبی گذشتگان و پیشکسوتان ادب و فرهنگ ، مورد مطالعه و ژرف نگری و نقد قرار می گیرد، ویژگی های رمانتیک در آثار و اشعار آنان به طور پراکنده قابل درک است و حتی نقادان بزرگ گاهی عوامل بروز نهضت رمانتیسم در اروپا را ریشه در دیگر فرهنگ ها، خصوصاً شرق می دانند. مثلاً «سیلییر» ۷ (منتقد فرانسوی که از معارضان سرسخت رمانتیسم است ) تلاش کرده که منشأ «رمانتیسم » را (که او آن را بیماری می نامد) شرق جلوه دهد و اعتقادش بر این است که میراث افلاطون با مسیحیت (که آن هم شرقی است ) در هم می آمیزد و با مکتب نوافلاطونی نیروی بیشتری گرفته و دوران جدید رمانتیسم را پدید آورده است . ۸ در هر حال نمی توان جاذبه خاص شرق را در نظر شاعران و نویسندگان قرن هیجده اروپا، کتمان کرد. سفر به شرق ، ترجمه کتاب های شرقی ( ترجمه هزار و یک شب ) و نیز انتشار سفرنامه هایی در باب ایران و هند ۹ و انتشار کتاب های : قصه های ایرانی ، قصه های ترکی ، افسانه عربی واثق (۱۷۸۶) و... را می توان گواهی بر این مدعا دانست . ۱۰ شاعرانی همچون : «هوگو»، «لامارتین » و «موسه » ۱۱ به آثار ترجمه فارسی توجه نشان داده اند و حتی «هوگو»، قسمتی از کتاب زنان شرقی را با الهام از ادب فارسی نگاشت . ۱۲

مفهوم شعر غنایی

شعر غنایی عمدتاً، شعری است احساس گرا و مبتنی بر عشق و زیبایی و سرچشمه گرفته از عواطف درونی . در نظر ارسطو معیار دقیقی برای شعر غنایی وجود ندارد، زیرا به عقیدهٔ وی ، شعر غنایی با موسیقی آمیخته است و لذّات حاصل از آنها را نمی توان از یکدیگر تفکیک کرد. ادب غنایی نزد اروپاییان به ادبیات «لیریک » مشهور است و «لیر» نوعی آلت موسیقی است مانند چنگ که یونانیان قدیم اشعاری همراه با «لیر» خوانده اند که به آنها «لیریک » گفته می شد و در ایران نیز نظیر این ساز یافته می شد. ۱۳ جلوه های شعر غنایی در ادب کهن ایران را می توان در گاهان ۱۴ (سرودهای مذهبی زرتشت ) و نیز سرودهای خسروانی ۱۵ ، فهلویات و نیز بخش هایی از درخت آسوریک مشاهده کرد. ۱۶ در ایران ، غزل ، قالب شاخص شعر غنایی به شمار می رود و به صورت تغزلات در اول قصاید شاعران سبک خراسانی نیز جلوه گر شده است . از قرن ششم به بعد، سیر غزل ، راه صعود طی می کند و در قرن هفتم و هشتم به اوج خود می رسد و تا عصر ما نیز این قالب ادامه می یابد. «بسیاری از محققان منشأ اشعار غنایی را ادبیات فلکلوریک دانسته اند.» ۱۷

جایگاه رمانتیسم در سبک های ادبی ایران

براساس علم سبک شناسی ، سبک های رایج در شعر فارسی را می توان به چند دسته عمده تقسیم کرد ۱۸ که عرصه جولان رمانتیسم واقعی را می توان درسبک حد وسط و جدید یعنی ادبیات دوره مشروطه به بعد دانست . ۱۹

در این دوره است که رمانتیسم در ایران به تبع رمانتیسم اروپایی رشد کرد و تا حدودی شکل واقعی به خود گرفت و کسانی چون : نیما یوشیج ، فروغ فرخزاد، فریدون توللی و نادر نادرپور را نماینده خود در ایران ساخت . ۲۰ اما اگر با دقت به سبک های دیگر نیز نظر بیندازیم متوجه برخی خصوصیات رمانتیکی در آثار شاعران برجسته آن سبک ها می شویم .

جلوه های رمانتیسم در سبک خراسانی بسیار ناچیز است . از آن رو که سبک خراسانی بر پایه عقل و خرد بنا شده و می توان از آن به عنوان دوره «کلاسیک » ادب پارسی نام برد.

آثار و شاعران عمده این عصر از قبیل : رودکی ، فرخی سیستانی ، عنصری ، منوچهری دامغانی ، فردوسی و سایر شعرای سبک خراسانی ، رنگ و بویی واقع گرا و یا بعضاً حماسی دارد. جز برخی از شاعران ، آن هم در مواردی معدود (که عمدتاً در تغزلات قصاید است ) به شعر غنایی روی نیاورده اند.

انعکاس صریح احوال اجتماعی و زندگی شاعران و وضع دربارها و جریانات سیاسی و نظامی ، از عمده ویژگی های این سبک است . و علت این امر واقع بینی و آشنایی شاعران با محیط مادی و خارجی و توجه کمتر آنان به عوالم خیالی و اوهام است . ۲۱

با این وجود شعر غنایی در این دوره جلوه هایی (هر چند اندک ) دارد. در آثار «رودکی » و «شهید بلخی »، «عنصری »، «فرخی سیستانی » و «دقیقی » و «رابعه بلخی »، جلوه هایی از شعر غنایی به چشم می خورد از ویژگی های رمانتیسم دراین دوره به جز برخی غزل ها و تغزلات غنایی و نیز نمود گرایش به احساس (البته به صورت بسیار محدود)، چیز دیگری نمی توان یافت .

وامق و عذرا (عنصری )، ورقه و گلشاه (عیوقی )، ویس و رامین (فخرالدین اسعد گرگانی ) ۲۲ ، بیشترین نزدیکی را در میان آثار این سبک (خراسانی ) به رمانتیسم دارند و آن هم به دلیل گرایش به احساسات و داستان های عاشقانه آنها است .

ما سبک دوره خراسانی را سبکی مبتنی بر واقع گرایی می شناسیم و رگه های وجود برخی از جلوه های رمانتیسم درسبک خراسانی ، به علت جزئی بودن توان دادن رنگ و بویی رمانتیک به آثار این سبک را ندارند. شعر فارسی در این دوره «بنا بر تأثری که از اصل کلی و شایع خردگرایی پذیرفته ، شعری واقع گراست . شاعران عهد از دریچه ذهنی اندیشمند و ظاهرین به واقعیت های ملموس پیرامون خود نگریسته ، تصویری واقع بینانه از آنها ارائه می کنند از این رو، تشبیهات شعر این عصر براساس روابطی محسوس شکل گرفته است

در باره ی واژه ی «رمانتیسم»

سر آغاز:
یک. تصوری نسبتاً رایج در ایران هست که رمانتیسم را با پاره ای ژست های عاشقانه و مقداری آه و افسوس و اشک و حسرت و به ذهن می آورد و به لحاظ اجتماعی نیز پدیده ای ضد رئالیستی و مبتنی بر خیال اندیشی و ذهنی گرایی صرف در صورتی که نه تنها مکتبی ادبی بلکه نهضتی جهانی است که ادبیات، فلسفه، علوم اجتماعی و سیاسی معماری، نقاشی سینما و و جز آن را در بر می گیرد.

دو. به معنی خاص و تاریخی آن، «رمانتیسم» اساساً پدیده ای اروپائی است. که بر بخشی از دوره ی گذر از جهان کلاسیک به جهان مدرن دلالت می کند. زمان آن، اواخر قرن هجدهم و نیمه ی نخست قرن نوزدهم است.
این پدیده در همان عصر و عمدتاً در دوره های بعد به سرزمین های دیگر هم راه یافت و بر جنبه های زندگی اجتماعی آنان نیز تاثیر گذاشت و نهضتی جهانی شد و این تاثیر، گذشته از تقلید، عوامل و دلایل اجتماعی و فکری خاص خود را دارد؛ گویی رمانتیسم اصولاً هم ذات عصر جدید است و اهمیت آن در همین است؛ زیرا این برهه دوره ای است که انسان سنتی از جهان معقول و مألوف کهن وارد یک دنیای جدید می شود که بحران زده و آشفته است و نتیجه ی طبیعی آن، کشمکش میان بیزاری از وضع موجود - از یک سو- و به یاد روزگاران گذشته اشک حسرت ریختن- از سویی دیگر- است (اشتیاق روزگار بهتر در آینده هم زمان با نوستالژی گذشته).
پس بدون شناخت رمانتیسم نمی توان به فهم درستی از ریشه های جهان نو و بسیاری از مکاتب و مسائل عصر جدید و دوران ما بعد رمانتیک رسید.

متن: چند نکته در باب واژه ی رمانتیسم
یک. اغلب تعریف کنندگان این اصلاح به دشواری ناشی از تعریف این اصطلاح و ناممکنی ارائه ی تعریفی جامع (علی رغم تعدد تعاریف) اشاره و اعتراف دارند.
دو. چهار نکته ی مهم در باب سیر کاربرد این واژه:

الف. در قرون وسطی: romance [رمان]: بر زبان های بومی تازه ی مشتق شده از لاتین دلالت می کند؛

ب. صفت رمانتیک: نخستین بار در زبان انگلیسی، به سال 1650، در زبان فرانسوی به سال1661 و آلمانی در 1663 به کار رفته است که در ابتدا به معنی «منسوب به رمانی (آثار تالیف شده به زبان بومی)» است و در حقیقت یعنی «همچون رمانس یا رمانس وار. این آثار (رمان، رمانس) عمدتاً ماهیتی خیال انگیز و پر احساس داشتند و مبتنی از صحنه های پرشور و احساسات بهتر واقع گرایانه که خواننده نمی توانست احتمال ان ها تناسب چندانی با فضای عقلانی قرن هفدهم ندارد پس بار منفی دارد و بر مفاهیمی چون «اغراق آمیز بودن»، «مضحک بودن»، «خیالاتی بودن»، «کودکانه بودن» و «نامعقول بودن» دلالت می کند.

ج. در دهه ی 1660 در انگلیس از دلالت بر داستان رمانس وارد فراتر می رود و بر مناظر طبیعی نیز اطلاق می شود. دکتر جانسون در 1735 از منظره ی رمانتیک به عنوان یک کلیشه ی تثبیت شده ی شعری یاد می کند.
د. از نیمه ی دوم قرن 18 با تحولات فکری و اجتماعی، «رمانتیک» نیز بار مثبت تری پیدا می کند و این زمانی است که «عصر خود» جای خود را به عصر احساس می دهد. در این دوره کلمه ی «رمانتیک» یاد آور لذت ها و سرخوشی های بکر و اصیل گذشته در قلمرو و پاک طبیعت است و نقد ادبی تبدیل می شود و برای تکامل این سیر باید تا سال های پایانی سده ی هجدهم منتظر بود و از انگلیس به آلمان رفت.(سیر این واژه در فرانسه و آلمانی تحت تاثیر زبان انگلیسی است).
سه. با عنایت به نکات پیش گفته، منتقدان سیر معنایی واژه ی رمانتیک را به چهار دوره تقسیم کرده است:

1-    از 1700  معنای شماره ی 1؛¬تا اواخر قرن 18
2-    از 1798 تاسیس مجله آتئوم و پیدایش تئوری «شعر رمانتیک» در تقابل با «شعر کلاسیک» توسط برادران شگل (فردریش و برادرش و ویلهلم)؛
3-    دلالت دقیق این واژه در سال های 8-1807 بر گروه های خاص رمانتیک و کاربرد معاصرتر و مدرن تر کلمه که گهگاه همراه با بدگوئی و جنبه ی استهزا هم بوده است (در ادب معاصر آلمان آن دوره توسط مخالفین و به عنوان استهزا این عنوان به آن ها داده شده است).
4-    پس از فروکش کرد دعوای رمانتیک ها و کلاسیست ها و تثبیت تدریجی معنای واژه به عنواناصطلاحی غیر ارزشی که اکنون هم در تاریخ های ادبیات آلمان دیده می شود.

چهار. تعریف های رمانتیک و رمانتیسم نه تنها در دوره ی رمانتیک همراه با ابهام و عدم وضوح و تشتت بوده است بلکه در دوره ی بعد (ما بعد رمانتیک)  هم نه تنها کاسته نمی شود بلکه افزوده هم می شود. هیچ یک از تعریف ها نه کاملاً قانع کننده نیستند و برای همین ماریو پرز واژه ی «رمانتیسم» را صرفاً «بر چسب غیر دقیقی» می داند که «موقتاً قابل استفاده است و حالت دل بخواهی و اختیاری دارد و اصطلاحی تقریبی و غیر قطعی است.» حتی ایخنر از محققانی نام می برد که معتقدند این اصطلاح باید به کلی به دور افکنده شود.

پنج. یکی از مهم ترین نتایج این ابهام ها و دشواری ها، عبادرت است از تعدد رمانتیسم ها.
آرتور لاوجری با مقاله ی در باب تشخیص رمانتیسم ها سردم دارِ تمایز قائل شدن میان انواع آن هاست و می گوید برای رهایی از آشفتگی ها باید این واژه را به صورت جمع به کاربرد و به این ترتیب تمایز رمانتیسم های مختلف در کشورهای مختلف نیز در نظر گرفته می شود.

اما به عکس او رنه ولک و نوتروپ فرای، رمانتیسم اروپایی را دارای وحدت اساسی می دانند. آن سان که فرای تاکید می کند، «رمانتیسم» دال بر یک مرکز ثقل تاریخی است در حدود سال های 179 تا 1830 فرود می آید.  همچنین، او بر آن است که با وجود نسبیت این اصطلاح از نویسنده ای به نویسنده ی دیگر و از ملیت به ملت دیگر، در مجموع در باب معنای رمانتیسم (به عنوان نام تازه ای برای شعری که در تقابل با شعر تئوکلاسیک قرار دارد)، سوء فهمی وجود ندارد و در سراسر اروپا نیز قابل مشاهده است.

به علاوه ولک، به تصورات یک سان در باب شعر کاربرد و ماهیت تخیل شاعرانه را در میان تمام رمانتیک ها قائل است و اشتراک این عده را در تخیل در تلقی از شعر، طبیعت در تلقی از جهان و سمبول و اسطوره در سبک شاعرانه می داند و در کتاب نظریه ی ادبیات رمانتیسم را با استفاده از اصطلاح کانت، «مفهومی یا انتظام دهنده» و تاریخ نگارانه می شمارد و به هر حال نتیجه می گیرد که رمانتیسم به عنوان یک اصطلاح برای نام گذاری دوره ای از ادبیات به راستی ارزش خود را حفظ می کند

+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 11:35|

سوررئاليسم

فراواقع گرايى

در ابتداى قرن بيستم، پس از جنگ جهانى اول، نويسندگانى چون آندره برتون كه از شرايط دوران جنگ و پس از آن نا اميد، خسته و دلزده شده بودند، گروهى را شكل دادند كه انقلابى در جهان ادبيات و عرصه هنر به وجود آورد.

اين گروه تحت تأثير مكتب دادائيسم جنبشى به نام سوررئاليسم به وجود آوردند. سوررئاليسم يا فراواقع گرايى در واقع عصيانى اساسى ضد تمدن است. بهتر بگوييم، اين جنبش تنها انقلابى فكرى و هنرى نيست، بلكه در عين حال انقلابى اجتماعى و بويژه آزادى كامل بشريت را ترسيم مى كند. سوررئاليسم در پى آن نيست كه رشته اى از استدلالات انتزاعى را تحميل و اثبات كند.

واژه سوررئاليسم نوعى فلسفه است كه به كشف راز كيهان اعتقاد دارد. در واقع سوررئاليسم نوعى فراواقع گرايى است كه بر كشفيات عينى بنا شده است. براى شناخت سوررئاليسم بايد به اين نكته توجه كرد كه اين جنبش و يا عصيان، حاصل هوى و هوسهاى روشنفكرانه نيست، بلكه برخوردى تراژيك بين قدرتهاى روح و شرايط زندگى در دوران جنگ جهانى اول و پس از آن است.

اين جنبش فكرى نه تنها در ادبيات و شعر، بلكه در هنر نقاشى نيز تأثير فراوانى به همراه داشت.

از ديرباز تأثير نقاشى بر ادبيات و ادبيات بر نقاشى در عرصه هنر مورد توجه بوده است، اما اين تأثير در سالهاى پس از جنگ جهانى اول به اوج خود رسيد و در جنبش سوررئاليستى بيشترين تأثير خود را گذاشت. نويسندگان فرانسوى مانند برتون كه از نظرات زيباشناسى غيرعقلانى آرتور رمبو، كنت دولوترامون و آلفرد دوژارى و همچنين آپولينير استفاده مى كردند، توانستند تحولى شگرف در عرصه هنر نيز به وجود آورند.

سوررئاليسم در پى آن است كه اسرار جهان و پيوندهايى كه اين جهان را با انسان مربوط مى كند، به شيوه اى بسيار شگفت انگيز توصيف كند. شناخت كامل، آرمان و هدف مكتب سوررئاليسم است.

در واقع با شناخت كامل جهان مى توان همديگر را نيز فهميد و اين درست همان چيزى است كه فلاسفه همواره به دنبال آن بودند. سوررئاليسم به سوى ادراك هماهنگ فاعل شناسا (سوژه) و به موضوع شناسايى (ابژه) مى رود.

سوررئاليسم برخلاف رئاليسم قرون وسطايى كه تفاوتى بين عناصر انديشه و عناصر جهان قائل نبود، نوعى مرزگشايى ذهنى دنياى خارج است كه انسان براى رسيدن به آن در تلاش است تا رمز و راز ذهنى دنياى خارج را درك كند. برتون مى گويد: «روح بايد در غرقابهاى خويشتن غوطه زند، هنر كه درطول قرون مجبور بوده است، از راههاى طى شده من و ابرمن فاصله بگيرد، كارى نمى توان كرد، جز اينكه حريصانه در همه جهات زمين، وسيع و تقريباً بكر و دست نخورده خويشتن را بكاود.»

آندره برتون در بيانيه اول سوررئاليسم كه در نوامبر سال ۱۹۲۴ نوشته شده، مى گويد: «انسان موجود خيالبافى است»، «اما امروز ديگر نمى تواند تخيلات خود را آزاد بگذارد و حال آنكه زمان به اين انسان داده شده است كه از آن استفاده كند و زبان را آيينه و بيانگر فوق واقعيت كند.» از نظر ادبى فوق واقعيت يا فراواقعيت عبارت است از نوعى اعجاز كه زاييده آفرينش آزاد و شخصى است ونيز نوعى حساسيت مدركه كه در لحظات خاص در هر تجربه انسانى، همراه حيرت و شگفتى است.

همواره لحظات خاصى وجود دارد كه در آنها ايجاد اين وجود تازه، الهام را ممكن مى سازد و در اين حال است كه اسرار هنر جادويى سوررئاليستى آشكار مى شود، بويژه اين حالت با استفاده از رؤيا و نگارش و ترسيم خودكار به بهره بردارى از صور خيال سوررئاليستى مى پردازد و آن را بالاترين درجه استقلال فكر معمولى مى كند. رئاليسم ادبى در واقع با درازگويى هاى غير لازم و دروغ پردازيهايش نمى تواند به شكلى واقعى كه درخور توصيف انسانى است، انسان را توصيف كند. با درهم آميختن رؤيا و واقعيت و فراواقعيت مى توان بهتر و زيباتر به توصيف انسان پرداخت و اين كارى است كه فرويد روانكاو مشهور اتريش نيز آن را انجام داده است.

صورت خيالى از طريق نگارش خودكار، از اعماق ضمير پنهان وناخودآگاه بيرون مى آيد و واقعيت انديشه انسان ها را بيان مى كند.

سوررئاليست ها مانند ماركسيست ها و رمانتيك هاى قرن نوزدهم به فكر كشف قوانينى بودند كه رهيافت تازه اى به انسان دهد.

در بيانيه دوم سوررئاليست ها، برتون، سوررئاليسم را نه تنها تلاشى براى شناخت، بلكه نوعى پويايى براى رسيدن به همان نقطه روحى مى داند كه در همه تضادهاى ظاهرى از ميان مى روند. چنين اقدامى به ديالكتيك هگل و در عين حال به سنت عرفانى متكى است و نيز خواهان برخورد جدى و شدت عمل، از جمله براى محكوم كردن انواع انحرافات است كه بتواند نهضت را در بالاترين نقطه اوج خود قرار دهد كه در آن متعهد سياسى و پژوهش هاى نظرى بتوانند همزيستى كنند بى آنكه همديگر را از بين ببرند.

سوررئاليسم از جنبه سياسى با توجه به تفكرات بيان شده با نظام هاى فاشيستى و توتاليتر سخت مخالف است زيرا به آزادى كامل انديشه اعتقاد دارد. به همين دليل در دوران نازيسم در اروپا، برتون

همواره مخالفت خود را با اين نظام فاشيستى بيان مى كرد به همين دليل اروپا را ترك كرده اما نهضت او تا سال هاى سال ادامه پيدا كرد و بعد از مرگ او سوررئاليسم كمابيش در عرصه ادبيات نمايان بوده و هست ولى اين نهضت در هنر نقاشى هنوز در عرصه جهانى به گونه اى بسيار قدرتمند راه خود را ادامه داده و پيروان بسيار زيادى دارد.

سوررئاليسم يا فراواقع گرايى نه تنها ادبيات بلكه هنر نقاشى را نيز دستخوش تحولى كلى كرد، نقاشى سوررئاليستى از هر گونه تحليل زيبايى شناختى و فنى گريزان است. در انتخاب هر شكل و شيوه اى آزاد است. مشخصه نقاشى سوررئاليستى همانا نيروى فوق العاده اى است كه با توسل به آن انقلاب شاعرانه اى به وجود مى آورد. نقاشى سوررئاليستى تابع اشكال ادبى نيست بلكه تابع روح شاعرانه است كه به همه اشكال هنرى شكل مى بخشد.

در واقع نقاشى از ديدگاه سوررئاليستى، مانند نردبانى است كه نگاه با استفاده از آن، واقعيت جزيى را به سوى واقعيت كلى سوق مى دهد. منظور ستايش ظواهر نيست بلكه نقاشى سوررئاليستى پرده بردارى از صورت و ظاهر را بيان نمى كند، اما سوررئاليسم يا فراواقع گرايى، سبك هاى نقاشى قبل از خود را انكار نمى كند اما برداشتى تازه از نقاشى را بيان مى كند، نقاشى سوررئاليستى را مى توان در دوران هاى قبل در نقش ها و طرح هاى كيمياگران نيز ديد كه همواره با واقعيت ظاهرى اشياء تناقض دارد. همان نقاشى سوررئاليستى همانا فرافكنى تناسخ ها پنهان در دنياى اشياء است. اين گونه نقاشى تصور درونى را به مفهوم مطلق آن بيان مى كند. تصورات درونى در همزيستى با بازنمودهاى بيرونى ظاهر مى شود. آنچه كه نقاشى سوررئاليستى در پى آن است، بيرون كشيدن لحظه ها و يا صحنه هايى است كه قدرت هاى درونى روح در آنها با همه نيرو متظاهر مى شوند.

برتون مى گويد: «آفرينش هاى ظاهراً بسيار آزاد نقاشان سوررئاليست طبعاً نمى تواند ظاهر شوند مگر با بازگشت شان به بقاياى بصرى كه از ادراك خارجى مايه گرفته است...»

«بلوغ احتمالى اين نقاشان پيش از اينكه در تازگى موادى باشد كه وارد اثر مى كنند، در ابتكار كم و بيش بزرگى است كه در استفاده از اين مواد به كار مى گيرند.» برتون مى نويسد: «سوررئاليسم چه به صورت شفاهى و چه به صورت نوشتارى به هر نحو ممكن، بيان كننده و عملكرد واقعى از انكار انسانى است و به مسائل زيبايى شناختى و اخلاقى توجهى ندارد.» و اين همان مسأله اى است كه در شعر سوررئاليستى نيز شاهد آن است، هستيم. شاعر سوررئاليست بر آن است كه تخيلات و صور خيال خود را به هر گونه كه مى تواند، بيان كند. سپس درنتيجه مى توان گفت كه وجه مشترك اثر كلامى و اثر تجسمى در مكتب سوررئاليسم به خوبى به چشم مى خورد. شعر در نقاشى ميدان عمل و سيعترى پيدا مى كند و چنان به خوبى در آن مستقر شده است كه امروزه نقاشى مى تواند

بيشترين موضوعات شعرى را در آن دخالت دهد. شعر و نقاشى مكمل هم هستند. در واقع مى توان گفت تابلو نقاشى و شعر به سبك سوررئاليستى به طور عينى تعبير همانندى را نمايش مى دهند و موضوع آنها به گونه اى كاملاً عميق و درونى گسترش مى يابد.

نقاشى مانند شعر بيانگر زندگى ثانوى انسان ها است. نقاشان سوررئاليست با الهام گرفتن از اشياى بهتر مى توانند به درون خويش باز گردند.

طلايه دار نقاشى سوررئاليستى پابلوپيكاسو است. اين نقاش اسپانيايى كه در كشور فرانسه مى زيست، با توسل به بازى با رنگ ها، شكل ها و نورها توانست تحولى بزرگ در نقاشى قرن بيستم به وجود آورد. پيكاسو براى نشان دادن درون يك شىء به اينگونه سبك از نقاشى دست يافت. پيكاسو كه نخست مورد توجه آندره برتون قرار گرفت، با جدا كردن اشيا از مفهوم هاى رايج شان آنها را عارى از مكان كرده و به هنر، نوعى جنبه قانون شكنى را تحميل كرد. اما بايد گفت كه نقاشى پيكاسو به صورت نقاشى خودكار نيست و اراده او را نيز در بر مى گيرد اما او در پى زيبايى نقاشى اش نيست بلكه انسان و اشيا را از ديدگاه ديگرى كه همانا درونى است، بيان مى كند. در واقع بايد ذكر كرد لئوناردو داوينچى نيز قريب به پانصدسال پيش به تخيل خلاق اهميت فراوان داده است.

درواقع تركيب ادراكات، تنها سكوى پرتابى هستند تا به غير واقعى بپيونديم. او نيز مانند نقاشان سوررئاليست قرن بيستم تمايل داشت تا با استفاده از رنگ ها و شكل ها جهان درونى خود را بيان كند.

ماركس ارنست آلمانى نيز از جمله ديگر نقاشان سوررئاليست قرن بيستم است. او كه خود از طلايه داران مكتب دادائيسم بود شگفت انگيزترين روش ها، فنون مختلف را در نقاشى هاى خود ايجاد كرد. او از روش كولاژ استفاده مى كند، اوراق كاغذ به گونه اى تصادفى به سوى تخته كف و ماليدن به سوى آن طرح هاى متعددى به دست مى آورد و با نگاه دقيق به اين شكل ها، شكل هاى مختلف ديگرى نيز در آنها مشاهده مى كرد. درواقع اين همان نگارش خودكارى است كه سوررئاليست ها به آن اعتقاد دارند. ارنست درواقع دخالت خود را در تكوين تابلو كمتر مى كند و بيشتر از طريق فعاليت هاى نيروى وهمى روح و خيالات، افكار خود را ترسيم مى كند.

البته سال هاى طلايى نقاشى سوررئاليست ها از زمان سالوادور دالى شروع مى شود. بى اغراق بدون وجود او نقاشى به سبك سوررئاليسم هيچ بود. دالى نابغه نقاشى قرن بيستم در نقاشى به هركارى دست مى زد تا ما را به دنياى ديگرى هدايت كند. واقعيت هاى روزمره در نقاشى دالى بى معنا است. او اشيا را به گونه طبيعى در كنار هم قرار نمى دهد و بيشتر موضوع هاى ملموس و

مشهود را به صورتى عرضه مى كند كه تضاد بين رؤيا و واقعيت از ميان مى رود. او امر غيرعقلانى را نه با تصويرها و ساخت هايى كه از هرگونه نام و شناسه گريزانند، بلكه با نمايش اشياى واقعى عين تصويرهاى رنگى، نقاشى و هنر خود را عرضه مى كند. سبك سوررئاليسم در هنر و ادبيات تحول بزرگى را در جهان به وجود آورده است. آزادى فكر و انديشه، طنز سياه و عينى و خردگرايانه امور شگفت و جادو، نگارش و ترسيم خودكار از رؤيا و صور خيال، رؤيا و خيال تخيلى و هذيان گونه، تصادف عينى، بازتاب بيرونى و درونى اشيا. همه و همه نشأت گرفته از سبك و مكتب سوررئاليسم است.

سوررئاليست ها از هنر زبانى ساختند كه بيان ناشدنى ها هدف هاى راستين آن را بيان مى كند. اين جست وجوى بى غرضانه هنرمند سوررئاليست، واقعيت ديگرى است كه هنر را تشكيل مى دهد و كم و بيش در زير ظواهر فردگرايى مانده است با خودآگاهى گسترش مى دهد و به صورت فراواقعيتى انكارناپذير درمى آورد. نويسنده، شاعر و نقاش سوررئاليست بر آن است كه كشف و شهود خويش را در قالبى كه قابل فهم همه باشد بيان نكند بلكه او آشفته و خسته از وضعيتى كه براى بشر بعد از جنگ هاى جهانى اول و دوم به وجود آمده و به آن تحميل نيز شده است، خود را به دست اوهام مى سپارد و خويشتن را از عالم واقع دور و دورتر مى كند. او از اين طريق وسيله اى به وجود مى آورد تا به ناشناختنى هاى درون هرچيز پى ببرد و شرايط خود را در جهان ناپايدار به گونه اى ديگر بيان كند.

+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 11:34|

مكتب كلاسيسيسم

 

مكتب «كلاسيسيسم» اولين سبك ادبي است كه در قرن هفدهم، بعد از دوران باروك در فرانسه به وجود آمد. نهضت اومانيسم (انسانگرايي ) را كه در قرن چهاردهم درايتاليا شكل گرفت، تاحدودي مي توان زمينه ساز مكتب كلاسيسيسم فرانسه دانست. كلاسيسيسم مكتب قانونها، قواعد و اصول است كه بايدها ونبايدهاي بسياري را شامل مي شود. پيروان اين مكتب، مطابق قواعد وقوانين قدما عمل مي كنند و در ادبيات به تقليد از ادبيات يونان و روم مي پردازند. در قرن هفدهم ، آثار نويسندگان به دو دسته كلاسيك و غيركلاسيك يا مردمي تقسيم مي شد. ادبيات كلاسيك نيز، ادبياتي عامه پسند ومردمي نيست. اين ادبيات مختص طبقات بالاي جامعه و قشر تحصيل كرده وخاص مدارس به منظور آموزش است. از نظر نويسندگان كلاسيك يك اثر ادبي يا هنري با رعايت كامل و دقيق اصول وقواعد كلاسيك مي تواند به درجه «كمال » و «زيبايي» مطلوب برسد. به همين دليل شعرا و نويسندگاني مانند مونتني ، رونسار ، كرني چون اين اصول را رعايت نمي كردند و بيشتر به زبان مردم وعامه مي نوشتند يا مي سرودند، آنها را جزو نويسندگان كلاسيك محسوب نمي كنند.
عقايد كلاسيكها
«انسان شريف » : به عقيده كلاسيكها انسان بايد از نظر اخلاقي و اجتماعي درسطح ايده آل و مطلوب وداراي «هنر زندگي كردن» باشد. يعني اعتدال، دانش بدون فخرفروشي ، رعايت ادب و نزاكت بدون حقيرشمردن خود، رعايت احترام وادب در برابر خانمها، ايمان بدون تعصب را در زندگي رعايت كند، كه روي هم رفته براي چنين انسان ايده آلي، كلاسيكها عبارت «انسان شريف» را به كار مي برند. .
تقليد از طبيعت كلاسيكها طبيعت را درآثار خود نه با تمام واقعيت بلكه تنها با جنبه هاي خوب و ايده آل آن ارائه مي دهند يعني طبيعت را نه آنطور كه هست بلكه آنچنان كه مي خواهند باشد، همراه با آرزوها و آرمانهاي خود نمايش مي دهند. آنان با درنظرگرفتن عقل ومنطق وبدون دخالت احساسات خود طبيعت را به تصوير مي كشند.
آموزنده وخوشايند بودن: نويسندگان كلاسيك معتقدند كه آثارشان بايد علاوه براينكه موردقبول و توجه خواننده قرار مي گيرد بايد براي او آموزنده نيز باشد ويكي بدون ديگري فايده ندارد واين مسأله هدف نويسنده كلاسيك است.
بياني واضح و روشن: زبان نويسنده كلاسيك بايد زباني واضح و صريح همراه با ايجاز و كلمات درست دقيق و مناسب باشد.
آرمانگرايي : كلاسيكها آيده آليست و آرمانگرايند . يعني درهنر فقط به دنبال زيبايي كمال و خوبي اند.
خردگرايي : كلاسيكها با موضوعات مختلف بطور عقلاني و منطقي برخورد مي كنند. آنان معتقدند احساسات انسان بايد با كنترل عقل بيان و تجزيه و تحليل شود.
رعايت مسائل اخلاقي ومذهبي كلاسيسيسم «مكتب اخلاقيون» است . از نظر آنان اثر هنري و ادبي علاوه برآموزنده بودن بايد درخدمت «اخلاق ومذهب» نيز باشد.
درجست وجوي اعتدال و كمال: كلاسيكها به دنبال تعادل بين عشق وعقل غم و شادي ، اضطراب و آرامش و … هستند و از نظر آنان با رسيدن به اين تعادلها مي توان كمال مطلوب وموردنظر خود را به دست آورد.
قالبهاي ادبي
تئاتر كمدي وتراژدي ، قالب مناسبي براي بيان عقايد و اصول كلاسيكها است. به اين وسيله آنان مي توانند ايده آل هاي خود را القا كنند. آنان در تئاتر، اصل «حقيقت نمايي و نزاكت» را رعايت مي كنند. يعني همه چيز بايد نزديك به واقعيت باشد و درصحنه تئاتر كلمات زشت و بي ادبانه را به كار نمي برند و تماشاچي را با صحنه اي از تئاتر يا گفته اي ، شوكه و متعجب نمي كنند. (به عنوان مثال، هرگز صحنه مرگ درتئاتر كلاسيك ديده نمي شود). علاوه براين ، آنان «قانون سه گانه وحدت» را كه ارسطو، فيلسوف يوناني ، وضع كرده بود، نيز كاملاً رعايت مي كنند. اين قانون شامل وحدت موضوع، وحدت زمان و وحدت مكان است. يعني كل صحنه ها و پرده هاي يك نمايشنامه بايد يك موضوع را در زماني واحد و مشخص و درمكاني واحد ارائه دهند.
موضوع ومضمون ادبيات كلاسيك
معمولاً درآثار كلاسيك، نويسندگان به توضيح و توصيف خصوصيات روحي و اخلاقي وتجزيه و تحليل روانشناسانه انسان مطلوب و آرماني خود مي پردازند. «طبيعت» نيز ازجمله اين موضوعات است. البته منظور از «طبيعت درآثار كلاسيك، طبيعت انساني و سرشت دروني انسان است. كلاسيكها توصيف طبيعت خارجي (مانند رودها ، كوهها، جنگلها و…) را درآثار و نوشته هاي خود كاري بي ارزش مي دانند درحالي كه معتقدند بيان طبيعت انساني (مانند اميال ، گرايشها، احساسات ، محبتها و…) چون صحبت از روح و درون انسان است برروح خواننده نيز اثر مي كند

+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 11:34|

سمبوليسم

سمبل(symbol) در اصل يك واژه­ی يوناني(sum ball)و به معناي وابستگي و چسباندن دو نقطه مجزا است. اين واژه در حالت اسمي به معناي "رمز، علامت و نشانه" به كار مي‌رود.[1] در زبان فارسي براي آن معادل‌هايي نظير "نماد، نمود و رمز" پيشنهاد شده است.

 

  در حوزه­ی ادبيات، سمبل يا نماد به چيزي گفته مي‌شود كه هم خودش باشد و هم مظهر مفاهيمي ديگر؛ مثلا درخت زيتون علاوه بر مفهوم واقعي‌اش، نماد صلح و دوستي نيز هست. نمادها با توجه به زمينه‌هاي فكري، فرهنگي و شرايط به وجود آمدنشان به دو گروه بومي يا عمومي تقسيم مي‌شوند.[2]

 

  نمادهاي بومي مربوط به مردم منطقه‌اي خاص است؛ اما نماد عمومي را تقريبا همه مردم جهان به يك صورت درك مي‌كنند. در آثار ادبي، نيز نماد، دو گونه كاربرد دارد. گاهي هنرمند اثري كاملا سمبوليك و نمادين مي‌آفريند مثل منطق الطير عطار و گاه در اثر خود از برخي عناصر به عنوان نماد بهره مي‌گيرد.

 

  اكنون ببينيم مكتب سبوليسم چيست؟ سمبوليسم يا نمادگرايي مكتبي ادبي – هنري است؛ كه در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم در اروپا و آمريكا رواج يافت. اين مكتب در حدود سال 1855م. در "فرانسه" پايه ريزي شد و در سال‌هاي 1880 تا 1890 به اوج فعاليت خود رسيد.

  مكتب سمبوليسم پيش از آنكه به شكل مكتبي مستقل درآيد. در بين گروهي از جوانان آن دوران پايه‌گذاري شد. اين افراد كه به تمامي قواعد و قوانين اجتماعي، سياسي و حتي اخلاقي معترض بودند، تلاش مي‌كردند تا هر آنچه با سنت گذشته ارتباط داشت را نابود نمايند. آنها با درآميختن احساسات و عواطف شاعرانه با هرزگي و بي‌بندوباري، ادبيات تازه‌اي را پديد آورند. همين روح عصيان‌گر آنها، در نهايت منجر به ايجاد تغييرات اساسي در ادبيات گرديد. برجسته‌ترين فرد اين گروه، "ورلن"(Verlaine) بود كه كتاب "شاعران نفرين شده" او زمينه‌هاي ظهور سمبوليسم را فراهم كرد. اين گروه به خاطر رفتارهاي افراطي‌شان به گروه "منحط" شهرت يافتند.[3]

 

  از سوي ديگر نويسنده­ی ديگري به نام "ادگار آلن‌پو"(Edgar Allan Poe) در آمريكا موفق به خلق آثاري شد كه ترجمه­ی آنها تأثير بسزايي در شكل‌گيري مكتب سمبوليسم داشت. اين آثار كه غالبا به وسيله­ی "بودلر"(Bolder) به زبان فرانسوي ترجمه مي‌شد، به همراه كتابي از بودلر به نام "گل‌هاي بدي" دنياي ادبيات را تكان داد. سپس شاعراني مانند "استفان مالارمه" (Mallarme) و "آرتور رمبو"(Rimbaud) پايه‌هاي اين مكتب را استوار كردند.[4]

 

  اين شاعران كه اندكي متعادل‌تر از شاعران منحط بودند، مي‌كوشيدند با مطالعات عميق‌تر جايگاه هنري خود را تثبيت نمايند. آنها كه به نظريه­ی "هنر براي هنر" معتقد بودند، با استفاده آموزشي و تعليمي هنر و ادبيات مخالفت مي‌ورزيدند.

 

  به عقيده­ی آنها جهان سراسر رمز و راز است و مردم عادي از درك اين دنياي مرموز عاجزند و تنها شاعران مي‌توانند اين اسرار را درك نمايند. از نظر آنها شاعر پيامبري است؛ كه مي‌تواند درون يا وراي دنياي واقعي ببيند و از آنجا كه اين عوالم توصيف ناپذيرند، شاعر سمبوليست مي‌كوشد با استفاده از زباني نمادين دنياي ناشناخته را به مخاطب بشناساند.[5]

 

  مخالفت آنها با قيد و بندهاي ادبيات سنتي رفته رفته سبب ايجاد تغييراتي در اوزان شعري گرديد."رمبو" و "ورلن" نخستين كساني بودند كه شعر آزاد را در "ادبيات فرانسه" مطرح نمودند.

  بارزترين ويژگي سمبوليست‌ها، درون‌گرايي شديد و قطع ارتباط آنها با جهان بيرون بود. به باور آنها عرصه­ی شعر از آنجا شروع مي‌شود كه با واقعيت قطع رابطه شود.

درون گرايي و اعتقاد آنها به جهان ماوراء و تأكيد بر تخيل و كشف و شهود سبب شد كه شعر سمبوليست‌ها از پيچيدگي‌هاي خاصي برخوردار شود و گاهي درك معناي آن به راحتي امكان پذير نباشد. توجه به همين ويژگي‌ها، فضاي آثار سمبوليستي غالبا مه آلود و وهم‌انگيز بود.

  سمبوليست‌ها شعر را وسيله‌اي براي بيان عواطف و احساسات شاعر مي‌دانستند و مي‌كوشيدند به جاي ارائه­ی يك پيام فكري يا اخلاقي، يك وضعيت عاطفي خلق كنند كه در آن از نمادهاي ظاهري براي بیان اين عواطف استفاده شود.[7]

 

  از ديگر ويژگي‌هاي فكري سمبوليست‌ها بدبيني و نگاه تيره و تار آنها به جهان بود. ريشه­ی اين بدبيني را بايد در تأثيرپذيري آنها از افكار "شوپنهاور" (Schopen Hauer)، فيلسوف آلماني قرن نوزدهم ميلادي جستجو كرد. او كه با ديدي منفي به زندگي انسان نظر داشت و آن را سراسر بدي و شر مي‌دانست، مرگ را تنها راه رهايي انسان از اين زندگي رنج­بار تلقي مي‌كرد. اين افكار به شدت بر هنرمندان سمبوليست مؤثر افتاد، به طوري كه هاله‌اي از يأس و انبوه آثار آنها را فرا گرفت.[8]

  يكي از چيزهايي كه به شدت توجه سمبوليست‌ها را به خود جلب كرد، موسيقي بود. آنها مي‌كوشيدند شعر را به موسيقي نزديك نمايند؛ زيرا موسيقي هم زباني غيرمستقيم داشت و هم بي‌واسطه با عواطف انساني در ارتباط بود، بدون آنكه پيام خاصي را به مخاطب القاء كند. به همين سبب، سمبوليست‌ها توجه به آهنگ و موسيقي دروني شعر را دستور كار خود قرار دادند؛ به طوري كه "مالارمه" معتقد بود: شعر پيش از آنكه كلماتي با معنا باشد، همراهي و هماهنگي صداهاست و عبارتي زيبا و بي‌معني از عبارتي كه معنا دارد، ولي زيبا نيست، ارزشمندتر است.[9]

  اين جنبش سرانجام در دهه اول قرن بيستم به وسيله "آندره برتون"(Andre Breton) به مكتب سوررئاليسم  تغيير شكل يافت.

+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 11:33|

اکسپرسیونیسم

 

 کلمۀ اکسپرسیون از دو قسمت ex  که پیشوند و به معنای خارج است و pression به معنای فشار و فشردگی تشکیل شده است. این کلمه در زبان های اروپایی معانی متعدد دارد: بیان، عبارت، حالت قیافه؛ و نیز به معنای ابراز حالات درون و بالاخره به معنا ی فشردن می باشد، از آن جهت که میوه ای را بفشارند تا آبش دربیاید.

  اصطلاح اکسپرسیونیسم در واقع ناظر به دو معنای اخیر است.

در ادبیات، اکسپرسیونیسم روشی است که جهان را بیش تر از طریق عواطف و احساسات می نگرد، به عبارت دیگر کوشش هنرمند مصروف نمایش دادن و بیان حقایقی است که بر حسب احساسات و تأثیرات شخصی خود درک کرده است.

  اکسپرسیونیسم را می توان عکس العمل و نشانۀ تمایلات رمانتیک هنرمندانی دانست که در جامعه صنعتی رو به رشد اوایل قرن بیستم می زیستند و بی اعتنایی آن جامعه نسبت به ارزش های هنری آنان را به یافتن شیوه های جدید و به کار گیری شکل های متفاوت بیان هنری بر می انگیخت، به خصوص که در آن سال ها عقاید فروید - روانشناس اتریشی - که اعماق ذهن بشر را می کاوید، هنرمندان را به گزارش دقیق زوایای درون انسان وامی داشت.

 

  اکسپرسیونیسم یا تعبیر گرایی مکتبی است در ادبیات، نقاشی، پیکر تراشی و سینما. این مکتب در سال 1905 در نقاشی آلمان به وجود آمد و در طول دهه بعد از جنگ جهانی اول (1918-1941) ادامه یافت. این نظریه تأثیر قابل توجهی در آلمان و کشورهای اسکاندیناوی داشته است. ظاهراً اولین بار اصطلاح اکسپرسیونیسم برای نقاشی ژولیان آگوست هروه - نقاش فرانسوی - به کار رفت. ونسان ونگوگ، (1890-1853) نقاش هلندی و هودلی نقاش سوئیسی را می توان از جمله کسانی دانست که در پیدایش این مکتب مؤثر بوده اند.

  اکسپرسیونیسم مکتبی است شدیداً ضد واقع گرایی؛ و مکتب ناتورالیسم که تقلید و تکرار و دوباره سازی واقعیت و طبیعت است و نیز اصل حقیقت مانندی کلاسیسم را رد می کند و هدف آن القای تأثر ها و حالت های هنرمند یا شخصیت های ساخته ذهن او از طریق تعبیری است که هنرمند از آن ها می کند، هنرمند این مکتب به حد افراطی ذهن گراست.

 

  هنرمندان اکسپرسیونیست سعی دارند درون اشیاء را نشان دهند بی آنکه به نشان دادن بیرون آن بپردازند. اکسپرسیونیسم در شعر به صورت توجّه به اصوات و رنگ، و کوشش هایی برای حس آمیزی که گاه به خاطر آنها مفهوم فدا می شود، ظهور می کند. تحریف موضوع های جهان خارج و جا به جا کردن توالی زمان و به کار گیری کوشش دقیق برای نشان دادن دنیا آنگونه که در ذهن نا آرام مشوش می تواند آشکار شود از خصایص شعر اکسپرسیونیستی محسوب می شوند.

  دوران نهضت ادبی اکسپرسیونیسم بسیار کوتاه بود و در فاصلۀ بین 1925-1915 را در بر می گرفت. در آلمان شعر اکسپرسیونیستی از 1910 تا اواسط 1920 که سوررئالیسم جایگزین آن شده، ادامه یافت و در مقوله های ادبی بیشترین تأثیر را در نمایش به جا گذاشته است. از نمایش نامه نویسان اکسپرسیونیست در آلمان می توان ارنست تولرو و برتولد برشت را نام برد. از آنجا که اغلب تأثیرات اولیه از هنرهای تجسمی مایه می گیرد، مثلاً وان گوگ، مونش ورودن و سپس پیکاسو؛ نقاشی در درجۀ اول قرار دارد و پس از آن نوبت شعر می رسد. در جایگاه سوم تئاتر قرار دارد و به دنبال آن است که مسأله صحنه سازی و کورئو گرافی مطرح می شود. پس از اینها رمان، موسیقی و سینما وارد عمل می شود و انتهای صف، معماری و هنر تزئینی قرار می گیرند در این میان هنر تبلیغات را هم نباید فراموش کرد. در واقع در برابر پوسترها و ویترین مغازه ها بود که بعدها قسمت اعظم مردم با روحیه و سبک اکسپرسیونیسم آشنا شدند و به آن گرویدند.

  اکسپرسیونیسم قالب های سنتی را نفی می کند و از ادبیاتی دفاع می کند که تنها ادبیات باقی نمی ماند. اعتراض بر ضد قرار دادهای موجود قالب هنری، در عین حال انکار چهرۀ جامعه بوژوائی است و قیامی بر ضد نظم موجود. مکتب اکسپرسیونیسم در سال 1921 از میان رفت؛ اما تأثیر این انقلاب ادبی که هنرمندان آن تنها در یک نسل ظهور کرد، و بیش از 10 سال دوام نیافت، هم در آلمان وهم به طور کلی در ادبیات هنر جهان باقی خواهد ماند و امروزه اکسپرسیونیسم بیش تر مجموعه ای از تکنیک ها و گرایش هاست تا نهضتی منسجم و سازمان یافته.

+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 11:32|

رئاليسم

رئاليسم از ريشه‌ي لاتين «Real» به معناي واقعيت گرفته شده است. رئاليسم در معناي لغوي، معادل واقع‌گرايي يا واقعيت‌گرايي است. به لحاظ مابعدالطبيعي و در فلسفه‌ي يونان باستان، واقعيت عبارت است از امر بيروني خارج از ما. در حكمت عرفان اسلامي، «واقعيت»، امري ذومراتب است و در نظام هستي، «واقعيت مثالي» قرار دارد و باطنٍ واقعيت ملكوتي يا مثالي نيز، واقعيت جبروتي است كه البته در زبان حكما و عرفا، از اين مراحل بيش‌تر با تعبير «حقيقت» نام مي‌برند و معمولاً واژه‌ي «real» يا «واقعيت» در خصوص مرتبه‌ي محسوس عالم و واقعيت حسي به كار برده مي‌شود.

مرحوم علامه طباطبايي، در مقابل سوفسطائيان و آن دسته از فيلسوفان موسوم به «ايده‌آليست» كه به نحوي منكر وجود عالم عيني بيرون از ماده بودند، اساس انديشه‌ي فلسفي خود را «رئاليسم» ناميدند. در يك احصاء مختصر، مي‌توان از 3 منظر، به مفهوم «رئاليسم» (واقع‌گرايي) و مفهوم مقابل آن «ايد‌آليسم» نگريست:

 

الف) هستي‌شناختي

 

از نظر اين دادگاه، «واقعيت»، عبارت از آن مرتبه از واقعيت است كه ظهور عيني و محسوس دارد و ظاهرِ وجود است و «حقيقت» همانا مرتبه‌ي باطني و عيني‌اي است كه اصيل‌تر و واقعي‌تر از مرتبه‌ي آن را تشكيل مي‌دهد كه در نظام هستي‌شناسي حِكْمي - عرفاني آن را «واقعيت ملكوتي» يا «عالم مثال» مي‌نامند.

 

ب) معرفت‌شناختي

 

در اين منظر - كه برگرفته از تعريف افلاطوني - ارسطويي از حقيقت است، «واقعيت» عبارت است از عالم عيني مستقل از وجود ما و «حقيقت» عبارت است از انطباق تصوير ذهنيِ فاعلِ شناسا با واقعيت خارجي. اگر تصوير ذهني شناسنده، مبتني بر «واقعيت» باشد، قضيه‌اي صادق و معادل «حقيقت» است و اگر تصوير يا قضيه ذهنِ شناسنده انطباق با واقعيت خارجي نداشته باشد، قضيه‌اي «كاذب» است.

 

ج) اخلاقي و ارزشي

 

از منظر اخلاقي و ارزشي، «واقعيت» يا رئاليته عبارت از آن امري است كه وجود دارد و غالباً زشت و غيراخلاقي و ناپسند است و «حقيقت» همانا وضعيتِ آرماني و موعودي است كه بايد جانشين واقعيت موجود گردد. از اين منظر، رئاليسم به معناي پذيرش زشتي و بي‌عدالتي واقعيت‌ موجود، بدون تلاش جدي يا بنيادين براي تغيير آن است. از اين منظر، فرد «رئاليست» يا «واقع‌گرا» كسي است كه دعوت به پذيرش وضع موجود عالم و نحوي تسليم انفعالانه در برابر آن دارد و تلاش انقلابيون آرمان‌گرا را نحوي «ايد‌آليسم» و «پندارباقي» مي‌داند.

 

در بررسي اصطلاح «رئاليسم» و «رئاليته» بايد به اين مهم توجه كرد كه «واقعيت» در فلسفه‌ي مدرن غربي، محدود به عالم محسوس و قابل كشف، از طريق تجربه‌ي حسي و روش‌هاي «ساينتيفيك» (به اصطلاح علمي) است و در نسبت با بشر مدرن خودبينانه - به عنون سوبژه يا سوژه‌ي تصرف‌گرِ شناساي دكارتي- معادلي صِرف «اُبژه» مطرح مي‌شود. در اين تلقي، رئاليسم از منظر خودبنيادانگاري نفساني (سوبژكتيويسم) بشر مدرن تعريف شده و «واقعيت» به صرف واقعيت حسي - تجربي قابل تصرف توسط اراده‌ي معطوف به قدرت بشر بورژوا، تقليل مرتبه و معنا داده است. رويكردِ رئاليستي در هنر قرون هيجده و نوزده غربي نيز، تا حدود زيادي ملهم از چنين تعريفي از رئاليته است

+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 11:32|
الأساطیر.. رموزها دلالاتها
لم یتفق حتی الآن علماء المیثولوجیا علی تعریف دقیق للأسطورة بل بقی تعریفها ناقصاً عند الباحثین والفلاسفة المتخصصین ، وقد فسّرها بعضهم بأنها من الخیال اللامبرمج أو ربما تکون مجرد وهم أو نزقاً صبیانیاً .
فی حین یری بعض آخر ان الأسطورة إلهام روحی محض ویفسّرها فریق ثالث أنها خرافة لتفسیر الکون " بینما یری رابع فی الأساطیر القدیمة ذخائر من دوافع ذات طابع اولی بدائی تکشف وتنیر العقل الباطن الجماعی للأنسان "
وربما تکون الأسطورة " نوعاً من اللغة الشعریة " یعتمد علیها الشعراء فی تأویل حدث ما او یتخذونها قناعاً یتسترون خلفهُ لعدم الأستطاعة بالبوح بما یخزنون فی عقولهم من أفکار لا تناسب الأعراف والتقالید .
وقد " تکشف عن حقیقة مهمة ندعوها حقیقة میتافیزیقیة "
ولقد عدّها الأقدمون " مزیجاً من السحر والدین والتأریخ والتأمل والعلم "
ولقد استلهم الأدباء الغربیون والشرقیون علی حد سواء الأسطورة واستطاعوا توظیفها لخدمة أغراضهم وأفکارهم وتوصیل معانیهم وأخیلتهم الی المتلقی ، فکانت الأسطورة عندهم بمثابة الفکرة المفضلة وقد تطور هذا الأسلوب علی ید رواد مدرسة شعراء التفعیلة نذکر منهم علی سبیل المثال - نازک الملائکة ، بدر شاکر السیاب ، عبد الوهاب البیاتی ، بلند الحیدری ، کاظم السماوی وغیرهم .
"کان الشعراء والفلاسفة الرومانطیقیون فی الغرب أول من اغترف من بحر الأسطورة وشرب من کأسها السحریة ، فشعروا بالتجدید والأنتعاش وتغیرت نظرتهم الی الأشیاء منذ ذلک الحین فغدت جمیع الأشیاء فی صورة جدیدة منحولة ولم یعد باستطاعة اولئک الرجوع الی عالم الواقع"
ان سبب لجوء الشاعر المعاصر للأسطورة علی ما یبدو یحمل بین طیاته أهدافاً وغایاتٍ کثیرة إذ أنه یطمح الی تحقیق افکاره المکبوتة فی اللاوعی خوفاً من رقیب أو تجنباً لمسؤولیة هو فی غنی عنها أو یرفض - ربما - أعراف وتقالید المجتمع الذی یعیش فیه أو خوفاً من ان یتجمع حوله أعداء وحاقدون یوشون به ویحاول الشاعر - مثلاً - تجنب مهاترات جانبیة قد تؤدی به الی استعداء السلطة علیه أو محاربته فی حیاته الشخصیة ، ولهذه الأسباب وغیرها یستعین الشاعر بهذه الرموز التی تقیه غضب المجتمع وسلطة القهر والقانون ، ولقد غامر الأنسان من اجل البحث عن تفسیرات لفهم ظواهر کانت تحدث فی الطبیعة لیجد لها قوانین ثابتة من مدة لأخری طمعاً فی الحصول علی نتائج تؤدی الی زیادة معلوماته اولاً والأستفادة من ابحاثه فی علوم الفیزیاء والکیمیاء ثانیاً .
وقد استطاع الانسان ان یفسر کل ما حوله من ظواهر الطبیعة بواسطة الأسطورة وقد درسها بتطرف واکتشف انها الوعاء الذی ینمّی عنده عالم الخیال وسعة المعرفة .
من الشعراء الذین استطاعوا توظیف الأسطورة بطریقة ذکیة أیحائیة بدر شاکر السیاب فقد استفاد کثیراً من أسطورة (تموز) مثلا وکذلک أسطورة عشتار وادونیس فی قصائد کثیرة منها علی سبیل المثال لا الحصر (الأسلحة والأطفال) و (رؤیا فوکای) و (المومس العمیاء) واقتدی به آخرون مجددون دهشوا لتوظیف الاسطورة عند السیاب ووجدوا فیها ضالتهم لأنها عبارة عن انزیاح أحزان الشاعر وفی الوقت نفسه التعبیر بجرأة وصدق عما یختزنونه فی أعماقهم من أفکار لیس باستطاعتهم البوح بها إما لأسباب سیاسیة قد تحرض السلطة علیهم بالقمع والنفی والتشرید او لاسباب اجتماعیة.
بعض الفلاسفة یعرف الأسطورة علی انها (محاولة لفهم الکون بظواهره المتعددة او هی تفسیر له ، انها نتاج ولید الخیال من منطق معین ومن فلسفة اولیة تطور عنها العلم والفلسفة فیما بعد).
ولقد عرف العرب الأسطورة منذ عصور سحیقة وأعطوها دلائل ورموزاً فی عباداتهم وطقوسهم الدینیة ، فالعُزّی هی عشتار واللات هی اللاتو ، ومَناة هی مناة وود هو تموز أو هو ودن ومعناها السید.
الأسطورة نوع من (الحکی) الذی له دلالة ورمز أقرب للخیال منه الی الحقیقة ، وقد اعتمد الأنسان القدیم علی معتقدات تراثیة ابتدعها محاولاً بواسطتها تفسیر الظواهر الطبیعیة وجعل لها رموزاً مختلفة کالنور والماء وهذه تجلب له الخیر کما جعل للأسطورة رموزاً اخری مثل الرعد والبرق وهذه تسبب له القلق والرعب والتشتت النفسی .
من هنا صار للأسطورة معنی فلسفی تراجیدی فهی الوسیلة الوحیدة التی اعتمد علیها الأنسان لحل مشاکله الأنسانیة .
ویری بعض الدارسین ان الأنسان القدیم کان یتصرف من خلال ما یراه من ظواهر طبیعیة تحدث کل یوم کظاهرة المطر مثلاً فیفسر تلک الظاهرة علی انها آتیة من قوی خارقة واضعاً لها نوامیس وتفاسیر خاصة متصوراً انها من فعل الجن ولا بد ان یحذر منها أو یتکیف لها . والشاعر بدر السیاب استخدم هذه الأساطیر فی اغلب قصائده وبث فیها الحرکة وجعلها تؤدی وظائف عدة : ففی قصیدته " شبّاک وفیقة " یستفید السیاب من أسطورة " عولیس " بطل الأودیسة حیث نقرأ :
یا صخرةَ معراج القلبِ
یا صورَ الألفةِ والحبِّ
یا درباً یصعدُ للربِّ
لولاک لما ضحکت للأنسام القریة
فی الریح عبیر
من طوق النهر یهدهدنا ویغنّینا
(عولیس) من الأمواج یسیرهُ
والریحُ تذکّرُهُ بجزائرَ منسّیه
" شبْنا یا ریحُ فخلّینا
کما نقرأ فی قصیدة " ام البروم " فی الصفحة " 25 " هذه المقاطع :
یقول رفیقی السکرانُ : (دعها تأکل الموتی
مدینتنا لتکبرَ تحضن الأحیاءَ تسْقینا
شراباً من حدائق برسفون تعلُّنا حتی
تدور جماجمُ الأموات من سکْرٍ مشی فینا)
والأسطورة هی أعلی مراحل الرمز وهی ایحاء بشیء لایخطر علی بال الشاعر وقد تبنی العرب هذه الرموز خاصة فی العصر الجاهلی ومن الأساطیر ما هی بابلیة او کنعانیة أو آشوریة أو فینیقیة أو فرعونیة أو عربیة قدیمة .
إن توظیف الأسطورة هو معادل رمزی ذو دلالة اجتماعیة یهدف الی تعویض الشاعر عن شیء لایستطیع تحقیقه فی الیقظة فیحاول تجسیده فی الخیال ویستفید منه فی التعبیر عن ذاته ربما خوفاً من رقیب او تجنباً لملامة عذول .
والحقیقة ان الشاعر بدر شاکر السیاب یستخدم الأساطیر غیر المألوفة بغیة انعاش قصیدته محاولاً جعلها رکناً أساسیاً فی شعره وهو توظیف دقیق یدل علی اصالة وابداع .
عیناه فی الظلام تسربان کالسّفین
بأی حقلٍ تحلمانِ ؟ أیما نَهَرْ ؟...
بعودة الأب الکسیح من قرارة الضریح ؟
(أمیّتُ فیهتف المسیحُ ..
من بعد أن یزحزحَ الحَجَرْ
هلم یا عازرُ)
ومن الأساطیر التی استخدمها الشاعر السیاب والتی تعد من المعتقدات الشعبیة اسطورة " میدوزا " وهی الجنیة الأغریقیة القادرة علی تحویل عینی من ینظر الیها الی حجر کذلک استغل اسطورة تموز فی احدی قصائده اذ رمز فیها الی الخصب والنماء :
تموزُ یموتُ علی الأُفُقِ
وتغورُ دماهُ مع الشفَقِ
باختصار کان للأساطیر دور خطیر فی اغلب قصائد الشاعر السیاب ومن هذه الأساطیر :
1- أسطورة تموز : هو أله الخصب عند البابلیین وزوجته عشتار یقابله ادونیس کرمز للخصب والنماء عند قدماء الیونانیین وحبیبته عشتروت أو فینوس آلهة الحب وقد کان یقضی نصفاً من الشتاء فی العالم السفلی مع برسفون والصیف والربیع علی الأرض مع فینوس .
وتموز عرفته الیمن بأسم (تعز) وما زالت احدی مدنها تسمی باسمه حتی الیوم.
وتموز بابلی الأسم عالمی الرمز یموت من أجل أن یحیا ویشکل موته موتاً للخصب وعودته تشکل عودة للحیاة فهو واهب الحیاة للبشر ومجدد الخیر وباعث العطاء.
2- افرودیت : هی آلهة الحب عند الأغریق یقابلها فینوس عند الرومان .
3- اوزیریس : یعد إله الخصب عند المصریین القدماء وتقول الأسطورة الکنعانیة والمصریة ایضاً ان اوزیریس ارتبط بـ (إیزیس) لتجسید معنی الخصب فی الطبیعة کما ارتبط (بعل) بـ (أنات) السومریة .
4- ادونیس : هو اله الخصب والنماء عند الفینیقیین والأغریق وهو فی الأصل کلمة سامیة معناها (السید) وکان تموز البابلی یرتبط بحبیبته الآلهة عشتار بینما ارتبط ادونیس بافرودیت کونه اغریقیاً وبفینوس مرة اخری کونه رومانیاً .
ان تموز تقابله عشتار رمز الخصوبة والحیاة والحب عند سکان وادی الرافدین ، اما ادونیس فتقابله افرودیت او فینوس وکان ادونیس یمثل إله الخصب عند الفینیق والأغریق وهی تسمیة یونانیة .
5- أتیس : هو إله الخصب عند سکان آسیا الصغری حیث یجرح عابدوه أنفسهم بالسیوف والمدی وهم یرقصون حول تمثاله حتی تسیل دماؤهم قرباناً ودلالة علی الخصب .
6- لاة : هی ام تموز فی الأسطورة البابلیة. 7- أنات : هی أنانا السومریة وفی البابلیة تعنی (عشتارا) وفی الفینیقیة تسمی (عشتروت)
8- میدوزا : وهی رمز لآلهة الشر وقد مسخت حجراً وکانت کلما وقعت عیناها علی أی کائن حولته الی حجر .
وهناک اساطیر کثیرة تختص کل أسطورة بطقوس خاصة بها من هذه الأساطیر (ایکاروس ، واورفیوس ،ونرسیس وتنتالوس) .
9- أسطورة سیزیف : وهی فی الأصل یونانیة وسیزیف هذا محکوم علیه من الآلهة بالشقاء والعذاب الأبدیین فقد حکم علیه بان یرفع صخرة من اسفل غیاهب الارض الی اعلی قمة فی جبل المدینة وکان کلما وصل بها الی منتصف الجبل سقطت منه الصخرة الی القعر ، ویعود سیزیف یحملها مرة ثانیة وثالثة ورابعة وتسقط منه الی الأسفل وهکذا وهو کما یری القارئ عبث مستدیم وعذاب لا ینتهی منه الأنسان ولعل الأنسان العراقی الیوم خاصة یشبه سیزیف فی عذابه ومحنته .
وکذلک هناک اساطیر حدیثة الجذور کأسطورة (أناهید) وأسطورة (عبقر) التی تعد ملهمة الشعراء علی حد زعم شعراء قدماء .
ویعتقد ان هناک اساطیر صینیة وهندیة وکل من هذه الأساطیر وظفها الشعراء الکبار فی قصائدهم وجعلوا منها مواضیع اجتماعیة وانسانیة وحاولوا إلباسها لباساً عصریاً یخدم فنون اغراضهم الشعریة واشهر من استعمل الأساطیر الشاعر الأنکلیزی (ت. س. الیوت) والشاعر المبدع بدر شاکر السیاب .
+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 22:14|
حافظ الشیرازی والتراث العربی أسرار الإبداع فی شاعریته


شمس الدین محمد المعروف حافظ الشیرازی والملقب بلسان الغیب وترجمان الأسرار من أعظم شعراء الغزل فی الأدب الفارسی بل الأدب العالمی.

تاریخ ولادته على أفضل تقدیر عام 726ه/1325م وتاریخ وفاته على أفضل تقدیر أیضاً عام 791ه/1388 أو 1389 وعلى هذا یكون قد عاش نحواً من خمس وستین سنة. وتزیّن حیاته زهاء ثلاثة أرباع القرن الثامن الهجری والقرن الرابع عشر المیلادی.

وإذا كانت المدن ترسخ وجودها على الأرض بالاتساع والعمران واستمرار البقاء فإن بعضها یؤكد خلوده فی غمار الزمان بأبنائه العظام. ولاشك أن شیراز تدین بشهرتها الواسعة الآبدة لعلمائها الكبار وعارفیها الفضلاء ولكنها تدین بشهرتها خاصة لولدیها العالمیّین العظیمین سعدی فی القرن السابع الهجری وحافظ فی القرن الثامن.

ولد حافظ فی هذه المدینة من أب كان یشتغل بالتجارة. وكان أصغر أولاده الثلاثة. وتوفی الوالد وتفرق الأخوة. وبقی الابن الصغیر شمس الدین محمد مع والدته فی شیراز. وتذكر الموسوعة الإسلامیة نقلاً أنه كان له أخت أیضاً.

اشتغل حافظ فیما یروى حین كان صغیراً أجیر خباز: فكان یفیق فی غلس اللیل لیقوم بعمله حتى الفجر. فإذا فرغ اشتغل بالعبادة. ثم انصرف إلى حلقات بعض العلماء الأعلام فی مدینته یأخذ عنهم علوم عصره شأن الفتیان الذین تفتحت قلوبهم وبصائرهم على محبة العلم والتفقه فیه.

وأقبل خاصة على دراسة علوم الدین واللغة العربیة والفارسیة وبرع فی ذلك كله، وحفظ القرآن الكریم وهو فتى فوصف بالحافظ، حتى غدا هذا الوصف لقباً له شُهِر به وتمسك هو به حتى جعله اسماً له یزهى به.  بل كان یعزو الفضل فی لطف شعره وسحر بیانه إلى ما یرمز إلیه  هذا اللقب.

وله بیت من الشعر الفارسی یفید هذا المعنى:

ما رأیت ألطف من شعرك یا حافظ            بالقرآن الذی یكنّه صدرك

وقد أجاد اللغة العربیة إجادة تامة واطلع على التآلیف العربیة التی كانت متیسرة ورائجة فی بلده شیراز.

درس "الكشاف عن حقائق التنزیل" لأبی القاسم جار الله الزمخشری (متوفى 538) و "المصباح" فی النحو للإمام ناصر بن عبد السید المطرزی، (متوفى 610) و "طوالع الأنوار من مطالع العلوم" فی البلاغة وفی بقیة العلوم للعلامة سراج الدین یوسف أبی یعقوب السكاكی (متوفى عام 626).

ونلاحظ أن هؤلاء المؤلفین جمیعهم من إیران وخوارزم. وأحدهم وهو البیضاوی أبو الخیر ناصر الدین عبد الله بن عمر نسبته إلى البیضاء وهی مدینة بإقلیم فارس قریبة من شیراز تدعى الیوم تل بیضا، اسمها عربی مفرد فی فارس، دعاها بهذا الاسم الجنود العرب الذین عسكروا فیها بعد إذ حصنوها حین حاصروا اصطخر زمن الفتح الإسلامی. وكانت قلعتها تستبین من بعد ویرى بیاضها وهی تقع فی شرق الوادی الجمیل شعب بوان.

وإنما توافرت كتب أولئك المؤلفین بفضل انتشار الوراقة ولقرب العهد بها ولتدریسها جیلاً بعد جیل. هذا وتسلسل التعلیم والروایة عن العلماء والإجازات التی تخرج الطلاب النبهاء متواصلة فی تلك الحضارة الواسعة لشرف العلم والعلماء فیها.

وقد نشأ حافظ وشهر بعلمه واطلاعه على العلوم العربیة والآداب العربیة والفارسیة وسمی معلماً فی مدرسة شیراز. وهو قد أحب مدینته حب سلفه سعدی لها، ولكنه لم یقم على خلاف سعدی بأسفار طویلة ما عدا سفراً قصیراً إلى بندر هرمز وسفراً آخر إلى مدینة یزد وزیارة لقبر علی الرضا فی مشهد. وقضى سائر عمره فی شیراز التی تَمَلَّى أرضها وسماءها وكان طوال حیاته هزارها الذی تغذى جناها وسلسالها وغنى جمالها أجمل غناء. وقد دفن فیها وغدا ضریحه مزار الناس ومرتاد المعجبین بشعره وغزله.

شیراز مدینة بنیت أو جددت فی أثناء خلافة عبد الملك بن مروان وأثناء حكم الحجاج بن یوسف الثقفی للعراق. ویروى أن أول من بناها محمد بن یوسف أخو الحجاج ولاّه أخوه على إقلیم فارس فبنى هذه المدینة كما یروى أن محمد بن القاسم ابن أبی عقیل وهو ابن الحجاج وفاتح الهند هو الذی بناها.

كانت معسكراً للمسلمین لما حاصروا مدینة اصطخر ثم جدد حكامها عمارتها وغدت مدینة عربیة إسلامیة كالدرة فی إقلیم فارس وورثت مجد العاصمة القدیمة اصطخر. وقد ازدهرت فی القرن الرابع الهجری حین اتخذها البویهیون مستقراً لهم وقاعدة لملكهم فی فارس. وبلغت فی زمن عضد الدولة فناخسرو ابن ركن الدولة شأواً عظیماً من العمران. وقد قصدها أبو الطیب المتنبی حین أرسل إلیه بعد وفادته على ابن العمید عضد الدولة یستزیره فحظی عنده وفاز ببعض أمانیه ومدحه بمدائح خالدة منها قصیدته التی یصف بها شعب بوان وقد مر به فی طریقه إلیه.

ثم أهملت شیراز وفقدت مكانتها حین انتقلت السلطة السیاسیة إلى البقاع الشمالیة من إیران. ولكنها مع ذلك بقیت وما زالت حتى الآن كالحدیقة الغناء الحافلة بالریاض والورود ولاسیما الورد الجوری هو صنو الورد البلدی أی الورد الدمشقی الذی سارت شهرته فی العالم أجمع. والنعت الجوری نسبة إلى مدینة جور القریبة من شیراز وهی التی بدّل اسمها عضد الدولة فجعله فیروزا باد وقد نسب إلى شیراز جماعة كثیرة من العلماء فی كل فن وكذلك جماعة من الزهاد والصوفیة أشهرهم أبو عبد الله محمد بن خفیف الشیرازی شیخ الصوفیة إذ ذاك. ولكثرة الصوفیة والزهاد فیها دعیت "برج الأولیاء". كما أنه نبغ فیها بعد حین من الزمان وفی بدایة العهد الصفوی فلاسفة مشهورون من أبرزهم صدر الدین الشیرازی الملقب "ملاّ صدرا" الذی انتهى إلیه العرفان.

تغنى بشیراز سعدی فی القرن السابع الهجری، ثم تغنى بها حافظ فی القرن الثامن الهجری. وقد بلغ تغنیه بها غایة الرقة والعذوبة وهی عنده فی التشبیه كالخال على خد الأقالیم السبعة.

وربما كان من الطرف ومن المفید أن نستجلی بعض محاسن شیراز فی زمن حافظ نفسه. فلقد عاصره ابن بطوطة (703/1304-779/1377) وزار فی ثنایا رحلته الواسعة الطویلة شیراز. وقد دخلها فی سنة 727 (كان حافظ یحبو أو طفق یمشی فی العام الأول من عمره) ویقول فیها: "وهی مدینة أصیلة البناء، فسیحة الأرجاء، شهیرة الذكر، منیفة القدر، لها البساتین المونقة والأنهار المتدفقة والأسواق البدیعة والشوارع  الرفیعة. وهی كثیرة العمارة متقنة المبانی عجیبة الترتیب. وأهل كل صناعة فی سوقها لا یخالطهم غیرهم. وأهلها حسان الصور، نظاف الملابس، ولیس فی الشرق بلدة تدانی مدینة دمشق فی حسن أسواقها وبساتینها وأنهارها وحسن صور ساكنیها إلا شیراز. وهی فی بسیط من ارض تحف بها البساتین من جمیع الجهات وتشقها خمسة أنهار أحدها المعروف بركن آباد (تغنى به حافظ) وهو عذب الماء، شدید البرودة فی الصیف سخن فی الشتاء، فینبعث من عین فی سفح جبل هنالك یسمى القُلَیْعة. ومسجدها الأعظم یسمى بالمسجد العتیق وهو من أكبر المساجد ساحة وأحسنها بناء. وصحنه متسع مفروش بالمرمر. ویغسل فی أوان الحر كل لیلة. ویجتمع فیه كبار أهل المدینة كل عشیة، ویصلون به المغرب والعشاء. وبشماله باب یعرف بباب حسن یفضی إلى سوق الفاكهة. وهی من أبدع الأسواق. وأنا أقول بتفضیلها على سوق باب البرید من دمشق.

وأهل شیراز أهل صلاح ودین وعفاف وخصوصاً نساءها. وهن یلبسن الخفاف ویخرجن ملتحفات متبرقعات فلا یظهر منهن شیء. ولهن الصدقات والإیثار. ومن غریب حالهن أنهن یجتمعن لسماع الواعظ فی كل یوم اثنین وخمیس وجمعة بالجامع الأعظم. فربما اجتمع منهن الألف والألفان بأیدیهن المراوح یروحّن بها عن أنفسهن من شدة الحرّ. ولم أر النساء فی مثل عددهن فی بلدة من البلاد".

ویشید الرحالة ببعض المشاهد التی رآها فی شیراز كمشهد أحمد بن موسى أخی علی الرضا بن موسى بن جعفر الصادق ومشهد الإمام الولی أبی عبد الله بن خفیف كما یشیر إلى ضریح الشاعر الكبیر سعدی فیها. لقد قابل ابن بطوطة بین شیراز عاصمة ولایة فارس إذ ذاك ودمشق عاصمة بلاد الشام فی حسن الأسواق والبساتین والأنهار، ولاسیما بین سوق الفاكهة فی الأولى وسوق باب البرید فی الثانیة. وتلك مظاهر تتبدل مع الزمان فی التنظیم وشكل العمران. ولكنه أغفل منظراً طبیعیاً مشتركاً یضم الاثنتین وهو دائم وسافر للعیان وهو أن كلتیهما مستلقیة على سفح جبل. أما شیراز فعلى سفح جبل "الله أكبر" وأما دمشق فعلى سفح جبل قاسیون. ویروى أن تسمیة جبل شیراز كذلك أن طائفة من الأولیاء والصوفیة لما قدموا إلیها وأطلوا من أحد شعاب الجبل راعهم المنظر فهتفوا جمیعاً: الله أكبر.

على أن محاسن شیراز تعرضت فی القرن الثامن الهجری لعواصف سیاسیة وحروب داخلیة دامیة.

ذلك أنه لما انقرض مغول إیران أو الایلخانیون عمد بعض القادة والولاة إلى إعلان استقلالهم فی ولایات إیران. فنشأت فیها دویلات محلیة مستبدة تقیم حكمها على أساس روابط السرة فكانت تتنافس وتتطاحن وبقیت كذلك حتى فاجأها تیمورلنك فی نهایة القرن الثامن بغزواته وفتوحاته المدمرة.

حوصرت هذه المدینة فی زمن حافظ نحو خمس مرات وتداول حكمها الأمراء والملوك من تلك الأسر فكانت الحیاة الاجتماعیة فیها بین مدّ وجزر وشدة ویسر تتعرض حیناً لوابل من الدماء وتزخر تارة بالمحافل والأعیاد، تتراخى العادات والأعراف فیها طوراً، ویسودها التقشف والزهادة طوراً آخر، وتتلاطم فیها السلطات تلاطم الأمواج فی البحر المزبد ولم یكن هذا البحر سوى صحراء إیران وهضابها وسهولها وواحاتها.

أما حافظ فشق طریقه فی قرض الشعر ولمع فیه عَلَماً مجلیاً، وكان یراقب صروف الحیاة دون أن یتورط فی تیاراتها ولا فی صروفها المفاجئة. فلا نجد فی شعره إلا إشارات خاطفة تزید فی بیان براعته وجمال قریضه. ویجهد شراح دیوانه فی تعیین من تشیر إلیه من ملوك وما تلمح من حوادث أو وقائع.

وقد شهد وهو فی ریعان شبابه كیف استولى أبو إسحاق اینجو(1) على شیراز مرة ثانیة سنة 743 ولبث حاكماً لها عشر سنوات حتى سنة 754 ویروى أن هذا السلطان كان شاعراً وكان محباً للعلم، وكان كریماً فتح أبوابه للناس جمیعاً من شریف ووضیع وفقیر ورفیع، وكان یمیل إلى اللهو والسلم والحیاة الرخیة.

وقد تمكن مبارز الدین محمد مؤسس دولة المظفریین أن یهزم أبا إسحاق حین داهمه على أبواب شیراز ففر إلى أصفهان واحتمى بها حتى سنة 758 حین وقع أسیراً فی أیدی آل المظفر فسیق إلى شیراز التی حكمها من قبل فأعدم فی میدانها وأدرج مبارز الدین شیراز وأصفهان فی عداد مملكته.

واتسم حكم مبارز الدین فی شیراز بالقسوة وشدة التمسك بالدین والزهد والورع وقد ائتمر علیه أبناؤه فقبضوا علیه سنة 759 وسملوا عینیه وتوزعوا مملكته بینهم فكان إقلیم فارس الذی عاصمته شیراز من نصیب ابنه الشاه شجاع وقد أشار حافظ فی مقطوعة له إلى هذه الحادثة. فهو یحذر المرء من الركون إلى الدنیا وصروفها وینوه بالملك الغازی القوی مبارز الدین ثم یقول ما معناه: سمل عینیه من كان ینیر له الدنیا إذا وقعت عیناه علیه.

والمشهور أن الشاه شجاعاً على خلاف أبیه رفع الحظر على الحانات وأباح للناس سبل اللهو. وقد خلفه على شیراز ابنه زین العابدین. لكن أبناء الشاه شجاع تطاحنوا وما زالوا یتطاحنون حتى غشیهم صلیل السیوف فی جیش تیمور فأبادهم جمیعاً.

شهر حافظ بدیوانه الذی ترجم إلى سبع وعشرین لغة. فیه نحو سبعمائة قطعة من الشعر منها ما یقرب من خمسمائة مصوغة فی هذا الضرب من الشعر الفارسی الذی یدعى بالغزل. وقد طارت شهرة غزله فی الآفاق داخل إیران وخارجها حتى أن الشاعر الألمانی الشهیر غوتی قد عدّه أحد الأعمدة التی قام علیها صرح الآداب العالمیة. هذا وقسم من أشعاره ملمّع أی ورد بعض أبیاته بالعربیة. وقد نسب إلیه شعر بالعربیة ولكنه لا یرتفع إلى مستوى شعره بالفارسیة. والذی نظنه أن الشعر الذی نظمه بالعربیة ینبغی أن یكون أكثر من الذی وصل إلینا نظراً لتضلع حافظ من هذه اللغة ومعرفة آدابها معرفة عمیقة. وربما ضاع فی المحن وفی غبار الزمن. وقد أطلق الشاعر عبد الرحمن جامی (817/1414-898/1492) فی كتابه "نفحات الأنس" على حافظ لقب لسان الغیب وترجمان الأسرار وفسره بأن صاحب هذا اللقب كشف عن كثیر من الأسرار الغیبیة والمعانی الحقیقیة التی التفّت بألبسة المجاز. وهی مع ذلك خالیة من التكلف والاضطراب. وهذا كله یدل على أن أشعار حافظ كانت تهز الناس وتطربهم أیما طرب وتبعث فی نفوسهم نشوة عمیقة.

إن التمكن من الثقافتین العربیة والفارسیة أفاد حافظاً فی قریضه وبلاغته. وقد أشار فی غزلیته رقم 28 إلى استفادته من البلاغة العربیة. فهو یقول ما معناه: "لیس من الأدب التمدح وإظهار الفضل أمام الحبیب. ولهذا فلسانی صامت ولكن فمی حافل ببلاغة العرب".

هذا وربما كان القارئ یود أن یطلع على بعض ما وصل إلینا من شعره العربی. فنحن نثبت له هذه القطعة:

ألم یأنِ للأحباب أن یترحموا           وللناقضین العهد أن یتندموا

ألم یأتهم أنباء من بات بعدهم                  وفی قلبه نار الأسى تتضرم

فیا لیت قومی یعلمون بما جرى                على مرتجٍ منهم فیعفوا ویرحموا

حكى الدمع عنی والجوانح أضمرت          فیا عجباً من صامت یتكلم

أتى موسم النیروز واخضرت الربا            ورقق خمر والندامى ترنموا

بنی عمنا جودوا علینا بجرعة          وللفضل أسباب بها یتوسم

شهور بها الأوطار تقضی من الصبا            وفی شأننا عیش الربیع محرم

أیا من علا كل السلاطین سطوة               ترحم جزاك الله فالخیر مغنم

لكل من الخلان ذخر ونعمة          وللحافظ المسكین فقر ومغرم

وها أنذا أختار بعض الأبیات العربیة التی وردت فی قصیدة له ملمعة:

سلیمى منذ حلت بالعراق            ألاقی من نواها ما ألاقی

ربیع العمر فی مرعى حماكم           حماك الله یا عهد التلاقی

مضت فرص الوصال وما شعرنا               وإنی الآن فی عین الفراق

نهانی الشیب عن وصل العذارى               سوى تقبیل وجه واعتناق

دموعی بعدكم لا تحقروها            فكم بحر تجمَّع من سواقی

على أن العصر الثامن الهجری مع ما خامره من فتن واضطراب فی مختلف أرجاء العالم الإسلامی الواسع لم ینفك عن متابعة الازدهار اللغوی والأدبی والعلمی وعن التقدم فی أكثر مظاهر المدینة. ذلكم أن عناصر المدینة من سیاسة وإدارة واقتصاد وعلوم وفنون لا تجری فی تطورها على نسق واحد. وإذا شئنا أن نستعمل تعبیراً اجتماعیاً حدیثاً قلنا إن المتغیرات الحضاریة والاجتماعیة لا تتبع فی تغیرها المستمر خطاً بیانیاً واحداً. بل لكل منها خط بیانی فی تطوره وإن كانت جمیعاً تلفها حضارة واحدة. وهكذا نجد فی هذا العصر مع اضطرابه وفتنه وقلاقله من قل أشباههم وندر أمثالهم. وحسبنا هنا أن نشیر إلى ثلاثة من معاصری حافظ ومواطنیه ممن بلغوا القمة فی علومهم.

ولد عبد الرحمن عضد الدین الایجی (860؟/1281؟-756/1355) بایج من نواحی  شیراز. ولی القضاء وغدا إماماً فی المعقولات وفی أصول الفقه وفی المعانی والبیان والنحو وأنجب تلامیذ عظاماً. من كتبه المشهورة "المواقف فی علم الكلام".

وولد مجد الدین أبو طاهر محمد بن یعقوب الشیرازی الفیروزأبادی (729/1329-816/1413) فی بلدة كارزین القریبة من فیروزآباد التی أشرنا إلیها آنفاً. وقد درس فی شیراز، ثم بغداد، ورحل إلى دمشق وبیت المقدس ثم زار القاهرة ومكة والهند ثم رجع إلى مكة وبقی فیها مدة ثم زار تیمور فی شیراز حین دخلها فاتحاً. وقد عرف تیمور مكانته فأكرمه غایة الإكرام، ثم خرج إلى الیمن. ولما دخل زبید سنة 796 تلقاه الملك الأشرف إسماعیل من الدولة الرسولیة وبالغ فی إكرامه وبقی فیها حتى وفاته نحو عشرین سنة وتولى قضاء الیمن كله. وقد تزوج الملك الأشرف ابنته وكانت رائعة فی الجمال فنال بذلك منه زیادة البر والرفعة وألّف فی زبید قاموسه المحیط المشهور الذی هو ركن من أركان اللغة العربیة. ومن المعلوم أن الشعوب الإسلامیة كان یتزوج بعضها من بعض. وأعلى الكفاءات فی الزواج هی العلم. ومجد الدین قد ولد فی فارس ولكنه كان ینتسب إلى أبی بكر الصدیق ویصف نفسه بالصدیقی.

وولد السید الشریف علی بن محمد الجرجانی (740/1340-813/1413) فی بلیدة من نواحی جرجان فی شمالی إیران. ولكنه التحق فی سنة 779 بخدمة الشاه شجاع الذی جعله أستاذاً فی مدرسة "دار الشفاء" فی شیراز. وربما كان زمیلاً لحافظ لبعض الوقت. أخذه تیمور فی سنة 789 حین دخل شیراز للمرة الأولى إلى سمرقند. ولكنه استطاع الرجوع إلى شیراز بعد وفاة تیمور عام 807 وتوفی السید الشریف فی السنة التی توفی فیها الفیروزأبادی. من أشهر كتبه "التعریفات" وله أیضاً كتاب "شرح المواقف" أی مواقف الایجی.

على أن بلاد العرب وبلاد الإسلام كلها كانت تتألق بالعلماء والشعراء والمؤلفین فی هذا العصر كما فی العصور الأخرى. ونحن نرغب فی إیراد أسماء بعض الأعلام إشارة إلى هذه الكثرة الزاخرة إذ ذاك نذكرهم حسب تواریخ وفیاتهم الهجریة. وكأننا نتغنى بهم:

الإمام ابن تیمیة (728) والسلطان المؤرخ أبو الفداء (732)، وشهاب الدین النویری صاحب "نهایة الأرب فی فنون الأدب" (733) وابن فضل الله العمری صاحب كتاب "مسالك الأبصار فی ممالك الأمصار" (748) وشمس الدین الذهبی الحافظ المؤرخ (748) والشاعر عمر بن الوردی (749) والشاعر الكبیر صفی الدین الحلی (750) وابن قیّم الجوزیة (751) وابن هشام النحوی (761) وصلاح الدین الصفدی (764) وابن شاكر الكتبی (764) وابن كثیر المحدث والمؤرخ صاحب كتاب "البدایة والنهایة" (774) ولسان الدین الخطیب الغرناطی الأندلسی (776) ومسعود بن عمر التفتازانی (793) أبعده تیمورلنك إلى سمرقند كما أبعد الشریف الجرجانی إلیها، وعبد الرحمن بن خلدون صاحب المقدمة والتاریخ المشهورین الذی رحل إلى مصر فأكرمه سلطانها الظاهر برقوق ثم قدم دمشق عند محاصرة تیمورلنك لها وقابل الطاغیة على أبوابها(808).

وقد قدمنا هذا العرض لبیان اشتباك الصروف السیاسیة والحربیة وتقدم العلوم والآداب الدائب فی ظلال تلك الصروف وفی دیاجیها. ویصعب على الباحث حین یتناول علماً من الأعلام ولاسیما مثل حافظ ألاّ ینوّه بذلك التقدم الدائب وذلك الاشتباك المؤسف.

لقد مضى على وفاة حافظ ستمائة عام. وتخلیداً لذكراه أقیم مهرجان تكریم له فی دمشق لإلقاء أضواء جدیدة على أدبه وثقافته وشعره ألقى كاتب هذه السطور فیه بحثاً حول أسرار الإبداع فی شاعریة حافظ وهو البحث الآتی.

*       *        *

من الصعب على الباحث أن یُمْسِك بأسرار كشفٍ علمی یدرسه أو إلهام شعری یتأمله. ولكنه یستطیع أن یوضح تلك الأسرار ما تسنّى له الإیضاح. ومن الصعب أیضاً أن یتلمس الباحث عبقریة الشاعر إذا كان غیر مختص بلغة الشاعر وآداب قومه، ولكن هاتین الصعوبتین قد یجدهما الدانی القریب كما یجدهما القاصی البعید. وقدیماً قیل: "شدة القرب حجاب"، وقد یرى البعید ما لا یراه القریب. ولكنّا نقول أیضاً: "شدة البعد غیاب"، وقد یرى القریب ما لا یراه البعید. وفرق كبیر بین أن تسمع خفقات قلب الحبیب وهو فی یدیك وعلى وسادتك وأن تتصور تلك الخفقات مجرد تصور، وكذلك فرق كبیر بین أن تقرأ الشاعر فی لغته فتسمع هجسات نفسه وأن تقرأه فی ترجماته فتغیب عنك تلك الهجسات الخفیة. ومع ذلك فربما یتاح لنا مع قربنا من حافظ فی ترجماته وبعدنا عنه فی لغته الأصلیة أن نحاكیه لماماً ولیس دائماً ولو فی شأن من الشؤون. أولیس هو الملقب بلسان الغیب وترجمان الأسرار؟! فلا یعوزنا بحافز حبّه وعاصف الإعجاب بعبقریته أن نتكلم على إبداعه وأن نترجم أسرار هذا الإبداع إلى العربیة، حتى للمختصین بدراسة هذا الشاعر العظیم...

إن الشعر كبقیة الفنون یتألف من عناصر عدة متباینة وعناصره هی الألفاظ والإیقاع والوزن والقافیة والنغم الذی ینساب بین ذلك كله والمعانی المختلفة حقیقیة ومجازیة ورمزیة، والإیحاءات التی تواكب المعانی وتحفّ بها والتی تطلق الفكر فی آفاق شتى ثم یأتی فوق ذلك كله ائتلاف تلك العناصر المتعددة والتحامها فی صیغة مُثْلى علیا متقنة الأداء رائعة التأثیر لا یمكن تصور صیغة أعلى منها فی موضوعها المفرد الذی یضم تلك العناصر ضمّ الأم لولدها الوحید..

والباحثون فی شعر حافظ متفقون جمیعاً على عذوبة ألفاظه وبعده عن الكلمات النابیة والعبارات الواهیة ومجمعون على ما فی هذا الشعر من إیقاع مؤثر ینجذب إلیه القلب ویطرب له السمع وتهش له النفس، إذ یصور نزعاتها الحسیة والعلویة معاً، وتبتهج به الروح إذ یحلق بها فی جو من الأحلام والآمال والحریة والصفاء والإبداع، هذا كله ینوّه به علماء اللغة الفارسیة وزعماء الأدب الفارسی...

أما نحن فنرید أن نعالج بعضاً من معانیه التی نزعم أن التفنن فی سبكها وفی تلوینها من أسرار إبداعه. هذه الأسرار قد لا یدركها الحساد الشانئون فیلخصونها فی جملة من الأغراض المتكررة المتباینة، وذلك على مثال ما یروى من أن سلطان شیراز الشاه شجاعاً كان ینظم الشعر ویرید أن تبلغ أشعاره ما بلغته أشعار حافظ من الشهرة وبعد الصیت وكمال الصنعة وإحسان الأداء، فاستدعاه یوماً وانتقد غزلیاته قائلاً: "إن واحدة من غزلیاتك لا تجری على نهج واحد من أولها إلى آخرها بل إننا نجد فی الغزل الواحد بعض الأبیات فی وصف الخمرة وبعضها فی التصوف والباقی فی التغزل بالحبیب، وهذا التلون والتنوع فی أغراض الغزل لا یجیزها البلغاء والفصحاء". وقد صعب على حافظ أن یشرح له أسرار صناعته، ومن المعلوم أن الشعراء یقولون أشیاء جمیلة دون أن یدركوا كیف یقولونها كما قرر قدیماً سقراط زعیم فلاسفة الیونان، فلم یجد حافظ ما یرد به على الشاه شجاع خیراً من أن یوافقه على ما ذهب إلیه وأن یختم عبارته بلون من الثقة بالنفس والسخریة اللاذعة فقال: "إن ما قاله مولای هو عین الصدق ومحض الصواب، ومع ذلك فإن أشعار حافظ یتردد إنشادها فی الآفاق على حین لا تتجاوز أقوال غیره من الشعراء أبواب شیراز"...

وعندنا أن هذا التفنن فی مختلف الأغراض فی غزلیة واحدة یحكی صیاغة جوهرة من الماس فریدة، فهو یعرض ألواناً من العواطف الجمیلة كما یعرض الموشور البلوری ألوان الطیف السبعة حین یجتازه النور الأبیض، ألوان الطیف هذه تبهج البصر كما تبهج تلك الأغراض الفنیة المصوغة صوغاً متقناً وملهماً حاسة السمع العقلیة الفنیة، فتطرب الفكر بإحكامها وإتقانها على مثال الموسیقى البولیفونیة الجمیلة الممتعة.

ثم إن هناك أموراً أخرى لابد من جلائها لبیان ذلك الإبداع.

ذلك أن شعر حافظ یختلف دارسوه وشراحه فی حقیقة مقاصده أكان یرید بالخمرة بنت الكرم وبالأحباء بنات شیراز الشهیرات بالجمال والإغراء ذوات العیون السود السابیة والثغور النقیة والقدود المائسة وضفائر الشعر المسبلة على الكتفین والحدیث الناعم والشذا الفاغم أم یرید معانی روحانیة ومجالی ربانیة یحار فی تأملها الدرویش الصوفی ویغرق فی لآلائها فكر الشاعر الحكیم. أوكان حافظ یلازم حقاً خمارات المجوس وأدیرتهم أم كان یرمز بها إلى الظواهر المادیة التی كان یتجاوز أشكالها وسقاتها وراحها إلى ما وراء ذلك من لُبانات مثالیة عالیة؟... إن ذلك الإبهام یسبغ على أشعار حافظ صفة الرمز. وللرمز الشاعری الملائم للطبع مزایا كثیرة... منها أن الرموز متصلة بالحالات النفسیة التی یرید الشاعر أن یصورها أو یوحی بها ویشیر إلیها. ذلك أن معانی الألفاظ الحقیقیة تحیط بالفكرة وتحصرها وتحدها، ولكن المعانی الرمزیة تطلق الفكر فی جو من التأمل وتحمله على بُراقها فی رحلات بعیدة، وتتیح له أن یكشف عن رؤى بدیعة تتنوع حسب الطبع والمیول والثقافة والسریرة... وهذا یجعل السامع أو القارئ یشعر بجذل لذیذ خفی حین یتوهم أنه یشارك الشاعر فی تحری تلك الرؤى الطریفة وفی تبصرها. إن الوضوح التام یحرم الفكر من غبطة الحزر التدریجی. أما الإیحاء والغموض فهما الغایة المنشودة وهما السر المخامر للرمز. الوضوح التام یجعل الفكر یقف عند رؤیة المرء سطح البحر ولكن الرمز یحفزه على الغوص فی أعماق اللجج لالتقاط اللآلئ. الوضوح التام ینظر أیضاً إلى صفحة القبة الزرقاء فی النهار فیراها جمیلة حقاً بلونها السماوی اللازوردی، ولكن الرمز ینظر إلیها فی لیلة صافیة فیجعل الفكر یُشْدَهُ بتأمل نجومها وكواكبها وبروحها ویحاول السفر بعیداً فی أجوائها الساحرة الشاسعة..

إن هذا الذی قدمناه لا یكفی. بل نزید أن الحب والوجد والكأس والشراب والحبیب والربیع والخضرة والریاحین كلها أمور یمیل إلیها الطبع ویأنس بها القلب وتستلذها الفطرة الإنسانیة، ولهذا قرنها الشعراء منذ القدیم بأشیاء مستحبة وملذوذة أو شبهوها بها، فالوجد یشبه النشوة والحب یشبه السكر والشراب بحسب ألوانه یذكر بالورد أو الیاقوت ورائحة التفاح أحیاناً وغیرها... كما أنهم شبهوا وجه الحبیب بالقمر أو الشمس وثغره بالدر وقوامه بالغصن وشذاه بالعبیر، وما إلى ذلك من صور شعریة فاتنة، ثم إن الربیع یحكی شباب العمر، وتكاد الخضرة والبساتین والریاحین تمثل الجنان. وقد نستعمل فی علم البیان المشبه به مكان المشبه فتلك هی الاستعارة والمجاز ویضاف إلى ذلك الكنایة والتلمیح وما إلى ذلك من وسائل التعبیر التی تضفی ستاراً على المقصود الحقیقی ولكنها تلمح به أو تشف عنه، وذلك هو جوهر الرمز الشعری. ولكن هذا رمز ندعوه من الدرجة الأولى. فإذا صعدنا درجة أعلى واعتمدنا تلك الاستعارات لا لأجل ما تدل علیه فی عالم الواقع من حبیب إنسانی وخمر مادیة وكأس بلوریة ولا ما تحاكیه فی عالم الشعر من شمس أو قمر أو ورود أو عقیق أو لازورد بل لتشیر إلى معالم علویة كالحب الإلهی والنشوة بهذا الحب، وكحنین النفس إلى القیم العلیا مشابهاً لعشق الفراشة للنور ثم التغنّی بالضیاع وخلع العذار فی هذا العشق السامی، فإن ذلك رمز ندعوه من الدرجة الثانیة وهو أكثر عمقاً وأشد شفوفاً عن أبعاد متعددة وعن عوالم متفاوتة الصور كالعالم المادی والعالم الشاعر والعالم الروحانی منظمةً ومرتبةً على مستویات ثلاثة وما إلى ذلك من آفاق واسعة حرة مستجیبة للتأویل وغنیة بالصور والأحلام...

ربما یعمد الشاعر إلى مثل هذا الرمز المتعدد الدرجات ولكنه لا یأتی بالشعر العجاب. ذلك أن المهم لا حشد المعانی ولا لطافة الألفاظ ولا حساب الوزن والإیقاع، ولا غیرها من العناصر.

وإنما المهم تألیف ذلك كله تألیفاً معجزاً مبتكراً بدیعاً لا یعلو علیه تألیف فی موضوعه ولا تستطیع أن تناله بالتغیر والتبدیل وهذا هو سر الإلهام وحقیقة الإبداع، وهذا ما نظن أن حافظاً قد بلغ الأوج فیه والاحتفاظ به. لم یكن أحد یدرك إذ ذاك أن ذلك الصبیّ الخباز سوف یصنع بشعره أطیب أصناف الحلوى الحسیة والروحیة لیقدمها إلى العالم أجمع. یضاف إلى ذلك أن لسان الغیب كما أصبح یدعى لم یقبع فی برج عاجی ولا كان بعیداً عما یجری فی مجتمعه ویقع بمدینته من ضغوط اجتماعیة ومن عنف ومحن وطوارئ محزنة، فكان فی شعره یعمد إلى التلمیح فی الحین بعد الحین ویشیر ولو من بعید إلى تلك الظروف الاجتماعیة، حتى إن شراحه یجهدون فی إرجاع كل تلمیح إلى حادث مسمى. ولا غرو فی ذلك فقد كان ذا قلب إنسانی بكل ما فی لفظ الإنسانی من معنى شریف وخلق سام، فهو یكره التزلف ویبغض النفاق والریاء ویندد بالاستبداد وینوه بالحریة والنقاء. قلبه عامر بحب بلده شیراز برج الأولیاء وبحب غیدها، طافح بحب أمته، بل بحب الإنسانیة كلها. وهو إذا ظهر فی شعره بمظهر الماجن المستخف بالعرف فلكی ینكر التعصب وینادی بالحریة الفكریة والمعاشیة، ویجذب الأنظار نحو الفقراء والدراویش، ویتمشى مع عواطفهم. أولیس ینكر على الشعراء انسیاقهم فی مظاهر الترف بلا طائل ولا فائدة حین لا یبالون فقر الفقراء ولا حاجة المحتاجین؟! من المعلوم أنه كان متمكناً من العلوم العربیة ومن العلوم الدینیة كما سلف حتى إنه كان یدرّس تفسیر الكشاف فی مدرسة شیراز ویُحَشّی علیه إلى جانب حفظه القرآن. وهو یدرك تماماً جمال بیتی أبی نواس فی قطعته الفنیة الجمیلة المشهورة:

تدار علینا الراح فی عسجدیة                  حبتها بأنواع التصاویر فارس

قراراتها كسرى وفی جنباتها           مها تدریها بالقسیّ الفوارس

فهو لا یمر بها دون تعلیق، لا نجده ینكر على الماجن شرابه ولكنه یندد بهذه الكأس العسجدیة التی لا لزوم لها فی السكر إذ یستطیع الماجن أن یحتسی الراح فی كوب بسیط وأن یوزع الذهب فی تلك الكأس العسجدیة على الفقراء:

أیها المحتسی بكأس ابن هانی          بنت كرم كمثل لَعلٍ مذاب

أفلا جدت بالنضار على من          ألصق الدهر أنفه بالتراب

على حد ترجمة الشاعر السوری محمد الفراتی لهذین البیتین.

وهو أیضاً یندد بأصحاب القصور الذین أعماهم الغنى المادی عن الغنى الروحی. فإذا هم عاشوا فی قصور مشیدة فالدراویش أغنى منهم روحیاً إذ یبیتون فی قصر الكون یتملكون ما فیه تملكاً روحیاً حین یعون ما فیه من جمال ومحاسن ومجالی لا تنفد، ذلك أن التملك المادی وَهْم إذ لا نملك على وجه البسیطة شیئاً عند التحقیق، وهذا حین تغنى الشعراء الدراویش أمثال حافظ بجمال الحبیب وسحره یشعرون بغناهم الروحی إذ یتملكون الأشیاء تملكاً ممتعاً آخر غیر التملك المادی، فهو إذ یتغنون بجمال الحبیب یستطیعون أن یقدموا له هدایا سنیة مما یتملكون من الكون فیهبون له أشهر البلاد وأوسعها مثل سمرقند وبخارى بل یستطیعون أن یهبوا له أكثر من ذلك، وهنا لابد من الوقوف عند هذه النادرة:

عاش حافظ الشیرازی لیرى تیمورلنك یدخل مدینة شیراز سنة تسع وثمانین وسبعمائة ویروى أن تیمورلنك لما دخل المدینة وكان قد قرأ شعر حافظ وأعجب به استدعاه إلیه ولامه على بیت فی غزلیته ذات الرقم (3) وكانوا یتغزلون بالجمال الهجین التركی الشیرازی ومعنى البیت "لو أن ذلك التركی الشیرازی یأخذ قلوبنا بإشارة من یده لوهبت له كُرْمى خاله الأسود سمرقند وبخارى".

قال له تیمور: "إنی سخَّرت أكثر الربع المسكون بحد السیف وأنت الیوم تهب سمرقند وبخارى وهما موطنای الألیفین لخال أسود على وجنة تركی شیرازی".

ولكن الشاعر أراد أن یحوّل نظر الفاتح الشكس عن غناه الروحی الذی یعتدّ به إلى حالته المادیة المزریة فی الفقر والدروشة فأجابه: "بسبب هباتی الخاطئة هذه تجدنی یا مولای أقضی حیاته فیما أنا فیه من عدم ومسكنة"...

هذا وقد قالت العرب قدیماً: "من ألف فقد استَهْدَف" أی من ألف كتاباً أو شعراً أو غیرهما فقد عرض تألیفه للنقد.

وقد انتُقد حافظ حین بدأ غزلیة له مُلَمَّعَة هی الأولى فی دیوانه بأحد بیتَیْ شعر متواریین فی سواد الكتب العربیة ولا یكاد یعرفهما إلا المختصون بالأدب العربی منسوبین إلى یزید بن معاویة وهذان البیتان هما:

أنا المسموم ما عندیَ                  تریاق ولا راقی

أدر كأساً وناولها             ألا یا أیها الساقی

ویدافع الشاعر الفارسی أهلی شیراز عن حافظ فی هذا الاستهلال فیقول ما معناه: "رأیت حافظاً فی المنام ذات لیلة فقلت له: یا فریداً فی فضلك وعلمك كیف استحللت شعر یزید بن معاویة وأبحت لنفسك استخدامه مع ما لك من فضل وكمال، لا حد لهما. قال حافظ: ألم تعرف السر بعدُ؟ ألیس مال الكافر حلالاً للمسلم".

ومع ذلك فإن أدیباً وشاعراً آخر هو الكاتبی النیشابوری لم یقبل هذا العذر ورآه واهیاً فكتب ما معناه: "إنی لأعجب كثیراً من تصرف خواجه حافظ ویعجز عقلی عن فهمه إذ ما هی الحكمة التی رآها فی شعر یزید فأوردها فی دیوانه الأول؟ حتى لو فرضنا أن مال الكافر حلال للمسلم ولم نعارض فی هذا الشأن لعددنا عیباً كبیراً فی اللیث أن یخطف اللقمة من فم الكلب".

إن هذه اللقمة من فم الكلب تحولت بكیمیاء الفن إلى حلیة ذهبیة ساحرة حین تناولها ترجمان الأسرار واستهل بها غزلیته الفاخرة الملمعة. وهذا شأن الصوفیة یأخذون كل ما یجدونه فی عالم الواقع ویقلبون معدنه الخسیس إلى معدن شریف؟ أولسنا نذكر كیف كان ینادی البقال: یا سعتر بری فقلبه الصوفی إلى اسعَ تَرَ برّی. وشاعت تلك الغزلیة بذلك الاستهلال العربی البسیط القوی الإیقاع عند جمیع من شدا شیئاً من اللغة الفارسیة والتركیة والعربیة والأوردیة وغیرها. أذكر مصادفتی لكاتب تركی حدیث فی استانبول منذ ثلاث سنین لا یعرف العربیة، فما أن رأیته حتى ابتدرنی بهذا الاستهلال وهو یعرف أنی عربی. وكذلك شاعت هذه الغزلیة فی طاجكستان وأفغانستان وغیرهما من البلدان. ولقد هزنی إیقاع هذا البیت لما سمعته فی أرض غیر عربیة وبقی یعتمل فی نفسی حتى هذه المناسبة فی إحیاء ذكرى حافظ. فدفعنی هذا الإیقاع الیوم إلى أن أجاری مؤلف الغزلیة الرائعة بروحه وأفكاره لعلی أجلو صوراً من براعته وأغراضه لا تبدو على حقیقتها فی الترجمات العربیة. وقد خرجت عن شروط الغزل الفارسی فتجاوزت عدد الأبیات التی ینبغی أن تراوح عادة بین الثمانیة والخمسة والعشرین. ولعل روح حافظ الفنیة التی ترفرف بیننا الآن ترضى عن هذه الصناعة:

"ألا یا أیها الساقی           أدر كأساً وناولها"

وأغرق مشكلات العیش             فی الصهبا وأبطلها

إذا ضاقت بك الدنیا                  بورد الكأس جَمِّلها

ودعنی أنا والحسنا           مع الصهبا أغازلها

وإن ناءت بك الأوزا                 ر للرحمن أوكلها

فؤادك بالهوى مُضْنى                   وروحك بالطلا وَلْهى

ویا ربی على الفقرا          ء سحب العفو أسبلها

ملأت قلوبهم عشقاً          حیارى فی الهوى بُلْها

*      *       *

دجا الدهر ومازلنا           على فلْك الهوى نسری

ونحمل رایة العشا            ق من عصر إلى عصر

ومن قطب إلى قطب                  ومن قطر إلى قطر

دعاة الحب فی الدنیا                   وفی الأخرى وفی الحشر

سكارى منذ أن كنا          بلا كأس ولا خمر

أتتنا نشوة الصهبا            ء قبل القطف والعصر

سرى تأثیرها فی الرو                  ح مثل النور فی الفجر

فَجَدِّدْ نشوة سلفت          ونفسك لا تحمّلها

*       *        *

ألا أیها الدرویش            حسبك كوبك الملآن

وزهدك فی حطام العیش              والرحمة والرضوان

فلا تحفل بما قالوا             وما یجری ولا ما كان

فكم حلّ على شیرا          زمن بَغْی ومن طغیان

وزال البغی والباغی                   وغاب الملك والسلطان

ولكن بقی النسری          ن والنرجس والریحان

ألیست هذه دار              ك برج العلم والعرفان

صلاتك حینما لیلى          تجیء إلیك أجّلْها

*         *          *

تؤاخذنی على عاری                   ومجدی هو فی عاری

وما عاری حبی               وصهبائی وقیثاری

وتهیامی بذات الشفة                  الحمراء كالنار

وما داری زوایا النسك               بل حانة خمار

أنا السكران لكنّی           أرجی رحمة الباری

یدارون الملوك وأنت                  ربات البها داری

لباسهم الریاء وأنت من               ثوب الریا عاری

ذنوبك أیها العاصی          بماء التوبة اغسلها

*       *        *

عجیب أمر هذا الشع                 ر طفلٌ عمرهُ لیله

یطوف العالم المعمو           ر یقطع وعره سهله

ویمضی خالداً فی كل                  قلب ملهباً شعله

وكم من علة یأسو           وكم ینقع من غلّه

كأن الله قد ألقى             على تكوینه ظله

فیا وجدی إلى ثغر ال                 حبیب كأنه فِلَّه

ویا ظمئی إلى الصهبا                  ء تمسح لاعجی كلّه

فهیّا یا شقیق الرو            ح نحو الحان ندخلها

*         *          *

خلاف الأهل أضنانی                  وإبلیس هو الجانی

وما شان بهاء العب          ش إلا الحاسد الشانی

وما أحلى تلاقی الأه                  ل فی حب وإحسان

فیا للشمل ضموّه            لندفع كل عدوان

ألیس المسجد الأقصى                أسیر قطیع ذؤبان

ألا إن سلام الأر             ض نیروزی وبستانی

فیا رحمن كن معنا            وبارك صلح إخوانی

ویا رباه رحماك               عقود الصلح أكملها

*        *        *

أدر كأساً وناولها             ألا یا أیها الساقی

حمیّا الكأس والمحبو           ب زادا نار أشواقی

رعاكِ الله یا شیرا             ز أنت ضیاء آماقی

زكوتِ ربیع آفاق           وفُزْتِ نعیم عشاق

أنا المجنون یا لیلى            أنا المسقیّ والساقی

أنا كأسی وصهبائی          أنا سمی وتریاقی

شرابی ما به صحوٌ           جنونی ما له راقی

جذوری فی الثرى غرقى              وجذعی سامق راقی

وتلك الشمس میقاتی                 وهذی الأرض أوراقی

وأكتب بالشعاع الحلو                ألحانی وأذواقی

إذا أفنتنی الأیّا                م شعری خالد باقی

*      *        *

تحیاتك یا یافی                إلى شیراز أرسلها

هنالك بیت أسرا            رك للعشاق فَصِّلْها

مزایاك التی فی القلب                  ویحك لا تبدلها

"متى ما تلق من تهوى                 دع الدنیا وأهملها"

*        *         *

بعض المراجع:

(1)معجم البلدان: یاقوت الحموی.

(2)رحلة ابن بطوطة: المسماة تحفة النظار فی غرائب الأمصار وعجائب الأسفار –المكتبة التجاریة مصر 1938-1357,

(3)مهذب رحلة ابن بطوطة: وقف على تهذیبه وضبط غریبه وأعلامه، أحمد العوامری بك ومحمد أحمد جاد المولى بك القاهرة 1937.

(4)الموسوعة الإسلامیة.

(5)Encyclopedia

(6)الموسوعة البریطانیة.

(7)تاریخ الأدب الفارسی: ج1 تألیف إدوارد براون وترجمة د.أحمد كمال الدین حلمی –جامعة الكویت 1984.

(8)حافظ الشیرازی: تألیف إبراهیم أمین الشواربی –مطبعة المعارف ومكتبتها بمصر 1944.

(9)الأدب الفارسی فی أهم أدواره وأشهر أعلامه: د.محمد محمدی –منشورات قسم اللغة الفارسیة وآدابها 1967 فی الجامعة اللبنانیة بیروت.

(10)من روائع الأدب الفارسی: د.بدیع محمد جمعة –طبعة ثانیة- دار النهضة العربیة بیروت 1983.
+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 22:13|

الحنین إلى الأوطان فی شعر المهجریی

إذا كان لمصر فضل السبق فی تجدید أدبنا العربی وبعثه فی حلة قشیبة، موفور الصحة، تام العافیة، فقد كانت أرض الكنانة منذ عصر الفاطمیین قبلة العالم العربی الثقافیة والدینیة، ففیها وجد أدباء الشام الحریة والمناخ الملائم للإبداع والنشاط الخصب ونذكر على سبیل المثال-لا الحصر- جرجی زیدان ویعقوب صروف ومی زیادة وغیرهم ولمطبعة بولاق فضل لا ینكر ومزیة لا تجحد فی نشر الأدب والثقافة وتعمیم نورهما على العالم العربی الخارج لتوه من ظلمات العصور الوسطى، المستفیق من سبات عمیق حجب عنه نور العلم وثمرة الفكر وإشعاع الحریة، وكیف یجحد فضل مصر وثلاثة من كبار شعرائها هم الذین أحیوا الشعر العربی؟ ونقصد البارودی وشوقی وحافظ، وثلاثة من كبار كتابها هم الذین بینوا الطریق الصحیح للأدب ووجهوا الناشئة إلى دروب الإبداع حسب المقاییس الفنیة؟ ونقصد العقاد وطه حسین وإبرهیم عبد القادر المازنی. على أن مصر لم تكن فی المضمار فریدة فالشام ردیفتها وصنوها فی التجدید والإحیاء ورسم معالم النهضة الأدبیة الحدیثة ولعل هذا ماعناه شاعر النیل- حافظ إبرهیم- حین قال:

لمصر أم لربوع الشام تنتسـب

هنا العلا وهناك المجد والحسب

ركنان للشرق لازالت ربوعهما

قلب الهلال علیهما خافق یجب

خدران للضاد لم تهتك ستورهما

ولا تحول عن مغناهـما الأدب

أیرغبان عن الحسنى وبینهـما

فی رائعات المعالی ذلك النسب؟

فأدباء الشام- سوریة ولبنان- لهم فی التجدید الید الطولى وتحدیدا أولئك الذین قست علیهم الحیاة فی وطنهم وشظف عیشهم بعد أن جف الضرع واستعصت سبل الرزق، وتأسن الوضع السیاسی بفعل البطش العثمانی، فلم یكن أمامهم من باب یطرقونه غیر باب الهجرة، ولامن سبیل یلوذون بها غیر سبیل الفراق أملا فی عیش رغید وحریة یتعشقونها ومناخ ریاحه لواقح وتربته بلیلة تستنبت بذور الفكر والأدب. وإنها لمنة نحمدها للأقدار ورب ضارة نافعة، فقد كانت تلك الهجرة فأل خیر وبشرى بأدب حی وفكر صحیح وضمیر صاح، ولسنا فی حاجة إلى أن نذكر بقول شاعرنا أبی تمام:

وطول مقام المرء بالحی مخلق

لـدیباجتیه فـاغتـرب تتجـدد

فإنی رأیت الشمس زیدت محبة

إلى الناس أن لیست علیهم بسرمد

فهذان البیتان من محفوظاتنا المدرسیة أتینا على ذكرهما لمجرد الذكرى – والذكرى تنفع المؤمنین-. وإذا ذكر أدب المهجر تبادر إلى الذهن جماعة الرابطة القلمیة فی المهجر الشمالی- أمریكا- والعصبة الأندلسیة فی المهجر الجنوبی- البرازیل والأرجنتین-. وأهل الشام -أحفاد الفنیقیین- معرفون بارتیاد البحار واصطیاد الشمس والكمون للقمر تجری المغامرة فی عروقهم مجرى الدم أو كما قال شاعر النیل عنهم:

بأرض "كولمب" أبطال غطارفـة

أسد جیاع إذا مـاووثبوا وثبوا

رادوا المناهل فی الدنیا ولووجدوا

إلى المجرة ركبا صاعدا صعدوا

أو قیل فی الشمس للراجین منتجع

مدوا لها سببا فی الجو وانتدبوا

سعوا إلى الكسب محمودا وما فتئت

أم اللغات بذاك السعی تـكتسب

ولقد اغتنت أم اللغات بتلك الهجرة المیمونة بالشعر الصافی السلس المنبجس من الوجدان ومن الفكر الحی الصحیح الملقح بالتجارب الغربیة حیث الصناعة والعلم والدیموقراطیة والحریة ودور المرأة الحی الفاعل فی المجتمع، وهذا مانجد صداه فی أدب جبران خلیل جبران ومیخائیل نعیمة وآل المعلوف وجورج صیدح وأمین مشرق ومیشال مغربی وعبد المسیح حداد وجورج صوایا وغیرهم ممن یضیق هذا المقال عن حصرهم. إنما الذی یعنینا فی هذا المقال كیف كان الحنین إلى الوطن وإلى الأم وإلى الحبیبة وإلى الشلة وإلى ذكریات العید، ومرابع زحلة وشواهق صنین ونواعیر حماة وخریر بردى سببا فی هذا الإبداع الخالد المستل من الوجدان، المكتوب بدم الفؤاد، الممهور بشهقة الروح الفاعلة الخلاقة. إن الانسان حین یهاجر یصاب بالفصام كل حسب استعداداته النفسیة وطاقاته الروحیة فقد تكونت شخصیة المهاجر فی وطنه، وتلونت روحه بأطیاف الوطن من دین ولغة وعادات وطرائق معیشة بل ومناخ وتضاریس، فجاء فكره انعكاسا لمحیطه، ثم ترك وطنه للأسباب التی ذكرناها آنفا فإذا به فسیلة أو شجرة تزرع فی تربة غیر تربتها الأولى، إنها عادات جدیدة وطرائق حیاة مستحدثة وفلسفة فی الحیاة غیر الأولى، والمهاجر مجبر على هضم هذا الموضوع وتقبله لینجح فی حیاته-المادیة على الأقل- ولكنه فی الواقع وفی غیاهب اللاوعی تكمن عادات ولغة وأسلوب معیشته الأول فی الوطن الأم هنا تتجلى المعاناة وتتضخم المأساة، وتتشظى الروح فنجد أشلاءها فیما أنتجه أولئك المهاجرون من شعر ونثر هو الدم والدمع بالنسبة لأصحابه وإكسیر البهاء والنقاء لأدبنا الذی غفا فی كهف السجع والتوریة وشعر المناسبات، وأدب الرسائل الإخوانیة المتسمة بالریاء المتسربل بالوقار والكذب المتشح بوشاح الوفاء بالعهد إنها معاناة روحیة وجودیة وضعت صاحبها بین مطرقة الضرورة وسندان الحبیب الأول(الوطن). على حد قول شاعرنا:

كم من منزل فی الأرض یألفه الفتى

وحنینـه أبدا لأول مـنزل

ونحن فی هذا المقال راصدون أشتاتا من تلك المعاناة المتجلیة فی الحنین إلى مراتع الصبا وحضن الأم وسماء الوطن فیما أنتجة أدباء المهجرین- الشمالی والجنوبی- لنرى كیف كان التجدید فی الشكل حین ذابت الأصباغ وتلاشت المساحیق وفی المضمون حین قبر الریاء الماكر والتقلید الأعجم، والإنصراف عن الحیاة وهموم الناس، وتطلیق المسؤولیة الأخلاقیة للأدیب فی مغالبة الفساد ومصارعة الاستبداد وقهر الرجعیة وقهر نرعة الردة إلى عصر المغارة. إن حب الوطن والحنین إلیه والوفاء له هو المطهر من الإثم الذی یشعر به الأدیب إن أصاب حظا من النجاح المادی والمكانة المرموقة فی مجتمعه الجدید، إنه اللاوعی یتخلص من عقدة الذنب التی تسللت إلى نفس الأدیب لرهافة حسه ونبل ضمیره وصفاء فكره. وهاهو زكی قنصل الأدیب السوری الذی ولد بیبرود عام 1917م وهاجرإلى الأرجنتین فهو من جماعة العصبة الأندلسیة یحن إلى مراتع الصبا ومرابع اللهو فی نضارة الطفولة إقرأ هذا المقطع وتذوق جماله الفنی واستشعر شیئا من الأسى وقدر هذا الحنین من الشاعر إلى وطنه: أیها الـعائدون للشام هلا

نفحة من شمـیم أرض النبوه

علم الله كم صـبونا إلیها

واشتهینا تحت الـعریشة غفوه

وتحسس ألم الضلوع، وانظر عبرة الشوق تتحدر من المآقی، وقدر مافی هذا القلب من شوق ومن حنین: یـاعائدین إلـى الـربوع

قـلبی تحـرق للـرجوع

نهنهتـه فـازداد تـحنانا

وعـربـد فی الضـلوع

یـاعائدین إلـى الـحمى

قلـبی به عـطش وجوع

بـالله هـل فی الـمركب

متسـع لملـهوف ولـوع

وحـزمت أمـتعتی فـیا

قلب ارتقب یوم الرجـوع

وهو یحسن وصف أوجاع الغربة وألم البعاد ومكابدة السهاد واسمعه یقول:

ویح الغریب على الأشواك مضجعه

وخبزه من عجین الهم والتعب

یعیش عن ربعه بالجسم مغتربا

وقلبه وهواه غیر مغترب

یستقبل اللیل لا تغفو هواجسـه

ویوقظ الفجر فی لیل من الكرب

یعلل النفس بالرجعى ویخدعها

فهل تحقق بالرجعى أمانیه؟

أما نعمة قازان المولود فی لبنان عام 1908م والذی استقر فی البرازیل وكان من جماعة " العصبة الأندلسیة فهو كصاحبه یذكر التحنان ویقاسی وجع الغربة ویتعشق عهد الطفولة ویتمنى لو تطأ قدمه أرض وطنه لبنان: بـلادی أأستـطیـع نـكراها

إذن فاقلعوا الحب من بزرتی

ولـبـنان أمـی بـه حفنـة

سقـتك السـموات یـاحفنتی

وأهلـی ومـا أقـول بـأهلی

ومـاذا أقـول بمـحبوبـتی؟

أقـول بـقاع الـدنیا حـلوة

وأحـلى بـقاع الـدنیا بقعتی

وكـنت مـع الله فـی قریتی

فصـرت بـلا الله فی غربتی

وكـنت غـنیا مـع الـقـلة

فصرت فقیـرا مـع الكـثرة

ولولا الحبیب وعودی الرطیب

رمانی اللهیب إلـى الشـهوة

ولـولا الـرجاء بعـود الرجا

قـذفت بنفسی إلـى الـهوة

وفی شعر هذا الشاعر بعض الركاكة اللغویة والفقر الفنی كقوله<وماذا أقول بأهلی، وماذا أقول بمحبوبتی؟>. وفی شعر المهجریین وأدبهم بعض الإسفاف والكثیر من ركاكة التعبیر والخروج عن قواعد اللغة-على غیر علم وبصیرة- وهو ما أخذه عمید الأدب العربی الدكتور -طه حسین- على كبیرهم الذی علمهم السحر إیلیا أبی ماضی، ولكن یشفع لهم أنهم لم یتخرجوا من جامعة ولاترددوا على حلقات اللغة والأدب، وزد على ذلك حیاتهم خارج أوطانهم یتكلمون بغیر لغتهم وحسب المرء أن ینتج شیئا من هذا الشعر السلس الراقی ولسانه تعود على الكلام بغیر لغته الشعریة. إنما هی الموهبة والسلیقة والكد الشخصی والعصامیة والتعلق باللغة العربیة والقدرة على قرض الشعر والاسترسال فی النثر كانت العوامل الداخلیة زد علیها هم الغربة ونكدها وحال الشرق وسباته هی التی حدت بهؤلاء إلى البروز فی فن القول شعرا ونثرا. وهاهو الشاعر حسنی غراب الحمصی المولود عام 1899م یتحدث عن وطنه أجمل حدیث كأنه كلام منتزع من سویداء القلب ومن بؤبؤ العین:

أبعد حمص لنا دمع یراق على

منازل أم بنا من حادثات هلع؟

دار نـحن إلیـها كلـما ذكرت

كـأنما هـی من أكبادنا قطع

وملـعب للصبا نـأسى لـفرقته

كـأنه من سواد العین منتزع

وهذا شاعر آخر من فتوح كسروان اللبنانیة شكر الله الجر والمقیم بالبرازیل والعضو فی العصبة الأندلسیة لایخفی تحنانه ولله ما أحلى ذكره لكلمتی الشیح والعرار وهما موحیتان بخصائص الریف الشامی وبلاد العرب عامة اقرأ معی قوله:

ذكـر الأرز بعـد شط مزاره

أی جـرح یسیل من تذكاره

لیس أشهى علـى القلوب وأندى

مـن شذا شیحه ونفح عراره

واقرأ معی هذا البیت الذی یذیب القلب ویقطع الكبد تحسرا فلئن یئس الشاعر من الأوبة إلى بلده فرجاؤه الوحید أن یدفن فی أرضه: إن حـرمنا من نعمة العیش فیه

ما حرمنا من مرقد فی جواره

أما قصة هجرته ومالاقى فی سبیلها من لجاج النفس وشك الضمیر وتردد العقل فقد وصفها أبدع وصف نكتفی منها بهذا المقطع:

ركـبنا من الیم طودایقل الـ

عـباد فـكل إلـى رغبـته

فـیاله مـن مشـهد للـوداع

یـذیب الـحدید على قسوته

فـأم تـضم إلـى قـلـبـها

وحـیدا یـسیر لأمـنیتـه

وأخ یكـفكف دمـع أخـتـه

وزوج یـرفه عن زوجتـه

فیالیت شعری أیحظى المهاجر

فیما یـرجیه مـن هـجرته

ویالیت شـعری أیلقىالمسافر

یـوما سبیـلا إلـى أوبته؟

أم أن اللـیالـی تـزری بـه

فتذرو الفتى الحر فی تربته؟

فـلا أم تبـكی علـى قـبره

ولا أخت تسقی ثرى حفرته؟

وأما نعمة الحاج من غرزوز بلبنان والمقیم بالولایات المتحدة فیزید على أصحابه السابقین فی ذكر الحنین والوفاء للأهل والوطن هم الصحوة والبعث والتجدید فی الحیاة العربیة أدبا وفكرا وأسلوب معاش:

مـا نـسـینا ویشـهد الله أنـا

نـحن بـالروح حیث كـنا

إن بـعدنـا وإن قـربنا فلبنـا

ن سنـاه یشع فینـا ومـنا

نـحن فی الأرض أنجم ونسور

حلت الـعالیات برجاووكنا

هـذه الـنهضة الـحدیثة منكم

قربت منذ نحن بالأمس بنا

قـد نـفحنا ببوقـها وأثـرنـا

نارها والعیون إذ ذاك وسنى

أیـقظتكم مـن الـكرى فهبتم

وأجـدتم تجدیدها فهی أسنى

وازدهـى العمران والعلم والفن

تـراه الـعیون أكمل حسنا

أما شفیق المعلوف شقیق فوزی المعلوف الزحلاوی والمولود عام 1905م والمستقر فی البرازیل ففی قصیدته "بین شاطئین" استهلال لموضوع الحنین بالحدیث عن الوداع والعبرات وخفق الفؤاد:

ذراع مـلاق إثر كـف مودع

تلوحان لی كلتاهما خلف مدمعی

منادیل من ودعت یخفقن فوقهم

فـلا ترهقیهم یـاسفین واقلـعی

بـعدن فـغشاهن مـعی كأننی

أراهن من خلف الزجاج المصدع

ویزید فی هذه القصیدة وصفه لانبهاره بالعمران فی أمریكا وبحضارتها:

خـلیلی بدت جبارة المدن تزدهی

بأعظم ماازدانت به الأرض فاخشع

أدارت علـى الآفاق مشعل عزها

ومدت إلـى الشمس كـف یـوشع

وأعلت بروجا فی الغمام رؤوسها

فما تظفر الحدثـان منـها بـمطمع

مـدینة جن جـود الإنـس نحتها

بـإزمیـل جـبار وحكـمة مـبدع

ثم اسمعه یقول صادقا عن التحنان والوفاء:

أطـل علیكم والمنى تزحم المنى

بصدری وأنتم ملء قلبی ومسمعـی

لـئن تسألوا مافی الجنوب فإننی

حـملت إلـیكم قـلبه خافقا مـعی

ویختم ذلك كله بالمهمة الموكلة إلى أصحابه فی بعث الأدب العربی وإحیاء لغته:

وإن لـواء نـحن قـمـنا نـهزه

خـفوقا على حصن البیان الممنع

لـواء ظـفرتم أنـتم بـاكتسابه ونـحن ركزنـاه بـأرفع موضع

ولا شك أنه یعنی بقوله "ظفرتم أنتم" أدباء مصر وهو ما أشرنا إلیه فی بدایة المقال.

وأما مسعود سماحة المولود فی لبنان عام 1882م والمستقر فی أمریكا فإن حنینه لوطنه ووفاءه له أنطقه بهذین البیتین وهما دعوة إلى الثورة ومقاومة الاستبداد اسمعه یخاطب أهل لبنان:

مشت القرون وكل شعب قد مشى

مـعها وقومك واقفون ونـوم

لـم تـرتفع كف لـصفعة غاشم

فـیهم ولـم یـنطق بتهدید فم

وأما رشید أیوب المعروف بالدرویش والمولود فی نفس قریة میخائیل نعیمة "بسكنتا" بلبنان عام 1872م والذی استقر فی الولایات المتحدة ففی قصیدته المسافر یذكر المخاطرة والهجرة والآمال: دعتـه الأمـانی فخلى الربوع

وصار وفـی الـنفس شیـئ كثیـر

وفی الصدر بین حنایا الضلوع

لـنیـل الأمـانـی فـؤاد كـبیـر

فـحث المطایا وخاض البحار

ومـرت لـیـال وكـرت سـنون

ولم یرجع

ویعد الشاعر القروی رشید سلیم الخوری المولود ببربارة بلبنان عام 1887م والذی عاش فی البرازیل أمتن شعراء الجنوب لغة وأقدرهم على التصرف فی القریض وأجودهم فی تخیر اللفظ الموحی بمرارة الغربة ووحشة الأمل وأمل العودة واقرأ معی هذا المقطع من قصیدة عند الرحیل: نـصحتك یـانفس لا تـطمعی

وقلت حذار فلم تسمعـی

فـإن كـنت تستسهلین الـوداع

كمـا تدعین إذا ودعـی!

خـرجت أجرك جـر الكسیـح

تئنین فی صدری الموجع

ولـما غدونـا بنصف الطریق

رجعت ولیتك لم ترجعی

كفاك اضـطرابا كصدر المحیط

قفی حیث أنت ولاتجزعی

سأقضی بنفسی حقـوق العـلى

وأرجع فانتظری مرجعی

وما أجمله من إیحاء حین یذكر تركه لروحه فی وطنه الأم وحمل جثته إلى المهجر. ویأتی بعد القروی فی متانة اللغة وجودة السبك والتصرف فی القول إلیاس فرحات من كفرشیما فی لبنان والمولود عام 1893م والذی أقام فی البرازیل ولعل هذا المقطع هو من أشهر أشعاره تغنى بها المشرق والمغرب عن وحدة العرب:

إنـا وإن تـكن الشآم دیـارنا

فقـلوبـنا للـعرب بـالإجمال

نهوى العراق ورافدیه وماعلى

أرض الجزیرة من حصا ورمال

وإذا ذكرت لنا الكـنانة خلتنا

نـروى بسـائغ نیلـها السلسال

بـنا ومـازلنا نشاطر أهـلها

مـر الأسـى وحـلاوة الآمال

أما جورج صیدح الدمشقی والذی أقام فی الأرجنتین فلله ما أحلى حدیثه عن حنینه إلى دمشق ووفائه لها وألم البعاد عنها:

أنـا ولیدك یـا أماه كـم مـلكت

ذكراك نفسی وكم ناجاك وجدان

منذ افترقنا نعیم الـعیش فـارقنی

والـهم والـغم أشكـال وألوان

عهد الشباب وعهد الشام إن مضیا

فكل ما أعطت الأیـام حرمـان

وفی قصیدته "المهاجر" وصف للمعاناة النفسیة وتباریح الجوى:

كـیف یرتـاح وتذكار الحمى

كـلما أقعده الـجهد أقامه؟

بـرجه الـعاجی مـن یقطنه

إنـه یقطن بالروح خیامـه

ویبـعث الـمال سلاما للحمى

فالحمى بلا مال یأبى السلامه

قـل لـمن یحمیه فـی غربته

إن مـن أعدائه اللد غـرامه

أما مایلاقیه الفذ من ازدراء فی وطنه وتقدیر فی غیره فقد عبر عنه أجمل تعبیر:

رب أحجار بها الشرق ازدرى

أصبحت فی حائط الغرب دعامه

أما الشاعر المصری الكبیر أحمد زكی أبو شادی (1892-1955م) والذی استقر فی أمریكا وكان من مؤسسی جماعة أبولو التی جددت فی الأدب خاصة الشعر منه وعرفت هذه المدرسة برومنطیقیتها فقد خاطب أمریكا –وطن الحریة-قائلا:

لـجأت إلـیك یـاوطنا تغنى

بـه الأحـرار واعتز الـنشید

فـإنك منبری الحـر المرجى

وبدء نهاری بل عـمر جـدید

وقد كان نزوح أحمد زكی أبی شادی إلى أمریكا هروبا من استشراء الفساد وتعفن الوضع السیاسی وانعدام الحریة ولكنه فی غربته فی العالم الجدید یحن إلى وطنه فاسمعه یقول:

بكى الربیع طروب فی مباهجـه

وقد بكیت أنا حبـی وأوطانـی

أنا الغریب وروحی شاركت بدنی

هذا العذاب بأشواقی وأحزانـی

لی فی ثرى مصر دمع نائح ودم

أذیب من مهجتی اللهفى ونیرانی

تركته مثل غرس الحب ما ذبلت

أزهاره أو أغـاثت روح لهفان

أشمها فی اغترابی حین تلذعنی

ذكرى الشباب وذكرى عمری الفانی

واسمع معی میشال مغربی المغترب فی ساوباولو یتأسف على عمره الضائع هدرا فی بلاد الغربة وینصح شباب العرب بالبقاء فی أوطانهم:

وأناالذی باع الشبیبـة خاسرا

بجلاده وجهاده المتوالـی

أثر النضال على الجبین ترونه

ما الاغتراب سوى حیاة نضال

شطر المهاجر لاتولوا أوجها

كالخاسرین ربوعهم أمثالـی

أوطانكم أولى بكم و بسعیكم

وبما ملكتم من كریم خصال

ولأنتمو أولى بطیب هوائها

وجمالها المزری بكل جمال

ویأتی إیلیا أبو ماضی المولود بقریة "المحیدثة" بلبنان عام 1889م والذی استقر بأمریكا وكان من الأعضاء المؤسسین للرابطة القلمیة فی طلیعة الشعراء الذین تغنوا بالأوطان ووصفوا الحنین إلیها ولوعة البعد عن الخلان، واستذكروا عهد الصبا واقرأ معی هذا المقطع یخاطب لبنان ویناجیه:

وطـن النجوم أنا هنـا

حـدق أتذكر من أنا ؟

أنـا ذلك الـولد الـذی

دنیـاه كـانت هـاهنا

أنا مـن مـیاهك قطرة

فاضت جداول من سنا

كم عانقت روحی رباك

وصـفقت فی المنحنى

وما أجمل قوله لوطنه لبنان یعتذر له فیه عن البعد عنه ویتعلل لذلك بركوب الأخطار والطموح إلى المعالی والنزوع إلى الأمجاد:

لبنان لا تعدل بنیك إذا هم

ركبوا إلى العلیاء كل سفین

لم یهجروك ملالة لكنهم

خلقوا لصید اللؤلؤ المكنون

لما ولدتهم نسورا حلقوا

لا یقنعون من العلا بالدون

إذا فقد كانت الغربة وتباریحها مهمازا للقریحة وجناحا للتحلیق فی سماء الخلق الفنی وقد استفاد أدبنا العربی من هذه الغربة فتجدد وجهه وازدان بهاء ورونقا، وأصبح الشعر على ید هذا اللفیف من الشعراء تعبیرا عن الوجدان، ووصفا لخلجات النفس وخفقات الفؤاد، بلغة صافیة رقراقة متخلصة من أصباغ التكلف وطلاء التصنع، متعالیة عن الحذلقة البیانیة والبهلوانیة الانشائیة، وفی هذا الأدب كثیر من السقطات وسفاسف القول ولكنها لا تلغی أهمیة هذا الأدب بل تجعل أدباءه فی الطلیعة، مع أدباء المشرق الذین تعاونوا یدا بید ویراعا بیراع وتزاوجت خفقات قلب بقلب، وخلجات نفس بنفس، وطموح روح بروح على إخراج أدبنا من سبات الكهوف ونفض غبار القرون الوسطى عن حروفه حتى یصیر كآداب الدنیا، أدب الحیاة بما فیها من صخب ونشاط وهم وترح وفرح وماشئت من أطیاف الحیاة.
+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 22:12|
الیوتوبیا أو الفردوس الإنسانی فی الشعر العربی المعاصر
توطئة:
تفنن الخیال البشری فی تمثّل شكل الفردوس الموعود وتقریبه إلى المخیلة الإنسانیة التی تمیل إلى الحسی والمباشر، ولم یكن الفردوس الموعود حكرا على الأنبیاء ، والقصاص، والكهنة بل صار موضوعا دسما فی نقاشات الفلاسفة وكتاباتهم وأضفوا علیها بصمة خاصة حین خلعوا عنه متعلقاته اللاهوتیة، وجعلوه مشروعا إنسانیا قابلا للتحقق على أرض الواقع، أطلقوا علیه مصطلح المدینة الفاضلة تارة والیوتوبیا تارة أخرى، وهذا ما خلق إشكالا نقدیا وقسم النقاد إلى فئتین؛ فئة توحّد بین الیوتوبیا وعدن، وفئة تجعلها تصورین مختلفین، وقبل أن أعرض حجج الطرفین سأعرّف من البدایة بمصطلح الیوتوبیا، وألقی نظرة على نتائج هذا المفهوم.

          كلمة یوتوبیا "Utopie" هی كلمة لاتینیة "تحیل على مجتمع سیاسی ذی نظام مثالی، أو على أرض أو وطن خیالی، ویكون هذا التصور مثالیا ونهائیا، وأقدم النصوص الیوتوبیة هی جمهوریة أفلاطون، وكلمة یوتوبیا هی عنوان عمل لاتینی كتبه توماس مورT.More فی القرن السادس عشر، حیث یصل رحالة إلى أرض مثالیة، وفی هذا السیاق أیضا یمكن أن نذكر أطلنطس الجدیدة لفرانسیس بیكون، و"الآن من اللامكان""Now from Nowhere" لویلیام موریس William Morris، والأفق المفقود Lost Horizon لجیمس هیلتونJ.Hilton"(1)تعبّر الیوتوبیا عن حماس الإنسان كی یصنع جنته بیده دون أیة وصایة ماورائیة أو إعانة من السماء.
 
             مع تطور التكنولوجیا ظهرت یوتوبیات جدیدة جعلت الآلة هی وسیلة الإنسان لتحقیق فردوسه المنشود بما تتیحه من رفاهیة و رخاء و راحة. و تجاوزت یوتوبیات القرن العشرین – الیوتوبیات السابقة- خصوصا حین حلت الآلة محل العبید و السخرة وكانت هذه نقطة تشكل نقدا لاذعا للیوتوبیات الكلاسیكیة، لكن سرعان ما ظهر للعیان خطر هذه الآلة، إذ تحولت إلى قوة مسیطرة على الإنسان. أو هی بمثابة المخلوق الذی استعصى على خالقها" فقد فاقت الآلات الشیطانیة كل قوة مبدعة لدى الإنسان، وازدادت فتاكا بالقیم و العلاقات الإنسانیة. وسیطرت على كل من یعارضها حتى على خالقها"(2).

+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 22:11|

المخلص:

تهدف هذه المقاله الی دراسه «الملحمه» فی الادب العربی و اسباب خلو الادب العربی منها، بدءاً بالمعنی اللغوی لهذه الكلمه ثم بیان معناها فی الادب و بیان انواعها و میزاتها فی الادب العالمی، و ذكر ما هو یعد من قبیل الملاحم فی الادب العربی القدیم و الحدیث و دراسه ظهورها فی الادب العربی أو خلو الادب العربی منها، و الا شاره إلی اسباب قلّه الملاحم فی الادب العربی، و منها الخیال البسیط و الفردیه و قلّه خطر الدین لشاعر الجاهلی و قلّه الاساطیر الخصبه و وجود القیود الوزن و القافیه فی الشعر العربی و ضعف فن القصه فیه و ضیق نطاق الاحداث الجاهلی و قصر النفس الشعری و التمسك بالمنهج التقلیدی و …


الكلمات الرئیسه: الاجناس الادبیه، الملحمه، الشعر القصصی، الشعر الحماسی

مقدمه::

الملحمه هی من اهم الاجناس الادبیه، و لدراستنا حول الملاحم أهمیه خاصه، لأنها ترجع تأریخیاً إلی العهود الفطریه للشعوب، العهود التی كان الناس یخلطون بین الخیال و الحقیقه و بین الحكایه و التأریخ، و هی التی تعرفنا القیمه الحقیقیه و الفنیه لحضارات القدیمه كالاغریق و الایران و بین النهرین و الهند و …

و هی التی تروی لنا قصه التأریخ و قصه السابقین الاولین من هذا الرکب البشری و نحن نكون من الذین یرون من خلالها الظروف الاجتماعیه و الاقتصادیه و السیاسیه التی سادت علی المجتمع الانسانی فی تلك العهود القدیمه الماضیه، و لولاها لبقی التأریخ الحضاری أوهاماً یحفر فی اذهان الاجیال اسئله یستعصی حلّها أو تتأخّر الاجابه علیها و هی التی حافله بالمعلومات الخطیره و الهامه و هی التی تحمل الماثرالبشریه التی تحاكی فی افعالها البطوله و النبل و الخوارق و نجد فیها ایضاً ماثر اخری و موضوعات فنیه أخری منها الشعر و منها النثر، منها الغناء و الموسیقی، و منها التصویر و الرسم، حتی النحت و الخط و ماشابه ذلك…

فضلاً عن اتخاذ الملاحم الیوم ماده للرموز فی الاداب من جانب الشعراء، و اتخاذ مضامینها فی القصص و المسریحات و الروایات و… و الذین یقرأون هذه القصص و الروایات یحسون بلذهٍ كثیرهٍ و یرون انفسهم فی بینه حافله بالهدوء و السذاجه و البساطه، «و لن تخلوا الدنیا من هؤلاء القراء الذین یسرون للانتقال من الحیاه الخاطره المعقده الشاقه الی العصور الماضیه البسیطه حیث یظفرون براحه النفس و مطالعه الطبیعه البشریه فی درجتها الفطریه الجمیله»

و نتناول خلال دراستنا الی الظروف الاجتماعیه و الاقتصادیه و النفسیه التی یعیشها الشاعر الجاهلی لأننا نعتقد بأن بعضاً من هذه الاسباب -اسباب الخلو الادب العربی من الملحمه- یرجع الی البیئه التی یعیش فیها الشاعر و بعضها یرجع إلی نفسیه الشاعر و بعضها یرجع الی العوامل السیاسیه التی ساعدت علی المجتمع العربی فی تلك العهود، و ركّزنا دائره بحثنا علی العصر الجاهلی اكثر من العصور المتأخره الأخری، لأننا نعتقد بأن الملاحم –خاصه الملاحم المجموعه أو الأصلیه- تنشأ فی العهود الفطریه للشعوب «و المدینه الحاضره و تقدم العقل البشری، و النظم الدیمقراطیه فی العصور المتأخره، لن تسمح بقیام الملاحم، حتی أن محاوله خلقها تعد بمثابه محاوله بعث الموتی، و وجود خصائص الملاحم فی عمل ادبی معاصر یعد مرضاً یجب استئصاله»

الملحمه لغه::

الملحمه فی اللغه بمعنی الحرب و إنما سمیت بذلك لأمرین: أحدهما تلاحم الناس، أل تداخلهم بعضهم فی بعض و الاخر أن القتلی كاللحم الملقی…

و بعباره اخری «الملحمه: الوقعه العظیمه القتل، و قیل موضع القتال و ألحمت القوم؛ اذا قتلتهم حتی صاروا لحماً.و الحم الرجل الحاماً و استحلم استلحاماً: إذا نشب فی الحرب فلم یجد مخلصاً…

و الجمع الملاحم، مأخوذ من اشتباك الناس و اختلاطهم فیها كاشتباك لحمه الثوب بالسدی، و قیل هو من اللحم لكثره لحوم القتلی فیها…

و الملحمه: الحرب ذات القتل الشدید… و الوقعه العظیمه فی الفتنه…»

و كلمه ملحمه یونانیه الاصل و تلفظ Epikos أو Epos و معناها «كلام» أو «حكایه» و فی الفرنسیه Epique و فی الانجیلزیه تلفظ Epic.

«و قد وردت الملحمه» و مشتقاتها فی الشعر كثیراً، من ذلك قول الأخطل:

حتی یكون لهم بالطف ملحمه و بالثویه، لم ینبض بهاوتر

و قول عجیر السلولی:

و مستلحم قد صکه القوم صکه بعید الموالی، نیل ما كان یجمع

و ایضا وردت الكلمه فی حدیث جعفر الطیار(رض)یوم مؤته: «أنه أخذ الرایه بعد قتل زید فقاتل بها حتی ألحمه القتال فنزل و عقر فرسه»

اما الملحمه فی المصطلح الادبی فهی::

جنس أو نوع خاص من الشعر القصصی البطولی، الذی لم تعرف العربیه شبیهاً له، من حیث البناء القصصی المتكامل، و من حیث الحجم العددی للأبیات الشعریه التی تبلغ الالاف، و من حیث الشخصیات التی تسمو فوق المستوی العادی للناس الأسویاء، و تتصف بما هو من سمات الابطال الأسطوریین، و من سمات الالهه، أو أنصاف الالهه، فی المعتقدات الوثنیه البدائیه، و من حیث الاحداث و الوقائع الخارقه ، و من حیث أن الوقائع الحربیه التی یخوض الابطال الملحمیون غمارها، و الماثر الخارقه التی یحققونها، تدخل فی صمیم الصراع الوطنی و القدمی، دفاعاً عن حق مغتصب، و فی سبیل أن تحیا الامه التی یمثلونها بحریه و كرامه و هناء.

و من هذا المنطلق، تدور الملاحم حول محور بطل وطنی أو حول شخصیه مصطفاه من العقیده الدینیه و هی أنا شید وطنیه یتغنی الشعب بها، لأنها الصوره المثلی التی یطمح الشعب إلیها… و هی تحتوی علی افعال عجیبه، و حوادث خارق العاده و العنصر الاساسی فیها هی الحكایه و الروایه و إزدهرت فی عهود الشعوب الفطریه، حین كان الناس یهتمون بالخیال اكثر مما یهتمون بالواقع.

و الشاعر فی هذا الضرب القصصی لایتطرق الی عواطفه و لا یتحدث عنها «فهو شاعر موضوعی یذكر نفسه، و یتحدث فی قصته عن بطل معتمداً علی خیاله، و مستمداً فی أثناء ذلك من تأریخ قومه، و كل ماله أنه یخلق القصه و یرتب لها الاشخاص و الأشیاء و یجمع لها المعلومات، و یكون من ذلك قصیدته، و عاده ینظمها من وزن واحد لا یخرج عنه»

و تختلف الملاحم البطولیه اختلافاً بیناً عن المدائح التقلیدیه التی تعج بها دواوین الشعراء، لأن الملاحم هی تسجیل فنی لبطوله شخص تأریخی أو أمه عریقه المجد، یملیها علی الناظم إیمان شدید بتلك البطوله و شغف عمیق بتصویرها و نصبها امام الحالمین، و هكذا تصبح البطوله الشخصیه أو القومیه موضوعاً عاماً یوحد أجزاء الملحمه و یوجهها نحو هدف خاص. و شتان ما بینها و بین قصیده المدح التی إنما یراد بها تبجیل الممدوح أو التذلف الیه فتأتی دون هدف فكری موحد.
میزات الملحمه

- البطل الاصلی فی الملحمه هو بطل أو صنف (شبه) إله، الذی یضع مصیره قومه علی الخیر و الصواب و یجب أن تكون فیه قوه بالغه فوق القدره البشریه كه «رستم» فی «شاهنامه» و «آشیل» فی «الیاذه».

- أحداث الملحمه وقعت فی ماض الحیوه البشریه، بحیث افضل الملاحم قیمه، أقدمها زمناً.

- البعد المكانی فی الملحمه و سیع جداً، بحیث ستشمل العالم برمته فی بعض الاحیان، مثلاً فی «اودیسه» ستشمل هذه الملحمه كل اقطاع المعهوده فی ذلك الزمن، أو فی «الجنه المفقوده» -بصفتها ملحمه دینیه- نحن نواجه كل العالم بصوره كامله و شامله.

- احداث الملحمه تدور حول الحروب العظیمه و ما فوق القدره البشریه

- تداخل الموجودات العجیبه أو أصناف الالهه فی الحوادث الموجوده فی الملحمه، ك «سیمرغ» (عنقاء) فی «شاهنامه» ورب «المب» فی الالیاذه و الاودیسه.

- اصل الملاحم یرجع الی الجذور التأریخیه، أو الدینیه، أو الخیالیه.

- الملاحم –فی بدایه امرها- وضعت لأن تقرأ بالصوت العالیه، لأجل ذلك نری فیها لغه ضخمه و غلیظه و هی تختلف عن اللغه التی یتکلم بها العوام.

- تنشر الملاحم فی اكثر الاحیان علی بحر واحد.

- تنشأ الملاحم بفواصل زمینه كثیره بالنسبه إلی الأحداث نفسها.

- لا تعبر الملاحم عن الحروب و القتل و الدم فقط… بل هی تمثل الصفات الخلقیه و الفتوه و البطوله و… ایضا، و الابطال هم الممثلون لعصرهم و ابناء عصرهم.[7]

و كلمه «ملحمه» قدیمه كلفظه فی اللغه العربیه و هی تعنی موقعه حربیه التحم فیها جیشان و تنائر فیها لحم المحاربین، و كلها لم تكن تعنی قبل عصرنا الحالی علی أنها نوع ادبی بذاته أو أنها جنس من أجناس الادبیه المعهوده عند العرب. «و قد تكون شعراً كالیاذه عند الاغریق، و الشاهنامه عند الفرس، و قد تكون نثراً كسیره عنتره»
[u]انواع الملاحم[/]

1- الملاحم الطبیعیه: هی التی تظهر فی المراحل البدائیه من حیاه الامم و تاریخ الشعوب، وتصاغ بصوره تلقائیه و عضویه، و یكون ناظموها و رواتها و الذین یتداولونها، مؤمنین بما تتضمنه من ذكر الخوارق، و تدخل الالهه فی حیاه البشر، ایماناً مطلقاً لا تشوبه شائبه من الریبه و الشك، و الشعب فی الحقیقه هو مؤلف هذه الملاحم علی مرّ العصور… و بعباره أخری: «الملاحم الطبیعیه أو المجموعه هی الاصیل و ترتقی إلی زمن من تأریخ القوم و بما سبق عهد التدوین عندهم، فاعتمد فی تناقلها علی الروایه، لكنها بداعی تواتر الروایه تعرضت لكثیر من الحذف و الاضافه و التغییر و التبدیل، إلی أن اضطلع بروایتها علم من اعلام الشعر و الانشاء، فاستقام محتواها و سیاقها علی الصوره التی بلغتنا فیها مدونه –مضافه إلی جامعها و راویها و غالب الظن أنها فی الاصل قصائد عامره، نظمها شعراء أفذاذ، فی عهود متعاقبه، و مناسبات مختلفه- عقدكبار روایتها بین فرائدها، فنسبت إلی أشهرهم و ابرزهم، كماجری ذلك فی ملحمه الیونان الشهیره المضافه إلی هو میروس، و المعروفه به «الیاذه»

2- الملاحم الاصطناعیه: هی التی یصفها الشعراء فی الأزمنه المتأخره، و ینظمونها علی نهج الملاحم الطبیعیه، و محاكاه لمضامینها و اسلوبها من غیرأن یكونوا بالضروره مؤمنین بما یصفون من حوادث، و ینسجون من خوارق، و یصورون من بطولات «و هذه الملاحم –الملاحم الاصطناعیه أو الموضوعه- قد نظمها شاعر معروف فی زمن محدد، و نسج أنا شیدها حول احداث معینه، و جری فی سرد وقائعها، و وصف مشاهدها، علی مثال الملاحم المجموعه، بمقدار ما سمح موضوعه، و ألهمته قریحته، فأحاطها بهاله من البطوله، و اغناها بالمشاعر القومیه، و التقالید الاجتماعیه، و الاساطیر الموروثه التی تمت إلی موضوعه بصله قریبه أو بعیده. و مثالها «الانیاذه» التی نظمها «فرچیل» فی قیام الامبراطوریه الرومانیه و اتساع امجادها»

و من النقاد من قسم الملحمه قسمین: ملحمه ادبیه و ملحمه شعبیه

ففی الاول –الادبیه- یعلن الشاعر فی مستهل ملحمته عن موضوعها، ثم یذكر القصه و احداثها الخارقه للعاده و تدخل اصناف الالهه فی شؤون البشر، مستخدماً التصویرات الفنیه و التشبیهات الطویله و البعیده، و أسماء الابطال و الحروب و الاماكن و الاشیاء الهامه لحیاه الابطال كالأسلحه و…

اما الثانیه –الشعبیه- فیتضح فیها النقل مشافهه و التكرار، و تجرؤالسرد، الامر الذی یدل علی أنهالم تكن نتاج زمن واحد أو قریحه واحده.

و هناك ایضاً تقسیمات أخری ك:

-الملاحم الشعریه -الملاحم النثریه

و ایضاً

-الملاحم الاسطوریه - الملاحم التأریخیه - الملاحم الدینیه

أشهر الملاحم المجموعه (الطبیعیه)

1- ملحمه البابلین «جلجامش» (Gilgames)

2- ملحمه الهنود «مهابهاراتا» (Mahabharata)

3- ملحمه الهنود «رامایانا» (Ramayana)

4- ملحمه الفرس «شاهنامه» (Shahnameh)

5- ملحمه الیونان «الیاذه» (Iliade)

6- ملحمه الیونان «اودیسه» (Odysse)

أشهر الملاحم الموضوعه (الاصطناعیه)

1- ملحمه الرومانیین «انیاذه» (Aeneise)
الملحمه فی الادب العربی القدیم:

بالرغم من انتشار ادب الملحمه بین مختلف الشعوب و الامم فاننالانجد لهذا الفن اثراً فی الشعر العربی سوی مقطوعات قصیره و قلیله و قصائد محدوده ذات نفس ملحمی. و لكن لانستطیع أن نضمها الی الملاحم العالمیه الشهیره كالتی عند الیونان و الفرس، و حقاً لقد عرف العرب الشعر الحماسی، ذلك الذی كان الشاعر یتغنی فیه بمفاخر قومه، و یهجو خصومهم، و یدخل الحروب شجاعاً و یخرج منها ناجحاً و واصفاً تلك البطولیه التی خاضنتها أو كانت تخوضها قبیلته. لكن القصیده العربیه لم تكن قصصیه. بل كانت ذات طابع غنائی، كما أنها لم تكن تمتد لأكثر من مائه و خمسین بیتاً اللهم إلا فی القلیل النادر، و لكن هذا لایعنی أن الشاعر العربی لم یتطرق الی تلك المعانی التی تطرق الیها اصحاب الملاحم و خاصه المعانی التی تتعلق بذكر البطوله و الشجاعه، و الفخر و الحماسه، و منها المعلقات السبع و دواوین الحماسه و اراجیز و اناشید الجهاد و بعض الملاحم التی تتصف بالشعبیه و البطولیه الخارقه ك «سیره الزیز السالم» و «قصه عنتره» و …

نعم، المعلقات التی ترجع الی العهود الفطریه للشعب العربی، فی حین كانوا یخلطون بین الحكایه و التأریخ، هی ملحمه متعدد الناظمین، وحماد الراویه، فهو بمقام راوی هذه الماحم، أو الشاعر الذی جمع هذه الملاحم، فأضیفت إلیه كما أضیفت الایاذه إلی هومیروس، و الشاهنامه الی فردوسی، و كما كانت الملاحم الیونانیه و الهندیه و... تعبر عن صفات شعبها الخلقیه و عاداتهم و سننهم و… هذه المعلقات ایضاً تعبر عن عادات العرب و سننهم فی تلك العهود، و الحروب الطویله التی جرت بینهم كحرب البسوس و حرب داحس و الغبراء تذكر الحروب التی جرت –علی سبیل المثال- بین ایران و توران، فعنتره مثلاً یشبه فی كثیر من الاحیان «رستم» فی بطولته و شاعته و هیبته، و عفته و حیائه، و شخصیته الشعبیه.

و ایضاً فی العصر الاسلامی، نحن نری فی اشعار هذا العصر النفس الملحمی و البطوله و الاقدام و الحروب العظیمه و الكثیره، التی نری شبهها فی الملاحم العالمیه الاخری، كقصائد فرزدق و احظل و طرماح و…

و فی العصور المتأخره ایضاً نری كثیراً من الاشعار و الدواوین التی نری فیها نفس الملحمی و الحماسی، كدواوین الحماسه لأبی تمام و بحتری و …

و یقول فی هذا المجال الدكتور كمال الیازجی: «إذا جاز لنا أن نحمل الشعر العربی شیئاً من قبیل الملاحم، فالذی یبدو لی أن هذه القصائد التالیه ربما كن اقرب الی الملاحم؛

- ارجوزه ابن المعتز فی مدح المعتضد (418 بیت) التی تصف قیام بیت العباسی و استقلاله بالخلافه، و ازدهار الخلافه العباسیه.

- ارجوزه ابن عبد ربه فی مدح عبدالرحمن الناصر (442 بیت) التی تصف تحول الاماره الامویه فی الاندلس الی الخلافه علی ید عبدالرحمن الناصر و بلوغها فی عهده اوج ازدهارها.

- تائیه ابن الفارض الكبری (761 بیت) التی نستطیع أن نحسبها ملحمه صوفیه، تروی حكایه جهاد النفس ضد اباطیل الدنیا، و تحررها من مغریات الحیاه، و تسامیها الی الله من اجل الاتصال به و الفناء فیه».

و یعتقد فی هذا المجال الدكتور محمد التونجی بأن: «سیفیات المتنبی، التی تصف بطوله الفارس العربی سیف الدوله، تجاه البیزنطیین بالامتداد داخل بلاد الشام، و رومیات ابی فراس، تلك التی و صفت قتال هذا الشاعر العربی ضد البیزنطیین، و وصفت حاله ایام اسره، و قصائد شعراء «ادب الجهاد» فی مرحله الهجمه الصلیبیه الغربیه علی ارض العرب، با سم الحرب المقدسه، كشعر شاعر اسامه بن منقذ، و شعر طلائع بن رزیك، و لا سیما تلك القصائد التی اشادت ببطوله صلاح الدین ربما كان اقرب الی الملاحم.»

فضلاً عن هذا كله، لدنیا ملاحم تتصف بالشعبیه و البطوله الخارقه، امثال «سیره الزیز السالم» و هی تحكی بطوله مهلهل بین ربیعه فی حرب البسوس، و ملحمه «الظاهر بیبرس» صاحب الفتوحات و الانتصارات علی المغول و الصلیبین، و ملحمه «بنی هلال» و بنو هلال قبیله عربیه من فروع معدو عن بطولاتهم وضعت سیره «بنی هلال» مع وقایع تأریخیه و أسطوریه، و هی سیرتان، السیره الشامیه و السیره الحجازیه، و قصه «عنتره بن شداد» ملحمه حماسیه و بطولیه و غرامیه، برزت احداثها فی الجاهلیه، و بطلها شخصیه عربیه واقعیه، وضعت لهدف سیاسی هو الهاء الشعب عن السیاسه فی العهد العثمانی.

علی أن المیزه الطاغیه علی هذه الملاحم الركاکه الاسلوبیه، و الهلهله الشعریه أو النثریه، و تكرار بعض الاحداث، و إذا لم یكن للاعراب ملاحم تنطبق تماماً علی ملاحم الاغریق فإن بوادر هذه الملحمه برزت فی الشعر الحماسی و الفروسی، و فی سیر الشعبیه التی لو قیض لها شاعر ینمیها لغدت من صمیم هذا الفن العریق.»[13]
الملاحم فی الادب العربی الحدیث

استمرت محاولات الشعراء فی طرق الشعر الملحمی حتی مستهل القرن العشرین حیث ظهرت الملحمه ظهوراً ملتفا للنظر و بثوب جدید و بمواضیع قومیه و عقائدیه و تأریخیه قلما تطرق إلیها الشعراء فی العصور السابقه. و قد ردّ بعض الادباء هذه الظاهره إلی یقظه العرب القومیه منذ بدء هذا القرن و التفاتهم إلی أمجادهم السالفه، و تطلعهم الی الاداب الاجنبیه، و حرصهم علی الغرف من منابعها العذبه الغزیره، و كان السابق الی الاهتمام بالملاحم اهتماماً فعلیاً سلیمان البستانی.

و من الملاحم الدینیه التی ظهرت فی هذا العصر هی ملحمه الشاعر الشیخ كاظم الارزی المعروفه بـ «الازریه» التی مدح الشاعر فیها الرسول (ص) و ذكر معجزاته و مناقبه و … و تبلغ عدد ابیاتها إلی ألف بیت و لكن مابقیت منها الا ابیات قلیله، و من الملاحم المهمه الاخری التی ظهرت فی مستهل القرن العشرین هی القصیده المباركه لعبد المسیح الانطاكی التی تعرف «بالملحمه» و قد بلغ عدد ابیات هذه القصیده 5595 بیتاً و من الملاحم الدینیه الاخری هی ملحمه «مجد الاسلام» أو «إلیاذه اسلامیه» لاحمد محرم، و اختار الشاعر موضوع دیوانه «مجد الاسلام» من التأریخ الاسلامی و عصر صدر الاسلام، حیث تناول غزوات الرسول (ص) و اصحابه(رض)، و قسم عمله الی فصول، و قدم لكل فصل لمقدمه نثریه یشرح فیها موضوعه، و اسم «دیوان الاسلام» اقرب إلی طبیعه هذا العمل من وصفه بالملحمه، لأن الشاعر لجأ إلی حقائق التأریخ و لم یلجأ الی عنصر الخیال و لم یذكر الحوادث الخارقه للعاده و … كما انه یمیل إلی الغنائیه، و شارك فی هذ، الاتجاه، احمد شوقی فی كتابیه «كبار الحوادث فی وادی النیل» و «دول العرب و عظماء الاسلام» و عمر ابو ریشه فی كتاب «الملاحم البطولیه فی التأریخ الاسلامی» و خالد الفرج فی كتاب «احسن القصص» و منها ایضاً بولس سلامه فی «عید الغدیر» و حافظ ابراهیم فی «عمریه» و عبدالحلیم المصری فی «بكریه» و عمر ابو ریشه فی «خالدیه» و … و ممن حاولوا أن یملأوا فراغ الشعر العربی من الملاحم –فضلاً عما سبق-

- شفیق معلوف فی «عبقر» - سعید عقل فی «قدموس» حلیم دموس فی «ملحمه العرب»

- محمد عبدالمطلب فی «علویه» - عبدالمنعم الفرطوسی من «ملحمه اهل البیت»

و الملاحم بهذا المعنی كثیره جداً، و هذا كله –بسبب خلوه من اكثر میزات الملحمه و عناصرها- من قبیل الملاحم و من قبیل شبه الملاحم، و لیست اكثر الملاحم البطولیه و الدینیه التی ظهرت حتی الان فی الادب العربی إلا محاولات لم تستكمل نضجها بالنسبه إلی ما عند الاغریق و الفرس و الهنود و …

اسباب خلو الادب العربی من الملاحم:

قد اشتغل الباحثون فی تعلیل هذا الامر و اوردوا اسباباً عده منها: قول من زعم «أن العرب نظموا فیه كثیراً و ضاع مانطموه» فلم یبق لعهد التدوین و الروایه إلا القلیل هما ذكرت فیه اخبار العرب، و هو قول ترده الشواهد و الدلائل التاریخیه. و منها «أن خیال الجاهلیین لم یتسع للملاحم و القصص الطویله لانحصاره فی بادیه متشابهه الصور، محدوده المناظر ثم لمادیتهم و كثافه روحانیتهم، ثم لفردیتهم و ضعف الروح القومیه و الاجتماعیه فیهم، ثم لقله خطر الدین فی قلوبهم و قصر نظرهم عما بعدالطبیعه، فلم یلتفتوا الی ابعد من ذاتهم، و لا الی عالم غیر العالم المنظور، و لاتولدت عندهم الاساطیر الخصبه، و لم یكن لأصنامهم من الفن و الجمال ما یبعث الوحی فی النفوس شأن اصنام الیونان و الرومان: فقل من ذكر منهم اوثانه و استوحاها فی شعره. و لم یساعدهم مجتمعهم علی التأمل الطویل و ربط الافكار و فسح آفاق الخیال، لاضطراب حیاتهم برحیل مستمر، فجاء نفسهم قصیراً كإقامتهم، و خیالهم متقطعاً كحیاتهم، صافیاً واضحاً كسمائهم، دانی التصور محدودا لألوان كطبیعتهم. و كانت ثقافتهم الادبیه فطریه خالصه یتغذی بعضهم من بعض، و لایقبلون لقاح الاداب الاجنبیه الراقیه لجهالتهم و اعتزال بادیتهم و تمردها و كذلك كانت علومهم ساذجه لا تفتح نوافذ النور للنظر، فیالنفس و ما بعد العالم الهیولی.»

و یقول فی هذا المجال الدكتور شفیق البقاعی: «اما السبب العائد لخو الادب العربی من بعض الاجناس الادبیه –و منها الملحمه- التی نحن نری مثالها عند الیونان و الرومان و السومریین، فهو عائد لظروف كونت طبائع اسلافنا و ركبت فیهم المیزاجیه التی صنعوا من خلالها ادبهم»

و یقول الدكتور عبدالمنهم الخفاجی: «1- أن مزاوله هذین اللونین –القصص و التمثیلی- من الشعر تقتضی الرویه و الفكره، و العرب اهل بدیهه و ارتجال. 2- و انهما یتطلبان الإلمام بطبائع الناس، و قد شغل العرب بأنفسهم عن دراسه النفوس و التفرغ لتحلیل طبائع الناس. 3- و انهما یفتقران إلی التحلیل و التطویل؛ و العرب اشد الناس اختصاراً للقول، و اقلهم استقصاداً فی البحث. 4- و انهما یحتاجان إلی كثره الاساطیر، و لم تتوفر هذه الكثره للعرب. 5- علی أن قیود الوزن و القافیه فی الشعر العربی لا تساعد علی الاطاله و الانشاء الملاحم الطویله. 6- و علی أن الشعر القصصی و التمثیلی یحتاجان إلی تدوین و كتابه لانهما لونان من الوان التدوین و الحضاره، و العربی فی الجاهلیه لم یكن یعرف هذه الوسائل، و كان بعد العصر الجاهلی محتذیاً للقدامی فی مناهجهم الادبیه و ألوان شعرهم الفنیه»[16]

و ثمه تعلیلات أخری فسرت انعدام الفن الملحمی فی الشعر العربی، منها أن القصه فی الشعر الجاهلی ضعیفه الفن لاقتصادها علی الخبر البسیط و السرد السریع… و لا جرم أن الا یجاز الذی درج علیه الجاهلی كان یحول بینه و بین الاسهاب فی اخباره… فلم یتوفر له عمل الملاحم و القصص الطویله.

و نحن نری بأن القصیده العربیه منذ نشأتها موحده القافیه، و الفتوحات الاسلامیه لم تتمخض عن ظهور شعر ملحمی، لأننا نری فی هذه الفتوحات طابعاً دینیاً و كان الهدف الاول منها هو نشر الاسلام و المضامین الدینیه.

و یقول الدكتور كمال الیازجی فی تحلیل هذه الظاهره –احجام العرب عن نظم الملاحم- عن لسان سلیمان البستانی، و یقول «1- ضیق نظاق الاحداث الجاهلیه 2- قصر النفس الشعری 3- التمسك بالمنهج التقلیدی و 4- ضعف تراث الاسطوری و … هی من الاسباب الرئیسیه لخلو الادب العربی من الملحمه.»

و ربما من الاسباب الرئیسیه الهامه فی هذا المجال هی عدم ترجمه الاعراب الادب الیونانی، لعدم رغبتهم أو أنهم لایعجبون بشعر غیر شعرهم، فیقولون أن الشعر هو شعر العرب فحسب.

و منها أن الوثنیه العربیه فی الجاهلیه لم تكن تلك الوثنیه المكتمله المعقده و المركبه: بل كانت و ثنیه فی ابسط اشكالها و كانت تتعایش مع مذاهب توحیدیه، كالیهودیه و النصرانیه و …

و منها أن التقلید الشعری الاصولی السائد، و المتمثل بسلطه القصیده الغنائیه ذات القافیه الواحده و الوزن الواحد لم یكن یسمح بنظم المطولات القصصیه الملحمیه…

و یقول الدكتور احمد الشایب: «إن ماده القصص توافرت للأقدمیین من عرب الجاهلیه لكثره ایامهم الداخلیه و الخارجیه، و توالی أسفارهم و شیوع الاساطیر و الخرافات بینهم، و لكن الشاعر او هو میر العرب لم یوجد، بدلیل أن هذه الماده الجاهلیه نفسها أو جدت القصص بعد الاسلام و كان خلیطاً من النظم و النثر»[18]

الخاتمه:

بالرغم من انتشار ادب الملحمه بین مختلف الشعوب و الامم فإننا لانجد لهذا الفن و هذا الجنس الادبی اثراً فی الشعر العربی سوی مقطوعات قصیره و قلیله و قصائد محدوده ذات نفس ملحمی، التی لانستطیع أن نضمها الی الملاحم العالیمه الشهیره كالتی عند الیونان و الفرس و الهنود، و لقدا تفق اكثرالباحثین تقریباً علی خلو الادب العربی من هذا الجنس الادبی و لكن تفرقت آراؤهم فی تفسیر هذه الظاهره، منهم من یردها الی خیال الجاهلین البسیط لانحصاره فی بادیه متشابهه الصور و الی فردیتهم و ضعف الروح القدسیه بینهم كبطرس البستانی، كما یردها البعض الاخر إلی قلّه الاساطیر و وجود قیود الوزن و القافیه كعبد المنعم الخفاجی، أو الی ضیق نظاق الاحداث الجاهلیه و قصر النفس الشعری، و التمسك بالمنهج التقلیدی كسلیمان البستانی.

و من الباحثین من یعتقد بأن هناك توجد قصائد ذات نفس ملحمی و حماسی، التی تستطیع أن تسمی شبه الملاحم و إن لم تصل إلی ما عند الیونان و الفرس و منهم الدكتور كمال الیازجی، الذی یعتقد بأن أرجوزه ابن معتز و ارجوزه ابن عبد ربه و تائیه ابن الفارض الكبری –بصفتها ملحمه صوفیه و دینیه- ربما كانت اقرب الی الملاحم، كما یعتقد الدكتور التونجی بأن سیفیات المتنبی و رومیات آبی فراس و قصائد شعراء «ادب الجهاد» ربما كانت أشبه بالملاحم.

و منها المعلقات السبعه التی نستطیع أن نحسبها ملحمه متعدد الناظمین فضلاً عن دواوین الحماسه و …

و فی الادب العربی الحدیث ایضاً، استمرت محاولات الشعراء فی هذا المجال و نری ظهور الآثار التی تشبه الملاحم فی بعض –الاحیان كـ «الیاذه الاسلامیه» لاحمد محرم و «الازریه» لشیخ الكاظم الازری و «عید الغدیر» لبولس سلامه و…

و لكن نری الشعراء فی هذه الاثار یلجؤون الی الحقائق التأریخی و یمیلون الی الغنائیه و لم یلجؤوا الی عناصر الملاحم كعنصر الخیال و الحوادث الخارقه للعاده
+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 22:10|
أدب العقاد والاتجاه الفلسفی


غیر مجد فی یقینی واعتقادی تجاهل البعد الفلسفی حین الحدیث عن عباس العقاد‏.‏صحیح أنه یعد بالدرجة الأولی أدیبا‏,‏ولكن هل نستطیع الفصل بین مجال الأدب ومجال الفلسفة؟ كلا ثم كلا ان اسهامات العقاد فی مجال التألیف الفلسفی ـ وبصرف النظر عن اتفاقنا معه تارة واختلافنا معه تارة أخری ـ لایمكن التقلیل من أهمیتها خاصة فی الوقت الذی ألف فیه العقاد ما ألف‏.‏فقد كتب الرجل عشرات الكتب ومئات المقالات والتی تتصل من حیث الموضوع ومن حیث المنهج أیضا بالفكر الفلسفی بصورة مباشرة تارة وغیر مباشرة تارة أخری وتتصل من قریب ومن بعید بالجوانب الفلسفیة بصورتها العامة وبصورتها الخاصة‏.‏

ومن بین مؤلفاته ومقالاته والتی لاتخلو من دلالات فلسفیة ماكتبه عن فرنسیس بیكون الفیلسوف الإنجلیزی حین خصص له كتابا مستقلا‏,‏ وماكتبه عن ابن رشد سواء فی كتابه عن ابن رشد أو فی عرض لبعض آرائه بمجلة الكتاب وغیرها من مجلات تصدر بمصر‏,‏ وكتابه عن عقائد المفكرین فی القرن العشرین‏,‏ والفلسفة القرآنیة وإبلیس‏,‏ ومحمد عبده‏,‏ والإسلام فی القرن العشرین‏,‏

واثر العرب فی الحضارة الأوروبیة ومقالاته وأحادیثه فی الإذاعة التی نشرت فی كتب عدیدة له‏,‏ ویضاف إلی ذلك أیضا تحلیلاته الفلسفیة حین یتصدی للكتابة عن شخصیة أو أكثر من الشخصیات التی تمزج فی أقوالها أو فی شعرها بین الجانب الفلسفی والجانب الأدبی‏,‏ كابن الرومی وغیره من أدباء العرب‏,‏ بل أدباء الغرب أیضا كشكسبیر وقد خصص له كتاب مستقلا هو التعریف بشكسبیر وبرنارد شو وعشرات الأدباء الغربیین‏.‏

وكتابات العقاد فی المجال الفلسفی وصلته بالمجال الأدبی والمجال الدینی رغم ماقد یوجه إلیه من نقد‏,‏ لاتخلو من أهمیة خاصة إذا وضعنا فی الاعتبار أنها تكشف عن إطلاع واسع وبغیر حدود‏.‏ وتكشف عن روح نقدیة ولیس روحا تقلیدیة لقد بذل الرجل أقصی مایمكنه فی مجال البحث والدراسة والتمحیص‏.‏

قلنا إن العقاد كانت لدیه اهتمامات فلسفیة‏,‏ لقد كتب الرجل الكثیرفی مجال الفلسفة سواء فی حد ذاتها أو من خلال علاقتها بمجالاتت أخری دینا كانت أو أدبا أوعلما وإذا كنا نقول انه لیس بوسع مقالة ان تعرض لكل اهتماماته الفلسفیة وما أكثرها‏,‏ فإنه من الضروری إذن ان نقف عند مجرد مجموعة من النماذج والجوانب‏.‏ ویؤكد العقاد وجود فلسفة فی مصر حین یقول‏:‏ نعم فی مصر فلسفة نعم وفیها عنایة بالكتب الفلسفیة وآیة ذلك اننا تلقینا فی عام واحد نحو عشرین رسالة فی المباحث الفلسفیة وما إلیها‏,‏ وعلمنا أنها تقرأ فی بیئة المتعلمین الذین یعدون الامتحان المدرسی وتقرأ فی بیئة المطلعین الذی یقنعون بالإطلاع‏.‏

ویؤكد العقاد أهمیة السعی لترجمة أعمال الفلاسفة الكبار أمثال أفلاطون وأرسطو‏.‏ولم یكن اهتمام العقاد بالفكر الفلسفی مقتصرا علی دراسة آراء القدامی فحسب‏,‏ بل نراه مهتما بدراسة العدید من الآراء المعاصرة ودراسة الكثیر من الشخصیات التی عاشت فی عصرنا الحدیث‏,‏ إن هذا یتضح من خلال العدید من الكتب التی تركها لنا هذا المفكر الشامخ‏,‏ انه یخصص كتابا لدراسة آراء الشیخ محمد عبده والذی توفی عام‏1905‏ م‏.‏

ویتحدث فی هذا الكتاب عن حیاته الفكریة وعلاقته بجمال الدین الأفغانی وعن آرائه الإصلاحیة‏,‏ وهذا الكتاب‏,‏ كتاب العقاد عن الشیخ محمد عبده‏,‏ یعد من الكتب المهمة فی مجال الفكر الفلسفی العربی المعاصر‏.‏ صحیح أن محمد عبده لا یعد فیلسوفا ولكن هل وجدنا فلاسفة فی عالمنا العربی منذ ثمانیة قرون‏,‏ أی منذ وفاة العملاق ابن رشد؟‏.‏

أما فی كتابه مراجعات فی الأدب والفنون فإننا نجد حدیثا من جانب العقاد عن معنی الجمال ورأی شوبنهور فی معنی الجمال‏,‏ واصل الجمال فی نظر العلم‏,‏ هذا بالاضافة إلی العدید من المقالات والتی لاتخلو من دلالات فلسفیة‏,‏ ومن حیث موضوعها علی الأقل كحدیثه عن علم الأخلاق وصورة السعادة‏..‏ الخ

ومن الكتب المهمة التی تركها لنا العقاد‏,‏ كتاب ساعات بین الكتب والذی نجد فیه العدید من المقالات الفلسفیة‏,‏ إنه یتحدث عن الآراء والمعتقدات والعقل والعاطفة والإیمان العلمی‏,‏ والجمال والشر فی الفنون‏,‏ وغیر ذلك من مقالات تكشف عن إطلاع واسع من جانب العقاد‏,‏ وإن كنا لانجد لبعضها فائدة علمیة إلا إذا وضعنا فی اعتبارنا الزمن الذی ألف فیه العقاد هذا الكتاب بمقالاته العدیدة المتنوعة‏.‏ وواجب علینا الاهتمام بدراسة الأبعاد الفلسفیة عند العقاد وذلك حتی نستطیع الاقتراب من الصواب حین دراسة آرائه الأدبیة‏.‏
+درج شده توسط مترجم عربی - دکتر مهدي شاهرخ در شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹و ساعت 22:9|
مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر